|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
تازه مسلمانانی از سنگاپور |
به نام خدا زن و شوهری که تازه به دین اسلام روی آورده اند این داستان توسط انجمن اسلامی سنگاپور در اختیار سایت (گلکسی بلتس) قرار داده شده است. زن و شوهری به نام میگولیتو لوپز و ماریا لوردس، هر دو سی و هفت ساله در دارالأقرم سنگاپور، در بیست و یک سپتامبر 1999، به دین اسلام مشرف شدند. آنها فیلیپینی بوده و هنگامی که در ویتنام کار می کردند با هم آشنا شده، هر دو قبلاً کاتولیک بوده، و هنگامی که به دین اسلام روی آوردند با هم ازدواج کردند. از اینکه می بینند دین اسلام با آغوش باز آنها را پذیرفته است خیلی خوشحال هستند. برای میگولیتو به عنوان یک مهندس، مسلمان شدن و رسیدن به حقیقت مانند خواب و رویا بود. وی هنگامی که در جده کار می کرد، با یک فیلیپینی مسلمان هم اتاقی بود. او مردد بوده و نیاز به فهمیدن خیلی چیزها داشت. از جمله عکس العمل خانواده و موقعیت شغلی و غیره برای وی ایجاد نگرانی کرده بودند. هنگامی که در سنگاپور کار می کرد وی به یادگیری دین اسلام بسیار علاقمند شد. او همسرش را نیز به مطالعه ی اسلام تشویق نمود. ماریا به عنوان معاون اداره ی بهداشت، می گوید: من نیز در ابتدا تردید داشتم ولی بعداً وقتی فهمیدم این موضوع چقدر برای همسرم اهمیت دارد تصمیم گرفتم با وی و در این جستجو وتحقیق همکاری نمایم. پس از برداشتن اولین قدم در این مسیر هر دو دلمان خواست مسلمان شویم. سپس در یک مراسم ساده به شیوه ی مسلمانان ازدواج کردیم. هم اکنون از این که به دین اسلام مشرف شده ایم خوشحال هستیم و امیدوارم همه ی غیر مسلمانان به این واقعیت دست پیدا کنند. پایان سیتی واردا عبدالله، بیست و نه ساله، مدیر کافه تریا ای در سنگاپور می باشد. او با یک مسلمان سنگاپوری آشنا شد، در ابتدا علاقه ای به اسلام نداشت ولی پس از مدتی مطالعه و تحقیق فهمید اگر در دنیا دینی شایسته ی پیروی و اطاعت داشته باشد این دین همان اسلام می باشد. در نتیجه با مرد مسلمان ازدواج کرد. او قبل از اینکه به سنگاپور بیاید و کافه را افتتاح نماید در فیلیپین با این مرد مسلمان سنگاپوری آشنا شد. همین علاقه ی وی به او باعث شد سیتی به سنگاپور بیاید و در همان جا بماند. او در دارالأرقم سنگاپور به دین اسلام مشرف شد، و آنجا را خانه ی دوم خود می داند. وی می گوید: من قبلاً هیچ دوستی نداشتم و همیشه احساس تنهایی می کردم. وقتی با همسرم آشنا شدم او مرا با خود به دارالأرقم برد. افرادی که در آنجا بودند آدم های فهمیده و با کمالاتی بوده و با من با مهربانی رفتار می کردند. همچنین اسلام با شغلم که خیلی به آن علاقه داشتم مغایرت داشت، سعی کردم هر چه به صلاح من است آن را انتخاب نمایم. به لطف خداوند مسلمان شدم و دارالأرقم را مانند خانه ی دوم خود می دانم و دوست دارم همیشه این جا باشم. پایان
ترجمه: مسعود |