تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

توبه‌ی دوشیزه‌ای از مصر

 

 

این دخترجوان می‌گوید:

همراه خانوادهام از چندین کشور عربی دیدن کردم که آخرینشان عربستان سعودی بود، جایی که حرمین شریفین درآن قرار دارند.

پدرم فارغ التحصیل «جامع ازهر» و فردی متدین است. اکنون مدرس رشته‌ی علوم اسلامی است. اما مادرم برعکس از نظر علوم دینی در سطح پایینی قرار دارد. از این رو همواره با من در مسایل دینی مشاجره می‌کند.

دراثنای سفرهایم، بسیاری اززنان روستایی را می‌دیدم که لباس‌های بلندومناسب بر تن دارند و به هیچ وجه جلوی مردان بیگانه ظاهر نمی‌شوند. من این رفتارشان را به حساب فرهنگ ملی وعادات محلیشان می‌گذاشتم، غافل ازاینکه اسلام چنین دستوری داده است.

باآنکه به سفرهای زیادی رفته بودم و مادرم را  نیز می‌دیدم که لباس بلند بر تن می‌کند و موهایش را  با مقنعه می‌پوشاند، ولی متأسفانه چیزی به نام «حجاب» نشنیده بودم. هنگامی که برای اولین بار رسماً در مصرمستقر شدیم و وارد دبیرستان شدم در آنجا خوشبختانه دخترباحجابی درکنارم می‌نشست. اودرهمان روز اول علت بی‌حجابی‌ام را جویا شد من به جای اینکه به او جوابی بدهم فقط با تعجب به دیدگانش می‌نگریستم. با اینکه سعی داشتم از او فاصله بگیرم ولی او دست بردار نبود. در طول سال مرا با آموزش‌های دینی و مسایلی که تا آن لحظه هرگز تصور نکرده بودم که حرام است آشنا ساخت. بطورمثال درباره‌ی «حجاب»، تا آن زمان که اودرمورد آن صحبت نکرده بود، نمی‌دانستم که برتک تک زنان مسلمان فرض است. او دختری باحیا، مؤدب وکوشا بود ازاین جهت بسیاردوستش داشتم و به سخنان واندرزهایش گوش می‌سپردم.

سال تحصیلی به پایان رسید ومن به علت دوری ازدوستم احساس تنهایی می‌کردم. هرگاه چشمم به زنان ودختران محجبه می‌افتاد در دل تمنا می‌کردم ای کاش مانند آن‌ها با حجاب بوده وچهره ام را می‌پوشاندم. همینطور اگر چشمم به زنان ودختران بدحجاب می‌افتاد در دل آرزو می‌کردم کاش بجای این‌ها بودم که از خود حرکات زیبایی بجا می‌گذارند!

بدین صورت متحیروسرگردان بودم تا اینکه همراه پدرم عازم عربستان سعودی شدیم؛ تنها کشوری که اختلاط بین دختر و پسر در هیچ یک  ازمقاطع تحصیلی وجود ندارد.

من درکلاس دوم دبیرستان قبول شده بودم لذا برای ادامه‌ی تحصیل در یکی از دبیرستان‌ها ثبت نام کردم. درآنجا دختران زیبایی را دیدم که دورازچشم مردان بیگانه، آزادانه درس می‌خواندند، تفریح و ورزش می‌کردند و هنگام بیرون شدن از مدرسه حجاب کامل را رعایت نموده و چهره‌هایشان را می‌پوشاندند.

با دیدن چنین منظر بسیار جالب تحت تأثیر قرارگرفتم لذا با تأسی از آن‌ها، هنگامی که از مدرسه بیرون می‌شدم با کمال میل چهرهام را می‌پوشانیدم و احساس می‌کردم ملکه‌ای هستم که زیباترین لباس‌ها را  بر تن دارم.

در تعطیلات تابستانی به اتفاق خانواده‌ام گاه گاهی برای خرید به بازارمی رفتیم. زندگی مرفه، اتومبیل‌های پیشرفته، طلا و جواهرات و پوشاک پرزرق وبرق دیدگانم را خیره می‌ساخت، در دل می‌گفتم: اینجا باید به آرزوهایم برسم، یابایدهنرپیشه شوم و یا خواننده و آوازخوان و یا  مهماندار هواپیما.

این نمونه‌ای از رؤیاهایی بود که نفس سرکشم مرا بدان‌ها دعوت می‌کرد. به خانه که برگشتم خود را ثروتمند تصور می‌کردم و این قبیل تصورها و رؤیاهای پوچ را در سر می‌پروراندم. دنیا با تمام مظاهرفریبنده اش درجلوی چشمانم مجسم می‌شد.

بعدازسپری شدن تعطیلات تابستانی، دوباره به مدرسه برگشتم تاکلاس سوم را که به خاطربرخی مشکلات ناشی ازانتقال ماازمصربه عربستان سعودی،نتوانسته بودم تکمیل کنم، جبران نمایم. این باردرمدرسه دوستان زیادی برای خودپیداکردم. اغلب زنگ تفریح را درنمازخانه ی مدرسه می‌گذراندم و به درس‌ها ووعظ ها گوش فرا می‌دادم. ازنمازخانه درحالی که چشمانم اشک آلود بود، بیرون می‌آمدم. ازصمیم قلب ازخدا می‌خواستم که مرا دختری شایسته ونیکوکار بگرداند.

یکی ازصفات خوبی که خداوند به من عنایت کرده است، اینکه ازنصیحت بدم نمی‌آید بلکه به آن علاقه مندم، خصوصاً هرگاه ازجانب فردی خیرخواه ودلسوزباشد درذهنم باقی خواهد ماند وآن رانیزآویزه ی گوشم  قرارمی دهم وتا جایی که به رایم مقدورباشد، باصداقت وامانت برآن عمل خواهم نمود.

خلاصه درمدت کوتاهی، بسیاری ازمعارف دینی بالخصوص حلال وحرام های زیادی را فرا گرفتم، بطورمثال قبلاً که درمصربودیم تصورنمی کردم که پوشیدن چهره برای زنان فرض باشد، گمان می‌کردم امریست استحبابی؛امااکنون دراین کشور- عربستان سعودی- پس ازگوش دادن به نوارهای سخنرانی علما ومطالعه ی کتاب‌های مذهبی متوجه شدم که پوشیدن صورت امریست لازم.

زمانی که حجاب را درک نموده وخود را ازنظرروحی و روانی برای آن آماده ساختم، می‌خواستم از همان حجاب مصری که عبارت است از: پوشیدن مقنعه‌ای که حصه‌ی فوقانی جسم را در بر می‌گیرد و در زیر آن مانتوی گشادی وجود دارد، استفاده کنم ولی از زبان یک عالم دینی شنیدم که می‌گفت: حجاب باید تکه پارچه‌ی بلندی باشد که ازفرق سرتانوک پا را دربرگیرد.( این همان جلبات است که درقرآن آمده است،چیزی شبیه عبای عربی. اماصورت راباید باچادرپوشاند. چنان که قرآن می‌گوید:﴿ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن﴾)

بنابراین تصمیم گرفتم عبا بپوشم؛ نه به خاطراینکه خودم را به عنوان دختری از عربستان سعودی معرفی کنم. بلکه به خاطراینکه می‌خواستم، یک مسلمان واقعی بشوم که ازاوامرواحکامات الهی اطاعت می‌کند.

بعد از این تحولی که در زندگیم سایه افکند،  با خود گفتم:

چگونه ممکن است با این عبا وچهره‌ی پوشیده،هنرپیشه یا مهماندارهواپیما شوی؟! توکه دوست داری متدین باشی و در آینده با شوهری نیک و با ایمان ازدواج کرده و از او صاحب فرزندانی نیک و صالح باشی، شایسته نیست که بازیگر شوی، چون این کار منجربه انحراف شوهر، فرزندان وحتی برادران، خواهران و خانوادهات می‌گردد.

اگر مهماندار شوی چه معلوم که هواپیما در حادثه‌ای سقوط نکند و تبدیل به خاکستر نشوی، آنگاه هم دنیا و هم آخرتت را از دست داده‌ای.

این افکار پریشان کننده یک به اره بر من هجوم می‌آورد. بغض گلویم را می‌فشرد، سرم سنگینی می‌کرد. حوصلهام سر می‌رفت، دست روی سر می‌گذاشتم و در حالی که عصبانی بودم می‌گفتم:

بس کن، بس کن. من  بازیگرخواهم شد هرچه باداباد!

دوگانگی عجیبی بر من تسلط یافته بود، از یک طرف دلم می‌گفت: نباید هنرپیشگی را از سرت بیرون کنی، زیرا یکی از آرزوهای مهم زندگیت بوده، خوشبختی و شهرت و سرمایه و عزت در گرو آن است. و در مقابل، افکار دسته‌ی دوّم با هنرپیشگی و بازیگری مخالف بود و آن را  ضرر و خسارتی آشکار می‌دانست که عاقبت محصولی جز ندامت و پشیمانی نخواهد داشت.

این کشمکش درونی به اوج خود رسید که من با اتخاذ یک تصمیم قاطعانه به آن‌ها خاتمه دادم. تصمیمی که باعث خرسندی وآسودگی خاطرم گردید ومهمترازآن، خالق وپروردگارم را خشنود می‌ساخت. لذا از اینکه هنرپیشه‌ای مبتذل و عروسکی متحرک بنام بازیگر و برده‌ای بنام مهماندار باشم صرفنظرکردم. خود را  به خدا سپردم و با خود گفتم:

آه، چقدر زندگی با خدا و در سایه‌ی او زیبنده و شیرین است؛ نفرین به راین دنیای زودگذر با جلوه‌های کاذبش. خداوند چه زیبا فرموده:

«من عمل صالحاًمن ذکراوانثی وهو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبه ولنجزینهم اجرهم با احسن ماکانوا یعملون» (نحل 97)

ترجمه: هرکس چه زن وچه مرد کارشایسته ای انجام دهد و مؤمن باشد به او- دردنیا- زندگی پاکیزه و خوشایندی می‌بخشیم و- درآخرت- پاداش آن‌ها را بهتر از آنچه عمل کرده‌اند، خواهیم داد.

با اتخاذ این تصمیم آرامش خاطر زاید الوصفی به من دست داد. از آن روز به بعد دیگر از مرگ هراس ندارم و برای دنیا کوچک‌ترین ارزشی قائل نیستم. دنیا را  با این احساس می‌نگرم که امروز یا فردا از آن کوچ خواهم کرد. هرگاه مناظر سرسبز و چیز زیبایی نظرم را جلب می‌کند، با خود می‌گویم: بهشت زیباتر و پاینده‌تر خواهد بود. و اگر به سوی گناه و معصیتی میلان کنم، فوراً آتش سوزان و فراگیر دوزخ را جلوی چشمانم مجسم می‌کنم، آنگاه بیدار شده ودست ازمعصیت برمی دارم. بدینصورت مدتی است که ترس ازخدا وتقوی را تمرین و ممارست می‌کنم.

اگر در گذشته بزرگ‌ترین آرزوهایم عبارت بودند از: هنرپیشگی، خوانندگی، مهمانداری و... اکنون به فضل وتوفیق خداوند،بزرگ‌ترین آرزویم این است که دعوتگری مخلص برای دین خداباشم. خداراسپاس که اکنون از هر آن عملی که موجب خشم و غضب پروردگارم باشد، از قبیل: مطالعه مجله‌های بی‌ارزش و جنون آور و داستان‌ها و قصه‌های هیجان انگیز و مبتذل دست برداشته و نجات یافته‌ام و تمامی نوارهای ترانه و موسیقی را با آیات کلام پاک الهی و احادیث گهربار پیامبر و دیگر سخنانی که موجب رضا و خشنودی پروردگارم باشد، تغییر دادهام. همه‌ی این رویدادها بعد از دومین سفرحجم اتفاق افتاد. در ماه رمضان توفیق خداوند شامل حالم شد و باری دیگر جهت ادای عمره مشرف شدم.

خواهرم!

ملاحظه نمودی که چگونه خداوند مرا از بیراهگی وگمراهی نجات داد و به این سرزمین مقدس آورد تا بتوانم پایبند حجاب اسلامی شده و از افکار فاسدی که خاطرم را مشغول ساخته بود، رهایی یابم و امروز در حالی که درعنفوان جوانی به سرمی برم، به توفیق خداوند توانسته‌ام فریضه‌ی حج و دو بار عمره را بجا آورم. این‌ها نعمت‌های گران قیمتی است که خداوند به وسیله‌ی آن‌ها بر من منت نهاده است. حقاً که زبان و اعضای بدنم از سپاس و تشکری که شایسته‌ی مقام خداوندی باشد معذور و کوتاه اند.

 


 

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com