|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
لیندا فیتزجرالد، کاتولیک ایرلندی سابق (بخش آخر) |
اسلام آوردن بعد از گذشت دوهفته به مرکر دعوی رفتم. ترس عجیبی سراسر وجودم را دربر گرفته بود و کلمات را اشتباهی تکرار می کردم. دوستم خالد و همسرش همراه من بودند. در پایان چشمان همگی ما اشک آلود بود. در راه برگشت به خانه فقط گریه می کردم. آغاز دوره ی جدید هنوز همه ی چیزها آن طور که می خواستم پیش نمی رفت. یکی از تغییرات در روش زندگیم این بود که خیلی به تلوزیون عادت گرفته بودم. بعد از ظهرها بیشتر وقتم به نماز خواندن و تماشای تلوزیون سپری می شد. زیاد خوشحال نبودم. سعی می کردم کتاب های اسلامی را مطالعه کنم. پس از مدتی شایعه ای در بیمارستان پخش شد، و آنها شروع کردند به باز گرداندن من. این موضوع باعث برآشفتگی من شد زیرا نمی خواستم زندگیم مورد کنجکاوی دیگران واقع شود. تمام طول هفته دلم نمی خواست کسی را ببینم و تعطیلات آخر هفته را در منزل می ماندم. شبها بعد از نماز عشاء گریه می کردم. با خالد در این باره صحبت کردم و او نیز مرا با حرف هایش دلگرم می نمود. چیزی که به آن نیاز داشتم تغییر اساسی در زندگیم بود. روزی بعد از پایان نماز صبح دعا کردم و از خدا خواستم کمکم نماید تا سعی کنم آدم بهتری باشم. آن روز با شخصی به نام انور در محل کارم آشنا شدم قبلاً او را ندیده بودم، ولی او چیزهایی درباره ی من شنیده بود. پس از کمی گفتگو او مسجد راجهی را به من معرفی نمود، و گفت که روزهای جمعه به زبان انگلیسی سخنرانی می شود. تصمیم گرفتم روز جمعه به آنجا بروم. در آنجا خانواده هایی با ملیت متفاوت جمع شده بودند که همگی در عربستان سعودی زندگی و کار می کردند. با یک خانواده اهل سری لانکا آشنا شدم آنها مرا جزو خانواده ی خودشان محسوب نموده و همراه آنها به منزلشان رفتم. با وجود دوستان جدید و پشتیبانی آنها کم کم ترس و نگرانی را کنار گذاشته و خدا را شکر به آنچه که در زندگی خود می خواستم بالاخره رسیدم. پایان
ترجمه: مسعود |