تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

داستان زیبای اسلام آوردن ماریا از جزیره ی قبرس


اسم من مریم است و در شمال لندن به دنیا آمده ام، هم اکنون همراه همسرم در نیکوسیا زندگی می کنم. خدا را شکر همسرم نیز مسلمان می باشد و از این بابت بسیار خوشحال هستم. ما سال گذشته در حالی که من یک مسیحی بودم و او مسلمان با هم ازدواج نمودیم.

او برای دیدن خانواده اش مرا همراه خود به مراکش برد، و از جاهای دیدنی کشور دیدن کردیم. یک روز هنگام غروب در راه بازگشت به خانه, با چشمان خودم چیز عجیبی در آسمان دیدم. نام الله شبیه به کریستال روی ابرها ظاهر شده بود. در آن موقع من مسیحی بودم و درمورد نشانه های خداوند و همچنین دین اسلام چیزهای زیادی نمی دانستم.

اما دیدن این منظره تأثیر بسیار عمیقی بر روی من گذاشت. برای اینکه مطمئن شوم موضوع را برای همسرم تعریف کردم و او نیز تصدیق کرد. این را نشانه ای از جانب پروردگار دانستم. بعد از مدتی به قبرس برگشتیم، شروع به مطالعه درمورد دین اسلام نمودم.

از طریق نوار ویدئو, کتاب, و اینترنت توانستم چیزهای زیادی یاد بگیرم. هر روز که می گذشت بیشتر احساس نزدیکی به اسلام می کردم. توسط همسرم با طریقه ی نماز خواندن آشنا شدم, دقت فراوانی داشتم تا بتوانم سوره ی حمد را حفظ نمایم. یک روز از او پرسیدم که چگونه می توانم مسلمان شوم؟

او در پاسخ گفت؛ در ابتدا تو باید به یگانگی خداوند اعتقاد داشته باشی, و همچنین به پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه وسلم نیز ایمان بیاوری. معتقد باشی که مسیح پسر خدا نیست بلکه پیام آور وی می باشد. این ها برایم کمی سخت بود چون در مسیحیت چنین چیزی وجود نداشت و در آن چیزی به من یاد داده نشده بود.

کم کم درمورد اسلام مطالعه می کردم, از همسرم سؤال می پرسیدم و اتفاقی که در مراکش برایم افتاد را به خاطر می آوردم. یک شب همسرم خوابی درباره ی من دید, و صبح زود آن را برایم تعریف کرد. او گفت که إنشاءالله به این زودی مسلمان خواهی شد. بعد از اینکه حقیقت اسلام را درک نمودم, شهادتین را فرا گرفتم و دست بر روی قرآن آن را بر قلب و زبان خود جاری ساختم.

اینچنین بود که به دین اسلام مشرف شدم. سپس همسرم طرز وضو گرفتن و خیلی از چیزها را به من آموخت. حالا پس از گذشت یک سال از مسلمان شدنم, هنوز والدینم از این موضوع خبر ندارند. نمی دانم عکس العمل آنها چه خواهد بود. می دانم که مرا قبول نخواهند کرد و من آنها را خیلی دوست دارم.

با وجود این مادرم از طریقه ی لباس پوشیدنم به چیزهایی پی برده است, می داند که مدتی است حتی برای مراسم های خاص نیز به کلیسا نرفته ام. هرگز از دین جدیدم روی گردان نخواهم شد, هنگامی که قرآن می خوانم آرامش عجیبی سراپای وجودم را فرا می گیرد. سعی دارم مسلمان خوبی باشم و نمازهایم را سر موعد می خوانم, اگر خدا بخواهد هنگامی که پول کافی داشته باشیم به حج خواهیم رفت.

پایان

 


ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com