تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

لیندزی یازمین از آمریکا

من لیندزی یازمین کوئنگ هستم؛17 سال دارم و در شهر ماین واقع در شمال شرقی ایالات متحده ی آمریکا زندگی می کنم. از 18 سپتامبر 2008 مسلمان شده ام. داستان اسلام آوردن من از این قرار است:
نه سال در دبیرستان شبانه روزی درس خواندم و کلمه ای درباره ی اسلام نشنیده بودم، و صادقانه بگویم در مدت این 9 سال و تا یازدهم سپتامبر هیچ زن محجبه ای را ندیده بودم. 
یک روز بعد از 11 سبتامبر بود، داشتم به اخبار نگاه می کردم، از آن به بعد بدون وقفه مرتب درباره ی اسلام و مسلمانان می شنیدم. آنجا نشسته بودم و با تعجب می گفتم که آن ها کجا هستند. در همین موقع حس کردم رشته ای قوی درون ذهنم کشیده شده و موجی را به انگشتانم می فرستد و به من می گوید درباره شان تحقیق کن، تحقیق کن. این جریان بارها و بارها برایم پیش آمد. من آگاهیم را مدیون این بازتاب می دانم، و آن را تحسین می کنم. 
اولین سایتی که در موردش اقدام کردم، سایت اسلام آنلاین بود. از این سایت چیزهای خیلی اساسی یاد گرفتم ولی هنوز مشتاق بودم که بیشتر بدانم. پیوسته از سایت های بیشماری دیدن می کردم، اما دقیقاً آن چیزی که دنبالش بودم را نتوانستم پیدا کنم. می خواستم با دختر مسلمانی هم سن و سال خودم حرف بزنم. من بر روی فهرست سایت نوشتم یک غیر مسلمان هستم که خواهان صحبت کردن با خانم جوان مسلمانی می باشم تا در مورد اسلام بیشتر بدانم. در طی سه روز ایمیلی از یک خانم جوان به نام مریم به دستم رسید که او نیز مسلمان شده بود. با مریم شروع کردیم درباره ی مدرسه، خانواده و دوستان و مشکلات حرف زدن. ما دوستان نزدیکی شدیم، مثل خواهر. همچنان که به رسانه های آمریکا نگاه می کردم فهمیدم که آنها خیلی متعصب هستند. و معمولا طرفدارانشان مسیحیانی بیش نیستند. بیشتر و بیشتر در مورد اسلام برایم سؤال پیش می آمد. غیراز اینکه در این لحظه واقعا کسی را داشتم تا از او سؤالات ویژه را بپرسم. 
در یک روز صبح زود از مریم پرسیدم که چطور می توانم مسلمان شوم؟ گفت که شهادتین را بیاورم من هم شهادتین را گفتم. حالا در تاریخ 18 سبتامبرمسلمان شدم. قلبم پر از احساس است، حس می کنم که هدفی دارم. 
من به یک فرشگاه خوب رفتم و چند روسری به رنگهای صورتی و قرمز و آبی خریدم. و تصمیم گرفتم آنها را سر کنم. 
حالا نوبت موضوع حجاب می آید؛ بهترین منفعتی که خداوند به ما زنان داده است. در آغاز ماجرا باید دقیقا بگویم واکنش مادرم در برابر مسلمان شدن من چه بود. در ابتدا او نمی دانست که واقعاً اسلام چیست. خوشبختانه مریم را داشتم تا به من کمک کند و در این مورد هم به خوبی رهایی یابم. مادر او هم به اسلام بازگشته بود و او نیز در جستجوی همان چیزهایی بود که من جستجو مینمودم. مریم به اندازه ی کافی برای مادرم ایمیل فرستاد و برایش توضیح دادو سعی می کرد تا کمک کند. مادرم کمی آرام گرفت، حدود یک هفته سعی کردم مادرم را نیز مشتاق به اسلام کنم. تا همین حالا هم او سؤال هایی می پرسد و بیش از اندازه از این موضوع خوشحال هستم. 
در اولین روزی که با حجاب از خانه بیرون رفتم عالی بود و احساس غرور وسربلندی می کردم. از آنجایی که این موضوع دو ماه بعد از 11سبتامبر بود همه در مورد مسلمانان در حالت ترس و دلهره بسر می بردند. ولی هر وقت بدون حجاب بیرون می رفتم احساس می کردم که کاملا لخت و عریان هستم، حجاب برای زنان بهترین چیز ممکن است. 
بقیه ی داستانم بطور باورنکردنی شگفت آوراست. شکر خدا تا کنون بر اساس دستور اسلام زندگی کرده ام، الحمدالله، و سعی می کنم که بهتر نیز شوم. تاحد ممکن خود را از کارهای حرام دور نگه داشته ام. عجیب تر از همه اینکه پدرم که بی دین است شروع کرده بود به اینکه ببیند اسلام چقدر زندگی من راتغییر داده، و پیامی را برای من گذاشته بود. من هم شب از طریق تلفن با اوصحبت کردم و او از من درخواست کرد تا برایش اطلاعاتی در این باره که اسلامچگونه مذهبی است را برایش بفرستم. وقتی این را شنیدم به خودم گفتم این اینیک لطف از جانب خداوند است، و هیچ کس و هیچ چیزی نمی تواند چنین مرحمت ولطف بزرگی را درحق کسی انجام دهد. 
پایان



سایت مهتدین

Mohtadeen.Com