اجازه دهید تا داستان را با گفتن جزئیاتی در مورد خودم شروع کنم. اسم سابق منسامسون جوزف بود. مدتی است که نام آلتر اصلان را برای خود انتخاب کرده ام،زیرا این اسم را خیلی دوست دارم. پانزده ساله هستم، و از پایه ی نهم بهپایه ی دهم می روم. در جنوب فلوریدا زندگی می کنم. و حالا اجازه دهید داستان را شروع نمایم. با بزرگ شدن در یک خانواده ی مسیحی واقعاً هرگز نمی دانستم که چطور بهاندازه ی کافی از خداوند قدردانی نمایم. فرض را بر این گذاشته بودم کههمیشه از او چیزی بخواهم و یا انتظاری داشته باشم. البته فقط از یک بچه چهانتظاری باید داشت. بچه ای که نمی تواند حکمت نهفته در زندگی را بفهمند.همانطور که بزرگ می شدم، اغلب از والدینم می خواستم که پاسخ سؤالاتم رابدهند، همچنان که سنم بالاتر می رفت، ایمان و باورم به سرعت داشت از هم میپاشید. وقتی که می دیدم چطور دیگران نفرین می کنند و چنین و چنان می کردنداین باعث تحریک شدن من می شد. سرانجام همه ی اعتقادم را از دست دادم، اماجالب این جا بود که می دانستم خالق برتری وجود دارد که هر چیزی را آفریدهو پروردگار ما می باشد. در حدود سن ده تا دوازده سالگی هیچ گونه اعتقادی نداشتم، و همینطور باقیماندم تا اینکه در نیمه ی سن پانزده سالگی در کلاس هشتم با دختری به نامنور بر سر آشنا شدم. در کلاس همگی صبرینا صدایش می کردیم. او نیز ایمانمحکمی نداشت، با این تفاوت که در یک خانواده ی مسلمان بزرگ شده بود. ما باهم دوستان خوبی شدیم. در حوالی سپتامبر طوفان شدیدی فلوریدا را در همشکست. قبل از آن روز در خانه ی صبرینا بودم. پدرش داشت کباب آماده می کرد. معتقدبودم که این گوشت باید حلال باشد، ولی زیاد اهمیتی نداشت. در آن موقع اینچنین روش زندگی را نمی پسندیدم. پدر صبرینا اجازه داد تا الکل بر سر میزغذا باشد و حدس زدم به خاطر این بود که دو تا از دوستان مسیحی اش این رامی خواستند. صبرینا با وجود اینکه سن پایینی داشت مقدار زیادی نوشید ویکدفعه حالش بد شد. پدرش او را به بیمارستان رساند. صبرینا بعد از اینکهحالش بهتر شد از خداوند طلب بخشش نمود و دعا کرد که دیگر به سوی چیز هایحرام در دینش نرود. این موضوع در من تآثیر گذاشت. از صبرینا چیزهایی در مورد اسلام پرسیدم. به خاطر اینکه در درونم آوایدلچسبی از آن به گوش می رسید. وقتی برای اولین بار نام خدا را شنیدم، عهدبستم که این اسم را دوست داشته باشم چون چراغ هدایت را برایم روشن نمود.از آن روز به بعد مسلمان شدن را برای خود هدفی بزرگ قرار دادم. این بودداستان آشنایی با اسلام توسط من.
والســلام.
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|