تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

داستان واقعی از یک تازه مسلمان آمریکایی، دکتر نجات

دکتر نجات در هندوستان متولد شد و در همان جا بزرگ شده و تحصیلات خود را به پایان رساند. وی برای تحصیلات تکمیلی به ویندسور کانادا نقل مکان نمود. یارای این را نداشتم تا نام اصلی او را در این جا بیاورم چون برای تلفظ بسیار سنگین می باشد. او اهل خانواده ای اصیل و سنتی هندو می باشد، و به این دلیل طبق تعلیمات دقیق مذهب هندو بار آمده بود و تا مدتی که در هندوستان زندگی می کرد بسیار پایبند به آیین اجدادی خویش بود.

در محیط دانشگاه ویندسور وی تبادل فرهنگی سالمی را در میان دانشجوها مشاهده نمود، در آنجا وی به فرد روشن فکری بدل شد. او می خواست زندگی پر معنایی داشته باشد. با آیین هندو و عبادات مربوط به آن چندان احساس راحتی نمی کرد. به این دلیل وی شروع به مطالعه ی انجیل و دین مسیحیت نمود. نجات به آیین مسیحیت درآمد و به مدت چند سال صادقانه پیرو آن بود. وی رضایت نهایی که در جستجویش بود را نتوانست در آن بیابد. از این رو به ایدولوژی اسلامی روی آورد. این تنوع ادیان هنگامی که داشت مقطع دکترای فلسفه را به پایان می رساند باعث ایجاد کشمکش و تضاد در ذهن و افکار وی شد.

محیط دانشگاه آزادی منحصر به فردی را در اختیار وی نهاده بود. دریچه ای برای کسانی بود که بیشتر درون گرا بودند. نجات از طریق منابع مختلف درمورد اسلام چیزهای زیادی فرا گرفت. پرستش خدای یگانه در دین اسلام خیلی بیشتر از عبادت چند خدا در ادیان دیگر احساس وی را بر می انگیخت. وی ایدولوژی اسلامی را منسجم و استوارتر یافت. به همین دلیل اسلام را پذیرفت و نام نجات را برای خود انتخاب کرد. وارد شدن به دین اسلام برایش خیلی راحت بود و در تعلیمات و یادگیری اصول دین اغلب قدم به قدم پیش می رفت.

نجات دریافت برای اینکه عبادات دینی صادقانه و خالص تر انجام پذیرد لازم است هر چه زودتر ازدواج کند. این خواسته ی او خیلی زود به واقعیت پیوست. وی با یک دختر دانشجوی مسلمان و محترم اهل ویندسور ازدواج نمود. مراسم ازدواجشان را در مسجدی در ویندسور بر پا داشتند. نجات در همان اعوان از دانشگاه با بهترین نمره فارغ التحصیل شد. حالا دکتر نجات دنبال کار می گشت. از طرف یک شرکت در دیتروید به او پیشنهاد کار شد. وی این پیشنهاد را پذیرفت و همراه خانواده به فارمینگتون هیل، در حومه ی شهر دیتروید نقل مکان نمودند.

در این ناحیه مسجدی به نام مرکز اسلامی توحید فارمینگتون هیل تازه تأسیس شد. چند بار دکتر نجات را در این مسجد ملاقات کردم. روزی درمورد مطالعات قرآنی از وی سؤالی پرسیدم. نجات گفت که او نمی تواند قرآن را به عربی بخواند. متعجب شدم از اینکه فرد تحصیل کرده ای چون دکتر نجات نمی تواند قرآن را به زبان عربی بخواند. دلیل آن معلوم بود. تعدادی از مسلمانان در پیدا کردن وقت برای کمک به افراد دیگر در خصوص تعلیم تک تک مبانی مهم اسلامی عاجز بودند. به این خاطر فراگیران یا این تعالیم را ترک گفته و یا از آن نا امید می شدند. بدون صرف وقت دیگران موفقیت در این فرایند غیر ممکن می باشد. تنها تملق و دلسوزی کافی نیست. خیلی جسورانه از دکتر نجات پرسیدم چرا در طول این مدتی که ازدواج کرده اید از طریق همسرتان به یادگیری حروف الف بای عربی نپرداخته اید. و بعد گفتم اجازه دهید با هم معامله ای کنیم، اگر شما تعطیلات آخر هفته ی تان را در اختیار من بگذارید قول می دهم در عرض چند جلسه بتوانید عربی را فرا گیرید، و به راحتی قرآن بخوانید(انشاالله). ما باهم قرار گذاشتیم که در مسجد توحید بعد از نماز عصر به یادگیری بپردازیم. در عرض چند جلسه دکتر نجات توانست قرآن را بخواند و این مرا بسیار غافلگیر نمود و از این بابت خوشحال بودم.

وی کمی در تلفظ اشکال داشت و لازم بود که فردی واردتر از من به او کمک نماید. یکی از برادران مسن اهل سوریه، شیخ الاتاسی قبول کرد که به او آموزش لازم را دهد. وی پس از یادگیری تلفظ صحیح قرآن زیر نظر استاد به حفظ چندین جزء از آن همت ورزید. شیخ الاتاسی و نجات هر دو این کار را دوست داشتند و هر روز بعد از نماز عصر به تعلیمات خود ادامه می داند. دکتر بالفاصله که از سر کار بر می گشت مستقیم به مسجد می آمد. بعد از مدتی خانواده اش را نیز برای نماز عشاء همراه خود به مسجد می آورد.

زمستان سختی در دیتروید آغاز شد. گاهی به دلیل برف سنگینی و یا طوفان که می آمد زحمت می شد تا به مسجد بیایند ولی با این وجود هر دوی آنها با میل شدیدی دربرابر این مشکلات ایستادگی می کردند. شیخ از وجود یک چنین شاگردی به خود می بالید. اینچنین بود که شیخ بارها به من می گفت دکتر نجات عربی را بهتر از تو تلفظ می کند. وی نه تنها در یادگیری تلفظ مهارت پیدا کرد بلکه هر کجای قرآن را باز می کردی خیلی خوب آن را می خواند.   

اغلب خیلی به ندرت کسی پیدا می شد که به صورت داوطلب کارهای اجتماعی انجام دهد. دکتر نجات بدون هیچ چشم داشتی داوطلبانه فعالیت های اجتماعی انجام می داد. با وجود فاصله ی زیاد بین خانه اش و مسجد بارها برای نماز صبح پیش از همه در مسجد را باز می کرد. جلوی پیاده روی مسجد نمک می پاشید تا مبادا کسی روی یخ سر بخورد و جراحتی ببیند. خلاصه کارهایی از این قبیل برای خدمت به مسجد انجام می داد.

اوهمچنین در راه اندازی مدرسه ی دینی در مسجد همت گماشت. از طرف مسجد چند هکتار زمین برای کشت و زرع مهیا شد که باز دکتر نجات در کارهای مربوط به کشاورزی همکاری لازم را به جا آورد. خداوند جزای نیک به وی عطا فرماید.

 یک روز از او سؤالی پرسیدم، که می دانی قرآن و دین اسلام چه قدر عالی و تأثیر گذار هستند. حقیقتاً چه احساسی نسبت به اسلام داری؟ وی پاسخ داد: "صادقانه بگویم رضایت و خرسندی عمیقی در قلب خود احساس می کنم که قبلاً در هیچ یک از ادیان دیگر مانند مسیحیت و هندوئیسم نداشتم. قرآن آرامش خاصی را به قلب و ذهن من اهدا نموده است. امیدوارم با تقوای هر چه بیشتر بتوانم به دین اسلام خدمت کنم.

پایان

(نوشته شده توسط امتیاز احمد)

 

 

والســلام.

 


 


ترجمه: مسعود

سایت مهتــدین

Mohtadeen.Com