تاریخ چاپ :

2025 Jul 11

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

بدعت وحدت ‏وجود


 


در مقابل بي خدايي ، از دل فلسفه فرقه اي نو با مبناي كتاب ، دين ، توجيه آيات ظهور كرد كه ‏گفتند: جهان مادي جزيي از خداست .‏

شايد سرآغاز اين نظريه را بتوان در افكار” فلوتين “ حكيم اسكندراني يافت ، او درحوزه فلسفي درس خود در«‏مصر» مسئله وحـــدت وجود رامطرح مي كند ، اگر چه هند و يونان قديم نيز چنين باوري داشتند ، كتاب ‏‏"سرّ اكبر" نوشته « اوتانيشات » سخن از وحدت وجود كرده است و در آنجا ” نعوذ بالله “ خداي تعالي را ‏اسب بزرگي تجسم كرده كه پستي و بلندي هاي بدن آن اسب را كوهها و ديگر قسمت هاي بدن او را جزيي ‏از عالم دانسته ، از ميان فلاسفه غربي ” اسپينوزا“ يهودي هلندي در كتاب "علم الاخلاق" خود به وحدت ‏وجود معتقد است ، مي نويسد جهان يك شكل مادي اصلي و يك صورت دارد ، ماده اصلي خدا و شكل ‏وصورت ها مخلوقات هستند .‏

آنچه مسلم است فلسفه وحدت وجود(همه خدايي) چه از طريق مصر و چه از طريق ‏هند و يونان بميان مسلمانان آمده باشد ، دين اسلام و كتاب خدا با آن بيگانه است .  ‏

خداوند رابطه خود و انسان را تعيين كرده .‏

اللهُ خَالِقُ كُلِّ شَيءٍ ” زمر /62 “‏

خدا (كسي است كه) خالق همه اشياء است .‏

‏اين دسته خالق آن را حذف كردند و گفتند : اللهُ كُلِّ شَي ءٍ = خدا همه اشياء است .‏

ودليل اين هم واضح بود ،قبلاً در فلسفه خدا شناسي ی شان به ثنويت وجود رسيده ‏بودند ، واجب الوجود و ممكن الوجود ، يعني به يگانگي وجود به شك افتاده بودند و ‏گفتند : اشياء و انسان قبلاً نبودند ولي امروز هستند‎ ‎‏ پس اينها ” ممكن الوجود“ هستند ، ذات مقدس ‏احديت هميشه بوده و هست و خواهد بود پس او ” واجب الوجود“{ تا اينجا حقيقتي را مطرح مي كنند ‏و به تدريج از اين حقيقت با توجيه ، برداشت باطل مي كنند}‏

گفتند : واحد يكي است كه آنهم وجود است و چون وجود متين مي شود ، صورتهاي مختلف به خود مي ‏گيرد ، مثل دريا كه يك حقيقت بسيط و يك پارچه است اما چون موج بر مي دارد ، اشكال گوناگون بخود مي ‏گيرد ، امواج هم درياهستند ، هم نيستند ، يعني دريا مي تواند بدون موج هم دريا باشد .‏

گفتند : عالَم حقّ و خلق چنين حالتي دارد ، ”وجود“ حقيقت عالم هستي است كه خداست و ‏متأين شده مخلوقات پديد آمده اند وچون ازتأين باز ايستاده او هنوز خالق است ، چنانكه موج ، حاصلِ تأين ‏دريا بود و چون ازحالت تأين باز گشت همان دريا شد  . ‏

اي پدر:جواب اين دسته بسيار ساده است : اصولاً مثال دريا و موج مثال غلطي است ، چرا كه علم امروز مي ‏داند كه ايجاد موج يك عامل بيروني چون فشار هوا دارد ، يعني اگر فشار هوا نبود ، موجي هم نبود ، خود ‏دريا عامل ايجاد موج نيست .‏

‏{ نكته : يكي از بزرگترين فلاسفه كه بـــــا چنين افكاري به مبارزه پرداخت

‏« ملاصدرا» بود او گفت عرفا و صوفيه خداوند را چـون هـيولايـي نشان ميدهند كه به اشكال مختلف در مي ‏آيد} ‏

قرآن كريم انسان رابسوي«يك»”وحدت وجود“ميخواندنـه ‏

‏” ثنويت وجود“ و آن وحدت دركثرتِ آثار است .‏

مي فرمايد:سبحان الله= منزه است خدا(يعني غيري را نشان مي دهدكه در مقابل آنان مي گويد منزه ‏است)،سپس مي گويد: عما يصفون = از اين اوصاف .‏

و خداوند كثرت آثار خويش را درآيات گوناگون نشان ميدهد .‏

هُوّ الَّذِي يُصَوِّرُكُم فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاء ( آل عمران /6)‏

يعني:خداكسي است كه شمارادر رحمهاآنگونه كه بخواهد نقشبندي مي كند

‏” زشت يا زيبا“‏

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً (نحل /10)‏

يعني :اوست خدايي كه آب را از آسمان فرو مي ريزد .‏

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ الَّيلَ وَ الْنَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ(انبياء/33)‏

يعني :خداست كه شب و روز و خورشيد و ماه راآفريد .‏

درهمه آيات ،كثرت آثار را ياد آور مي شود تا انسان را متوجّه:اراده واحد ـ تدبير ‏واحد كند .  ‏

يعني خداوند اشياء را مظهر و آيت خود نشان مي دهد نه جزيي از خود .‏

يك چراغ است در اين خانه و از پرتو وي ‏

‏                                                                        هر كجا مي نگرم انجمني ساخته است

وَ إِن مِّن شَي ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ (اسراء/44) ‏

يعني :هيچ چيز نيست مگر تسبيح خدا را مي كند.‏

خودِ وحدت وجودي ها قبول دارند كه ماده المواد عالم مستقل از شكل و رنگ ‏نيستند و قبول دارندكه« واجب الوجود» ذات مستقل و مستغني از غير است ، امّا ‏درمقابل اين سؤال كه چگونه ممكن است ماده اي مستقل نباشد و خداي هستي باشد ‏متحيّر مانده اند!‏

يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد (فاطر/15)‏

يعني :اي مردم شما همه محتاج و فقير به خداوند هستيد و تنها خداست كه بي نياز  بالذات و  ستوده صفات ‏است .‏

بنا براين مواد عالم همه حادث و متغير مي شوند .‏

هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِيءُ الْمُصَوِّر (حشر /24)‏

يعني : اوست خالق عالم و شكل دهنده ”مواد“ .‏

اگر خداوند جزءِ مواد جهان بود نهايتاً كارش شكل دادن بود نه ايجاد ، خودش نمي توانست خودش را بوجود ‏بياورد .‏

وَهُوَ الَّذِي يَبْدَوُاْ الْخَلقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيه ( روم/27)‏

يعني:اوكسي است كه آفرينش راآغازكرده«خلقت»وسپس اورابرمي گرداند «معاد» و اين كار براي او آسانتر ‏است.‏

نمي خواهد بگويد خلقت اوّليه براي ما مشكل بود ، قضيه آسان وآسانتررامطرح مي كند، مي گويد در ابتدا ‏ماده اوّليه نبودآنراخلق كرديم ، صورت سازي كرديم ، درمرحله بعد كه ماده اوّليه موجود شده و نيازبه خلق ‏مجدد آن نيست فقط صورت بندي مي خواهد ،كار آسانتر است ، فكر انسان را متوجّه آسان و آسانتر مي كند .‏

خدا گاهي خودش را در عرش نشان مي دهد .‏

الرَّحْمَانُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي(طه/5)‏

يعني : آن خداي مهرباني كه بر عرش عالم به علم و قدرت استيلا يافت .‏

‏         گاهي ميگويد :‏

وَ لّقّدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنْ ‏

حَبْلِ الْوَرِيد(ق/16)‏

يعني : به راستي ما انسان را خلق كرديم و از وساوس و انديشه هاي او هم آگاهيم و ما از رگ جان به او ‏نزديكتريم . ‏

اين آيه را نيز دليل بر وحدت وجود گرفتند ، درحالي كه پيام آيه كاملاً روشن است و خداوند قرب احاطي ‏خود را ياد آور مي شود .‏

‏         وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِه (انعام/18) = او فوق همه بندگان است .‏

خداوند نمي گويد «من» دربدن شما هستم ، بلكه مي فرمايد «من» ازافكارشما آگاه هستم و آگاهي «من» به ‏گونه ايست كه ازخود شمابه خود شما نزديكترم .‏

درابتداي آيه هم سخن ازخلقت و سپس از نزديكي خود سخن به ميان ميآورد .‏

إِنَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ مُّحِيط( فصلت/54)= او به همه اشياء احاطه دارد. ‏

گاهي در همه جا هست

وَ ِللهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله ( بقره /115)‏

يعني : مشرق و مقرب از آن خداست  پس بهر سو كه رو كنيد با خدا مواجه هستيد .‏

‏         در مورد مرده محتضر مي گويد :‏

فَلَوْ لَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلقُومَ = پس هنگامي كه جان به گلو گاه رسيد .‏

وَأَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنْطُرُون = شما آنگاه مي نگريد. (بر بالين آن محتضر حاضر هستيد)‏

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيهِ مِنكُمْ وَ لَاكِن لَّا تُبْصِرُون(واقعه/83 الي85)= مابه او(محتضر)ازشما نزديكتريم ولي شما ما را نمي ‏بينيد ( نمي خواهد بگويد خدا در آن مرده است و درآسمان نيست ويا آن مرده در خداست )‏

در يك جمع بندي : خدا ، هم در جان آدمي ، هم در آسمان و زمين ، و همه جا ‏هست كه حكايت از احاطه علم و قدرت او دارد .‏

‏ نكته:”ابن عربي اندلسي“كه ازبزرگان صوفيه است دركتاب” فتوحات مكيه “ مي نويسد : سبجان الذي اظهر ‏الاشياء و هو عينها= منزه است خدايي كه اشياء را آشكار كرد و خود او عين اشياء است .‏

‏”ابن عربي“اين عقيده راازكتاب” علم الاربوبيه “ فولوتين مي گيرد و متاسفانه عده اي از ‏عـرفا و مـتصوّفه پيرو ايـن عقيده  مي شوند و رونـق كـار از آنـجايي بيشتر ميشود كــه”مولوي“ با اشعار ‏زيبايش به آنان مي پيوندند و عطار ، سنايي ، شيخ شبستري كه همه از شعراي صوفي مسلك بودند جمع آنان را ‏کامل می کنند .‏

‏«فولوتين» ، شخصيتي بود از اهل تسنن ، با مذهب مالكي ، در«اندلس» اسپانيا و در عرفان كار مي كرد ، مانند ‏‏«مجلسي» كه شيعه بود و در حديث كار مي كرد و «فولوتين» به اين نكته توجه نكرد،خالقي كه اشياء را بوجود ‏آورده بايد قبل از اشياء باشد ، چگونه مي تواند هم خالق باشد هم عين اشياء؟!‏

علّت فاعلي غير از علّت مفعولي است ، علّت موثر  ، غير از علّت متأثر است .‏

گاهي اشكال مي كنند كه ممكن است علّت مؤثر و متأثر باهم باشند ، مثلاً ، يك طبيب بيمار، كه خودش خودش ‏را معالجه مي كند ،كه هم علّت مؤثر است و هم علّت تأثير پذير!‏

جواب واضع است ، انسان موجود مركب است ، اگر مريض است با فكر علمي اش خودش را معالجه مي كند ‏، بدن او جدا از علم او است ، علّت مؤثر ، غير از علّت متأثر است .گاهي مي گويند: انسان به خودش زيان مي ‏زند ، هم فاعل است هم مفعول ، در اينجا هـم انسان مركب است ، قواي متعدد دارد ، قواي شهواني با قواي ‏عقلي در گير مي شود ، يك حقيقت واحد مؤثر و متأثر نيست .‏

‏ لذا فاعل اين عالم ، غير از ماده اوّليه آن است ، خدا اثر گذاشته و جهان متأثر شده ، ‏خالق و مخلوق يكي نيست .‏

موحدانِ پيرو استدلال قرآن در وحدت قرآني به اين معناو حقيقت ميرسند كه : به هر سو كه مي نگرند با ‏خدا روبرو مي شوند

‏ وَ ِللهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ الله ( بقره /115)‏

يعني : بگو مغرب و مشرق همه از آنِ خداست ، به هر سو كه روي كنيد با خدا مواجه  مي شويد .‏

در هرچه بنگرم تو پديدار بوده اي           اي نا نموده رخ تو چه بسيار بوده اي

آنان به خدا شناسي ی با ”وحدت شهود “مي رسند ، نه ”وحدت وجود “ !!‏

خداي قرآن خودش را ” ليس كمثله شيء “= هيچ چيزمانند خدا نيست ،  معرفي  كرده ، چگونه ممكن است ‏خالق اشياء عين اشياء باشد؟ علّت غيرازمعلول است و حاكم غيراز محكوم و خالق جدا از مخلوق ‏است .‏

اشياء دلالت بر وجود خدا دارند و آيات مدلول او هستند ، مدلول خودِ خدا نيست .‏

وحدت وجودي ها شواهد قرآني هم براي پيروان آوردند كه :‏

إِنَّا ِللهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُون (بقره/156) = همه از خدائيم و بسوي او باز ميگرديم . ‏

موحدان گفتند : شما در ترجمه آيه دقّت نكرديد(آيه نمي گويد اِنَا مِنَ الله =همه از خدا هستيد) مي گويد” ‏اِنَا ِلله=همه مالِ خدا هستيد” لام مالكيت مي آورد“ مثل  ِللهِ مَا فِي الْسَمَواتِ وَ الارض = هر چه در آسمان و ‏زمين است از آن ِخدا است ! آيه ميگويد بسوي خـــــــدا باز مي گرديم «راجعون » نمي گويد«واصلون» ‏وصل مي شويد!وصل به خدا محال است .‏

باز گشتِ انسان به خدا ، باز گشتِ به ذات خدا نيست ، رجوعِ به خدا ، رجوع به حكم ‏خدا است ، كه همان بهشت و دوزخ است و اين مفهوم را بايد برمبناي (القرآن يفسر بعضه بعضا = ‏برخي ازآيات برخي ديگر را تفسير مي كنند) اثبات كرد ، در مورد خوبان مي فرمايد :‏

يَا أَيَّتُهَا الْنَّفسُ الْمُطمَئِنه= اي نفسِ آرام(خطاب به روح مؤمن در هنگام مرگ ) ‏

إِرجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَّهً مَّرْضِيَّه = خشنودِ خدا پسند به حضورِ پروردگارت باز آي  ـ در ادامه هم مي فرمايد :‏

‏ فَادْخُلِي فِي عِبَادي=  درزمره بندگان (خالص) من در آي ـ

فَادْخُلِي جَنَّتِي(فجر/27 الي30) = در بهشتِ من داخل شو .‏

نمي گويد در ذات من داخل شويد مي گويد در بهشتِ من داخل شويد ، در مورد ‏دوزخيان مي فرمايد :‏

مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَينَا مَرجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُون (يونس/70)‏

يعني :بهره قليلي از دنيا مي برند سپس بسوي ما باز مي گردند و آنان را به عذابي سخت به كيفر ‏كفرشان بچشانيم .‏

اگر مقصود باز گشتِ بسوي خدا بازگشت در ذات خدا بود ديگرآنان عذاب نمي شدند ، اين بازگشت به ذات ‏نيست ، بازگشت به  قوانين خداست . ‏

باز گفتند : موسي از كوه باز گشت ديد مردم گوساله پرست شده اند ، با آن كه خداوند او را خبر كرده بود ، ‏متغير شد و در حالت عصبانيت ريش برادرش هارون را كشيد و گفت قومي راكه از دست فرعون نجات داديم ‏و بسوي يكتا پرستي گرد آورديم چرا مجدداً گوساله پرست شدند ؟!  تو كه درميان آنان بودي !! ( قرآن ميگويد ‏هارون نبي بود ” مريم /53 “ ) هارون عذر آورد كه نزديك بود اين مردم مرا بكشند ، اي برادر دشمن را به من ‏شاد مكن ، و سپس موسي از خداوند طلب بخشش مي كند .‏

وحدت وجودي هـا مي گويند :  ‏

گوساله پرستي از نظر موسي همان خدا پرستي بود كه به برادرش هارون معترض شد كه چرا مانع مردم شدي؟!!‏

قرآن مي گويد موسي معترض شد كه چرا سكوت كردي ، اگرموسي قبول داشت كه گوساله پرستي عين خدا ‏پرستي است چرا اعتراض كرد ؟!پس فرعون پرستي هم خدا پرستي است از اين جهت شيخ شبستري مي گويد :‏

مسلمان گر بدانستي كه بت چيست            بدانستي كه دين در بت پرستي است

موحدان گفتند و ميگويند:‏

چرا حضرت ابراهيم بت ها را شكست ؟!!‏

چرا پيامبر خدا حضرت علي را بر دوش گرفت و بت ها را سرنگون كرد؟!!‏

‏       چرا موسي بت گوساله را ذوب كرد ؟!‏

اين مسائل ازآنجا بوجود آمد كه عارفشان گفت :‏

ان العارف يري الحق في الاشياء بل يريه عين كل شي=عارف خدارادرهمه اشياء مي بيند ، بلكه عين همه اشياء ‏مي بيند .‏

به هرحال ، اين منطق عارفانه و صوفيانه با استدلال قرآن و عقل به هيچ وجه سازش ندارد .‏

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْأَخِرُ وَالْظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيم (حديد /2)‏

يعني : او اول ، آخر، ظاهر و باطن است و او به همه چيز دانا است. ‏

من اوّل هستم به همه ذاتم(هويتم) ، آخر هستم با تمام ذاتم ،  ظاهر و باطن هستم با همه ذاتم .‏

اين صفات ، همه از صفات نسبي هستند ، به همين جهت آخر آيه مي فرمايد:‏

‏ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيم= يعني اشياء هستند و او هم هست = يعني بين او و اشياء نسبت آگاهي بر قرار است .‏

تماماًغيب هستم وباآنكه ظاهر هستم، بشرنمي تواند مرا درك كند ، از يكطرف مي فرمايد : الَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالغَيب( ‏بقره/3)= كسانيكه به غيب (خداوند)ايمان مي آورند و طرف ديگر مي فرمايد: مَا كُنَّا غَائِبِين(اعراف/7)=( و از ‏حالشان غافل و) غايب نبوده ايم ، چگونه ممكن است هم غايب باشد هم حاضر ؟! اين ها تناقض نيست بلكه بُعد ‏هاي مختلف سخن است براي درك .‏

يعني: من غايب هستم به سبب درك بشري شما ولي همه جا حضور دارم.‏

انساني كه كه سخن مرتب و منظم مي گويد عقل را كه بُعد باطني وجودش  است را نشان مي دهد ، در حاليكه ‏عقل نه قابل ديدن است و نه قابل لمس ، و قـــــرآن كريم مي فرمايد:‏

قَدْ بَدَتِ الْبَغضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ = براستي بغض و كينه از دهانهايشان آشكار شد .‏

وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُم أكبَر (آل عمران/118)= و آنچه در سينه هايشان مخفي دارند بزرگتر است .‏

در حاليكه بغض و كينه حالت روحي است در دهان كسي نمي آيد ، يعني حرف هائي زدند كه بغض و كينه ‏هايشان را آشكار كرد .‏

بنابراين ظاهر بودن خدا به سبب آثار اوست ، همان گونه كه بغض و كينه به سبب آثارش خود را نشان مي دهد ‏و حتي اگر معني دوّم ظاهر كه غالب است را هم در نظربـــگيريم ( در سوره صف آيه 14) باز به اين معني هم ‏خداوند غالب بر همه اشياء است .     ‏

اي پدر:خداي‎ ‎قرآن نمي گويد بخشي از وجود من پنهان و بخشي ازآن به صورت ‏موادِ آشكار است !!‏

انسان وقتي يك تابلوي نقاشي رامي بيند،آن تابلومعرف يك نقاش است،كم كم نقاش را هم حاضر تصوّر مي كند ‏، عالم اثر وجود خداست و خدا هم مي گويد همه عالم آياتِ من هستند .‏

اگر عالم قسمتي از وجود خداست چرا موسي (ع) ميگويد خداوندا خودت را بمن نشان بده و خداوند مي ‏فرمايد هرگز مرا نخواهي ديد .‏

لَّاتُدْرِكُهُ اْلأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِير( انعام/103)‏

يعني : ديدگان او را درك نكنند و حال آنكه او ديدگان را درك كند ، او باريك بينِ  آگاه است  .‏

اصولاً در شيمي تناسب ها باعث تركيب مي شوند و اگر تناسبي نباشد تـركيبي صورت نمي گيرد . ‏

اي پـدر: چگونه ممكن است انسان فاني در خداي باقي باشد ؟!‏

چگونه ممكن است،انسان فقير با خداي غني درهم باشند ؟!  قرآن نمي گويد: خداوند شما را ‏در خودش آفريده !! ‏

فَاطِرُ الْسّمَوَاتِ وَ الْأرضِ = خدا آفريننده آسمانها و زمين است . ‏

جَعَلَ لَكُم مِّن أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجَا = از خودتان (هم) همسراني قرار داده(آفريده). ‏

وَ مِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجا = و (نيز) از چار پايان اقسامي (آفريده است).‏

‏         يَذْرَوُكُمْ فِيهِ= با اين( تدبير) شما را بسيار مي گرداند .‏

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شيءٌ = چيزي مانند او نيست .‏

وَ هُوَ الْسَّمِيعُ الْبَصِير «شوري/11» = او شنواي بيناست .‏

اي پدر:درهمه پيام  سخن ازخلقتش ، آياتش، واينكه خودِ او بيرون از اشياء است ، ‏دارد.‏

ازآنجاكه نظرات شخصي اشخاص سرآغازپديدآمدن مذاهب بودپي آمدهاي بعدي و انحرافات جديد متوقف ‏نمي شوند  .‏

باز عرفا و صوفيه  گفتند ، عالم زنده است و صاحب اراده شعور با تسبيح لفظي ، ولي ما نمي شنويم .‏

وَ إِنْ مِّنْ شّيءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمِدِهِ وَلَكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم (اسراء/44) ‏

يعني:هيچ چيز نيست مگرآنكه با حمد او راتسبيح مي گويندولي شما آنرا در نمي يابيد .‏

درحاليكه مخاطب آيات قبل و بعدكفار هستند ، مي گويد تمام عالم هستي در حالت اطاعت از پروردگارشان ‏هستند ولي شما اين را نمي فهميد ولي مؤمنان مي فهمند . ‏

نمي شنويد به عربي مي شود «ولكن لاتسمعون تسبيحهم» – آيه ميگويد« وَلَكِن  لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم »= اي كفار ‏شما فهم و درك آنرا نداريد .‏

اي پدر :اصولاً اين افكار موجبات بت پرستي را فراهم آورد ، وقتي همه  عالم  مي شنوند ، پس هربتي مي ‏شنود ، شعور و درك دارد ،  ابراهيم بت شكن كارعبثي كرد كه  بت ها را شكست !! ‏

اگرموجودات زنده بودند چرا قرآن ميگويد :‏

‏         أَمْوَاتٌ غَيْرٌ أَحْياءٍ = (خطاب به بت پرستان مي گويد) مرده هستند ، زنده نيستند ـ

وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُون (نحل/21) = درك ندارند(وحدت وجودي ها بايد بگويند ، بله ، زنده هستند ، شعور ‏دارند)و در نمي يابندكي برانگيخته مي شوند .‏

اگر همه موجودات زنده هستند پس فرق بين مرده و زنده چيست ؟!‏

وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتَي (حج/6)= خدامردگان رازنده مي كند يعني چه ؟!‏

قرآن كريم مي گويد: وَ مَا يَسْتَوِي اْلأَحْيَاءُ وَ لَا الأَمْوَات (فاطر/22)= آيامردگان و زندگان مساوي هستند ( وحدت ‏وجودي ها درجواب اين آيه بايد بگويند بله زنده هستند!)‏

حتي در عرف بشر هم مرده و زنده متفاوت است .‏

قرآن مي گويد : ‏

فَانْظُر إِلي آثَارِ رَحْمَتِ الله (روم /50)‏

يعني: به آثار خلقت خدا نگاه كن .‏

‏         چو نور ،كه ، از شمس جدا هست و جدا نيست

‏                                                       عالم همه آيـــات خدا هست و خدا نيست

هر جـا نـگرم ، جـلوه گـه شاهـد غيـبي است ‏

‏                                                       او را نتوان گفت و كجا هست و كجا نيست

در آينه بيني ، اگر صورت خـــــــــــود را

‏                                                      آن صورت ، آيـــنه شما هست و شما نيست

يعني اين عالم جلوه گاه خداست ، عالم خدا نيست ، آيات خدا در اين عالم نمودار شده.‏

به هر صورت خداي وحدت وجودي ها غير از خداي موحدانِ قرآني است ،

خداي موحدان ، خداي معرف قرآن است  كه او حاكم بر كون و مكان است. ‏

خداي وحدت وجودي  ها ماده المواد عالم است .‏

خداي موحدان آفريننده عالم است.‏

وحدت وجودي ها مخلوق را خدا گرفته اند .

وَ مَا قَدَرُ اللهَ حَقَّ قَدْرِه (انعام/91)= قدر خداوند را آنطور كه سزاوارِ ارجِ اوست ،ارج نگذاشتند.‏

وقرآن مي گويد :كساني كه موجودات و اشياء را جزء خدا ميدانندكافرند .‏

وَ جَعَلُواْ لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزءًا إِنَّ الإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِين (زخرف/15)‏

يعني:براي خداازبندگانش جزيي ازخدا قرار دادند « در حاليكه مخلوق خدا بودند»كه بي گمان انسان بسيار ‏ناسپاس و كفرآشكار است.‏


 

سایت مهتدین

Mohtadeen.com