تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

جینا تالانگ، کاتولیک سابق از فیلیپین (بخش 1)

چگونه مسیر ناب و زیبایی را برای زندگی خویش پیدا نمود

بیان داستان زندگیم برای شما چندان کار ساده ای نیست زیرا باعث می شود از گذشته ی خود دل آزرده شوم، ولی با وجود خداوند در زندگیم و دلگرمی به او این کار را خواهم کرد.

حمد و سپاس مخصوص خدایی که پروردگار جهانیان و صاحب و روز قیامت است. سلام بر محمد، پیامبر عظیم و شأن اسلام و سلام بر خاندان وی.

در ریزال گایان یکی از شهرهای کوچک فیلیپین، از والدینی با دو مذهب متفاوت متولد شدم. پدرم پیرو آئین کاتولیک رومی  بود در حالی که مادرم به مذهب پروتستان عقیده داشت. از این رو من نیز به آیین پدریم روی آوردم. هرگز فرد معتقد به دین نبودم، زیرا سؤالات بسیاری از همان اعوان نوجوانی ذهن مرا به خود مشغول ساخت.

مدت زیادی فکر می کردم که دارم فقط وقتم را تلف می کنم. می خواستم حقیقت را بدانم و اینکه کدام مسیر در زندگی درست است (مسیری که مورد رضایت خداوند باشد). وقتی که دوازده سالم بود، پدرم به جرم قتل عمویش بازداشت شد چون بر سر ارث و میراث اجدادی با هم اختلاف پیدا کرده بودند. با شناختی که از پدرم داشتم می دانستم که کار او نیست. آن ها نمی خواستند پدرم اصولاً وارث هیچ یک از ثروت و دارایشان شود.

به خاطر اینکه نتوانستیم وکیل بگیریم پدرم به مدت هفت سال محکوم به زندان شد. چون پدرم رفتار خوبی در زندان داشت این محکومیت به پنج سال تقلیل پیدا کرد. در این سال ها مادرم برای بزرگ کردن ما بسیار رنج کشید. خوشبختانه افراد خوب فامیل از جمله خاله و داییم از ما حمایت می نمودند.

والدینم صاحب  پنج بچه بودند چهار دختر و یک پسر، و من سومین فرزند خانواده بودم. به دلیل مشکلات مالی فقط توانستم دبیرستان را به اتمام برسانم. سپس عمویم در مانیلا برای من کاری پیدا کرد. به لطف خداوند در یک کتاب فروشی شروع به کار نمودم. قسمتی از درآمدم را برای مادرم می فرستادم. یک سال و نیم بعد، یکی از دوستانم مرا تشویق به کار در خارج از کشور نمود.

بعد از یک هفته، او یک آژانس کاریابی را به من معرفی کرد. آنها گفتند که به من معرفی نامه خواهند داد بنابراین تمام مدارک لازم را جمع آوری نموده و به آنها تحویل دادم. بعد از یک ماه به من اطلاع دادند که باید یک معاینه ی پزشکی انجام دهم. به لطف خداوند این آزمایشات سالم بودند و این مرحله را نیز بدون دردسر گذراندم. بعد از دو هفته به کویت اعزام شدم.

در شرکتی شروع به کار نمودم و کارمندان در آنجا با من رفتار خوبی داشتند. قلباً از خداوند سپاس گذارم که اینچنین کارفرمای مهربان و غم خواری داشتم. سه سال بعد از آنها درخواست حقوق بیشتری نمودم. ولی خانمی که برایش کار می کردم گفت که نمی تواند تقاضای مرا به جا بیاورد. بنابراین از آنها خواستم که به من مرخصی بدهند تا بتوانم کاری در بیرون دست و پا کنم. خوشبختانه آنها مرا از مساعدت خویش محروم نساختند.

سپس در یک کلوپ بیلیارد کار پیدا کردم، در آنجا با یک دختر اندونزی آشنا شدم که به خدای یگانه اعتقاد داشت. مسیری که او به آن باور داشت مرا به خواندن کتاب هایی راجع به اسلام ترغیب نمود.

ادامه دارد...

 

منبع: http://www.islamreligion.com/articles

 


 

ترجمه: مسعود

سایت مهتـدین

Mohtadeen.Com