تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

ام جبرئیل، عشقی که او را به تعالی رساند


شرح حالی که برایتان می نویسم شاید زیاد جالب نباشد ولی می خواهم آن را با شما در میان بگذارم. ماجرای اسلام آوردن من از سن نوجوانی آغاز شد. در آن زمان با دوستم به کلاس طراحی می رفتیم، در آنجا دختری را می دیدم که با روسری به کلاس می آمد. یک روز به دوستم گفتم که می خواهم مانند این دختر روسری سر کنم.

دوستم نگاهی به من کرد و گفت که چی داری فکر می کنی، آیا عقلت را از دست داده ای؟ در پاسخ گفتم که نمی دانم فقط یک چنین احساسی داریم. بعد از آن دیگر در این مورد با هم بحث نکردیم.

پس از مدتی به پسر مسلمانی برخوردم که توسط او با اسلام آشنا شدم. در ابتدا او زیاد مذهبی نبود، ولی با گذشت مدت زمان اندکی توجهش به دین جلب شد. پنج سال از آشنایی ما با هم سپری شد، طی اتفاقی که برایم پیش آمد دچار وضعیت بدی شدم.

شب ها مرتب گریه می کردم و از خداوند می خواستم تا کمکم نماید و از این شرایط بیرون بیایم. یک روز دوست مسلمانم به من پیشنهاد داد تا همراهش به مسجد بروم. اولین بار بود که به مسجد می رفتم، به مدت یک سال روزهای جمعه برای نماز جماعت به مسجد رفت و آمد می کردم، چنان مجذوب اسلام شده بودم که دیگر نمی توانستم از آن دور شوم.

طی این دوران از لحاظ معنوی به تعالی رسیده بودم. با دوست مسلمانم مرتب به بحث و گفتگو راجع به دین می پرداختیم، در کل دوستان خوبی برای هم بودیم. در همین اثنا او به من ابراز علاقه نمود و از من خواست تا با او ازدواج نمایم. طولی نکشید که مرد دیگری وارد زندگیم شد. دو راه بیشتر برای انتخاب نداشتم. نیازی به گفتن نیست که من با همان پسر مسلمان ازدواج کردم.

او به من شهادتین را آموخت، و اینکه چگونه نماز بخوانم و خیلی چیزهای دیگر را از وی یاد گرفتم. تا به خودم آمدم دیدم که صاحب سه فرزند شده ام. از خداوند سپاس گزارم که مرا با این دین مبارک آشنا نمود.

 

پایان

 


ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com