تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

سفری به سوی روشنایی دین اسلام توسط یحیی ام.


یحیی یک ایتالیایی آمریکایی تبار است که در مقطع مهمی از زندگی سفر خویش را به سوی اسلام آغاز نمود.

مسلمان شدن یکی از بهترین اتفاقاتی بود که در زندگی برایم پیش آمد. برای بیان داستان اسلام آوردنم از این جا شروع می کنم که والدینم سعی داشتند مرا طبق آیین کاتولیک تربیت نمایند.

آنها به من یاد دادند که به خدا ایمان داشته باشم و دعا بخوانم. هر یکشنبه به کلیسا می رفتیم و وقتی به سن مدرسه رسیدم مرا به مدرسه ی کاتولیکی فرستادند. از این که به مدرسه ی کاتولیکی می رفتم چندان راضی نبودم، ..

در سیلویلند اوهایو به دنیا آمدم، تا پایان سن نوجوانی تقریباً هیچ آشنایی با اسلام نداشتم، به غیر از اخباری که درباره ی مسلمانان از رسانه ها پخش می شد. تا سی سال پیش اسلام برای جامعه ی غرب به ویژه آمریکا زیاد شناخته شده نبود.

چند سال پیش مقاله ی توماس آبرکرومبیس را که از مکه دیدن کرده بود، خواندم و فهمیدم که او مسلمان شده است. از آن پس دانستم که آمریکایی ها نیز می توانند مسلمان شوند.

هیچ وقت از نزدیک مسلمانی را ندیده بودم، تا اینکه در سال 1976، وقتی دبیرستانی بودم یکی دو تا دانش آموز مسلمان به مدرسه ی ما آمدند. یک بار کتاب کوچکی را در کتاب خانه ی مدرسه پیدا کردم که درباره ی مذهب مشرق زمین بود. در آن اذان را به زبان عربی نوشته و زیر آن به انگلیسی ترجمه شده بود. الفبای عربی و معنای جملات آن برایم جالب بودند.

کلمات عربی را در دفترچه ام یادداشت نمودم. یکی از همکلاسی هایم که مسلمانی اهل لبنان بود آنها را برایم خواند. من اظهار علاقمندی برای یادگیری زبان عربی نمودم...

مدتی گذشت و وارد دانشگاه شدم، دیگر به طور کلی رفتن به کلیسا و آیین کاتولیک را کناز گذاشته بودم. گرچه دنبال علاقه ام به فلسفه ی شرقی بودم ولی با این وجود شناخت کافی نسبت به اسلام نداشتم. آن سال یعنی سال 1997، در دانشگاه با چند دانشجوی اهل ایران آشنا شدم. برای اولین بار زن مسلمانی را می دیدم که حجاب می پوشید. او اهل شیراز بود. اگر چه او را نمی شناختم ولی آرامش خاصی از درونش پیدا بود، و این حالت وی در چنین محیط مخاطره انگیز آمریکا هیچ وقت از یادم نمی رود.  

این نقطه شروعی بود تا به دنبال مطالعه ی دین اسلام بروم. سال بعد چند واحد درسی درمورد شناخت ادیان جهان از جمله بودیسم، یهودیت، مسیحیت و اسلام انتخاب نمودم. پرفسور جان رینارد کسی بود که چندین کتاب درمورد اسلام نوشته بود، و حال توانسته بود تجوید کامل قرآن را به انگلیسی درآورد. او این دروس را برای ما توضیح می داد.

این دوره از دروس برای آشنایی با اسلام برای من بسیار موهبت آمیز بود و تنها من بودم که قدر این ها را می دانستم. در واقع این دوره بذر اسلام را در وجود من کاشت، و خداوند بهترین پرورش دهنده می باشد.

در سال 1982، فارغ التحصیل شدم و ازدواج نمودم. پس از مدتی به دنور نقل مکان نمودیم. در دانشگاه دنور به خواندن رشته ی مطالعات بین المللی پرداختم. در آنجا با تعداد زیادی از دانشجوی مسلمان که از کشورهای مختلف برای ادامه ی تحصیل آمده بودند مواجه شدم. به تدریج با تعدادی از فرهنگ مردم این کشورها آشنا شدم.

یک روز با یکی از آن دانشجوها به گفتگو پرداختم. او فرد مسنی اهل مصر بود...

یکی دو سال بعد در تولد بیست و چهار سالگیم از همسرم جدا شدم. کاملاً تنها و بدون هیچ دوستی بودم. از لحاظ معنوی خیلی آشفته بودم و داشتم در بدبختی و بی چارگی فرو می رفتم، می بایست هر طور که شده به وضعیت زندگیم ثبات می بخشیدم.

پس از این موضوع خیلی زود با دختر مسلمانی که از لاهور پاکستان برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه دنور آمده بود آشنا شدم. او فرد بسیار با شخصیت و قابل احترامی بود، مدتی نگذشت که با هم دوست شدیم. او به من توصیه می کرد که باید قوی و با اعتماد به نفس باشم و نصیحت های وی تأثیر زیادی روی من گذاشت.

 

 

 

پایان

 


ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com