تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

ماجرای ایمان آوردن جیمز، مورمون سابق از آمریکا

 

جیمز 

 

 

در خانواده ای مورمون متولد شدم. پدرم نه تنها یک اسقف بود، بلکه؛ هم چنین برگزارکننده مراسم دینی عید پنطیکا [۱] نیز بود. در حدود دو سال قبل به دین اسلام گرویدم. والدین ام پیرو فرقه مذهبی مورمون ها بودند، زمانی که من  تنها ۳ سال داشتم، و این تنها مذهبی بود که تا زمان نوجوانی ام می شناختم. در مرکز فلوریدا ( جایی که طرفداران کمربندمقدس- زنار- در آنجا زندگی می کنند) [۲] زندگی می کردم، جایی که تعداد کمی از مورمون های صبور در آنجا – خیلی کمتر از مسلمان ها – وجود داشتند.

حقیقتا سعی می کردم که در ایمان ام به مورمون باقی بمانم. اگرچه، هرگز به مرحله تصدیق هر آنچه که آنها در موردش صحبت می کردند، نرسیدم؛ با این حال، به معبدی که مراسم غسل تعمید برای مرده ها را انجام می دادند می رفتم، کتاب مقدس مورمون ها را می خواندم، عبادت می کردم و غیره…

گاهی اوقات فکر می کردم، اگر با خودمان به قدر کافی در مورد چیزهایی که می خواستیم به آنها باور داشته باشیم، صحبت کنیم؛ می توانیم خودمان را در مورد آنها متقاعد نماییم (کسب تصدیق آن موارد).

با وجود اینکه ناراضی بودم، به تدریس در کلیسای مورمون پرداختم و هیچ کس نمی توانست پاسخی به سوالات ام بدهد( این که چرا آمریکائیان آفریقایی تبار تا ۱۹۷۶ میلادی کشیش نداشتند؟ چرا خداوند بعضی را با پوست تیره تر نفرین می کند؟ چرا مسیح (ع) می توانست شراب مصرف کند، اما ما از نوشیدن آن منع شدیم؟ در تمام دوران کودکی ام، ما نمی توانستیم کوکا کولا بنوشیم و پس از آن، تنها زمانی که در جلسات تدارک دیده در کلیسا حضور داشتیم، می توانستیم آن را بنوشیم و در غیر این صورت انجام آن عملی خطا محسوب می شد). کلیسا را با غم و اندوه فراوان ترک کردم.

عادت کردم که با دوست ام به کلیسای کاتو لیک ها بروم، اما این هم؛ اصلا هیچ حسی برایم نداشت. نخستین بار ، زمانی که در  ارتش به عنوان تکنسین تعمیرات تجهیزات مخابراتی آموزش می دیدم؛ از یک مسلمان در مورد اسلام چیزهایی شنیدم.

در تمام مدت آموزش، سربازی از ارتش تعلیم دیده اردن با ما بود، اطمینان دارم که نام اش گروهبان موتاسوم [۳] بود. تصور می کردم که اسلام تا حدودی شبیه به آیین هندو باشد، بنابراین؛ سوالات زیادی را در مورد خدایانی که او به آنها معتقد بود و آنچه را که از حضرت عیسی ( که رحمت خدا بر او باد)؛ از او پرسیدم. حقیقتا متعجب شدم، زمانی که دریافتم اعتقادات اش تماما به استثنای چیزهایی بود که به ذهن ام خطور کرده بودند، او به پیامبری که محمد( که رحمت خدا بر او باد) نامیده می شد؛ معتقد بود. بعد از اتمام مدرسه نظام ، آدرس آن گروهبان را گم کردم و هرگز فکر نمی کردم که بعد از آن روز تا این حد در مورد اسلام علاقه مند شوم. در حالی که در ارتش بودم، کمی از اوقات ام را صرف خدمت در کلیسای کوچک پنطیکا می کردم و در آن میان زمانی که خارج از ارتش بودم، به کلیسا رفت و آمد داشتم.

بعد از ترک ارتش با بسیاری از افرادی که اهل کلیسای پنطیکا بودند، آشنا شدم و تصمیم گرفتم که به ” خط فکری ” جامعه مسیحیت بپیوندم. افرادی که حقیقتا رفتارشان دوستانه و نیتشان خیر به نظر می رسید. بعد از حدود یک سال از رفتن ام به آنجا، مجددا به سراغ پرسش های گذشته ام رفتم. چرا این افراد، تا این اندازه بدون مطالعه دینی گرفتار احساسات شان شده بودند؟ چطور می توانستند مسیح را خدا بدانند و برضد آن هم ادعا کنند؟ چرا باید این سخن در زبان ها بی معنا باشد که مردم دیگر نفهمند آنها چه می گویند؟ نمی دانم کجا این حس  را که از دین مسیح(ع) خارج شده ام، را دریافتم. از کلیسای پنطیکا دست کشیدم و به سوی مورمون ها بازگشتم. بعدها، در زندگی ام برای رفتن به دانشگاه ایالتی وبر[۴] به اودن[۵] در یوتا[۶] سفر کردم.

تمایل داشتم تا یکبار دیگر برای رسیدن به کلیسای مورمون سعی کنم. به کلاسهای مذهبی ای که در موسسه LDS برگزار می شد، اشاره می کنم. برای رسیدن به درجه معنوی در آنجا نبودم، بلکه تمایل داشتم تا به جای پای محکمی در میان مورمون ها دست پیدا کنم، جایی که در اقلیت نبودم. حقیقتا مایل بودم که ادامه تحصیل بدهم و به طور منظم شروع به رفتن به کلیسا نمودم. در مدتی که آنجا بودم در کلاس موسسه LDS با خانمی آشنا شدم . بعد از یک سال از حضورم در مدرسه و قویتر شدن اعتقادم در دین مورمون، تصمیم گرفتم که ازدواج کنم  و عقد ازدواج مان در معبد شهر سالت لیک[۷] بسته شد. همه چیز عالی بود، یا لااقل من این طور فکر می کردم.

بعد از گذشت چند هفته از ازدواج مان، احساس می کردم که افکار تردید آمیزم در مورد مسیحیت مورمون و آنچه که آموزش می دادند، باز هم به سراغم آمد. سعی داشتم خیلی سخت اعتقادم را حفظ کنم، اما زمانی که تعلیماتی تا این حد ضد و نقیض باشند، چطور می توانم خداوند را احساس کنم؛ این کار دشوار است. آیا یک مرد می تواند خدا باشد؟ آیا خدا می تواند یک مرد باشد؟ آیا خود من ، می توانم روزی جهان را خلق کنم؟ و غیره… من و همسر سابق ام، به جز در حوزه دین؛ در باقی مسایل با هم کاملا همراه بودیم. اما در نهایت، بعد از گذشت ۴ سال؛ کاملا دوستانه از هم جدا شدیم و این بهترین کار بود. احساس می کردم که فقدان اعتقادم او را به زیر می کشید و من نمی توانستم به چیزهایی که هیچ احساسی در موردشان نداشتم، وفادار بمانم.

بعد از طلاق، شروع به جستجوی حقیقت از طریق  اینترنت نمودم. به اتاق های چت و تالارهای گفتگویی که در مورد مذهب بود؛ ملحق می شدم. با مسلمانان بسیاری آشنا و مجذوب شان شدم. باورهایی که داشتند بسیار به من نزدیک بود. به این که حضرت عیسی (ع) خدا باشد، اعتقاد نداشتم. معتقد بودم که عیسی (ع) تنها، بیش از یک مرد معمولی ( یک پیامبر) نبود. بعد از صحبتهای هم زمانی[۸] که داشتم مایل بودم که به ملاقات بسیاری از مسلمانان واقعی بروم، بنابراین به مسجدی در تمپه[۹] ، آریزونا ( نزدیک به ققنوس) رفتم. در حالی که با گروهی از نومسلمانان آمریکایی که به آنجا دعوت شده بودند، آشنا شدم ( از آنها خواستم که درباره اسلام به طور اساسی با من صحبت کنند). زمانی که در کنارشان ایستادم و به آنها گفتم که تمایل دارم در مورد اسلام بدانم؛ آنها آماده می شدند تا آنجا را ترک کنند. به آنان گفتم؛ به کجا می روند، بایستند و کاملا معتقد بودم که آنها این کار را انجام می دهند. بعد از بحثی طولانی و مطالعه از روی قرآن و کتاب مقدس، به این نتیجه رسیدم که قلبا یک مسلمان هستم. این والدین ام بودند که مرا با اعتقاداتی که مخالف با اسلام بود، بار آورده بودند. به آنها گفتم که مایل هستم تا شهادتین ( اعلام ایمان [۱۰] ) ام را بگویم. و من همان روز اسلام آوردم. هیجان ام را زمانی که برای نخستین جمعه ای که می آمد، تصور کنید.( جمعه، روز اجتماع مسلمانان برای با هم بودن است) و امام (رهبر) در این روز مشرف شدن ام را به دین مبین اسلام ، اعلام نمود. صدها نفر از مردان شماره تلفن های شان را به من دادند، مرا در آغوش گرفتند، و مرا به عنوان برادر شان پذیرا شدند. که این برادری و ایمان ام تا به امروز متزلزل نشده است. هرزمانی که سوالی داشته باشم، پاسخ آن به زیبایی در اسلام موجود است.

 

قرآن کریم ، سوره زمر آیه ۱۸

آن بندگانی که چون سخن حق را بشنوند، نیکوتر آن را عمل کنند؛ آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالم اند.

 


 

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com