|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
امینه از لهستان: به سبب بانگ اذان هدایت شد. |
می خواهم داستان اسلام آوردن دوستم امینه، که با شنیدن صدای اذان به دین اسلام گروید را برایتان بیان نمایم. به دلیل اینکه زبان انگلیسی زبان دوم وی می باشد به راحتی نمی توانست این نوشته را تنظیم کند، تصمیم گرفتم در این امر معنوی به او کمک کنم. امینه اهل لهستان است و هنگامی که صدای اذان را شنید متأثر گشت و مسلمان شد. خیلی عجیب است صدایی که مسلمانان به نماز فرا می خواند آنهم در یک کشور غیر مسلمان، چگونه دری به سوی حقیقت را به روی مردم می گشاید. خدا را شکر امینه پس از اینکه درباره ی اسلام با دو دختر دیگر صحبت نمود آنها نیز به دین اسلام روی آوردند. امینه راجع به مسلمان شدن خود چنین می گوید: نام اسلامی من امینه می باشد، خیلی از مردم می پرسند که چطور یک فرد اروپایی در کشوری مانند لهستان با پیشینه ی مسیحیت و اعتقاد به کلیسا توانست مجذوب قرآن شود. من این را وظیفه ی طبیعی خود می دانم که به دنبال حقیقت بروم، هیچ گاه نمی خواهم کورکورانه مذهبی را بپذیرم. در یک خانواده ی کاتولیک و معمولی در کشور لهستان به دنیا آمدم. در همان دوران کودکی توسط کلیسا و انجیل مسحور شدم، گاهی در گروه سرود کلیسا، مراسم مذهبی، جمع کردن اعانه شرکت می کردم و بیشتر روزها وقتم را صرف این امورات می نمودم. آن موقع خیلی مذهبی بودم و به این شیوه بزرگ شدم. پس از آن سؤالات متعددی افکارم را به خود مشغول ساخت، که نتوانستم از آنها چشم پوشی نمایم. سعی کردم پاسخی برایشان پیدا کنم، ولی هیچ توضیح قابل قبولی به دست نیاوردم. وقتی وارد دبیرستان شدم، فکر می کنم حدود سن پانزده سالگی از رفتن به کلیسا خودداری کردم. از آن به بعد جستجوی من برای خدا و حقیقت آغاز شد. خیلی از مذاهب را مورد مطالعه قرار دادم، اساساً به مدت چند سال بدون مذهب زندگی کردم. فقط در پی پیدا کردن ایمان به خداوند بودم. هنگامی که هجده سالم بود، کم کم بعضی از چیزها توجه مرا به خود جلب نمود. برای دیدن عمه ام به شهر دیگری رفته بودم. یک روز که می خواستم به خرید بروم اشتباهی سوار اتوبوسی شدم و در محلی نا آشنا پیاده شدم. همان موقع دنبال ایستگاه اتوبوسی گشتم تا به جای اول برگردم. یک دفعه صدایی را شنیدم که کاملاً برایم تازگی داشت. حالا می دانم که آن صدای اذان بود. به یاد دارم که چگونه تحت تأثیر این صدای زیبا قرار گرفتم. آن خدای واقعی را صدا می زد، می خواستم وارد ساختمانی شوم که صدا از آن شنیده می شد. کمی با امام همان مسجد صحبت کردم، او نیز چند کتاب اسلامی برای شروع به من داد. تقریباً یک سال و نیم طول کشید تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم شهادتین خود را اعلام نمایم. هم اکنون بیست و هفت سال سن دارم و هیچ وقت از دین جدیدم روی گردان نخواهم شد. گرچه این تصمیم خیلی راحت صورت گرفت ولی گاهی با مشکلاتی روبرو می شوم، که با بی توجهی از کنارشان می گذرم. خانواده ام با دین جدیدم کنار آمده اند. می خواهم در آینده تا جایی که می توانم تعلیمات اسلامی را فرا بگیرم. مهمترین چیزی که به دست آورده ام آرامشی است که با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کنم. پایان
ترجمه: مسعود |