تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

ناجی جونز، مسیحی سابق

 به نام خدا


گاهی می شنیدم که یکی وارد زندان شده و به دین اسلام روی آورده است. به گفته ی بعضی ها این یک پدیده ی منحصر به فرد میان جامعه ی سیاه پوستان است، هم زنان و هم مردان. حقیقت موضوع این است که تعدادی از زندانیان با سابقه های مختلف به سوی اسلام رجوع می کنند.

داستان اسلام آوردن من تنها یکی از آنها می باشد. برای اولین بار در سال 1984، با اسلام آشنا شدم. در آن موقع، فقط یازده سالم بود و چیز زیادی درباره ی اسلام نمی دانستم. به من گفته بودند که مسلمانان تنها برای خدای یگانه نماز می خوانند و گوشت خوک نمی خورند. همچنین می گفتند که اسلام مذهبی صرف برای قشر سیاه پوستان است و دیگر اقشار هرگز نمی توانند آن را بپذیرند.

همه ی این چیزها برایم عجیب بودند. در خانواده ای مسیحی به دنیا آمده بودم و به من یاد داده بودند که اگر بخواهم از آتش دوزخ رهایی یابم باید به مسیح ایمان داشته باشم، همچنین برای ارتباط برقرار کردن با پروردگار باید برای مسیح نمازبخوانم و دعا کنم. همچنین شنیده بودم که ما انسانها از ابتدای تولد فطرتاً گناه کار هستیم و تنها راه تطهیر ما از طریق ریختن خون مسیح می باشد.

چنین فلسفه های ضد و نقیض تنها به درد گیج و سرگردان نمودن هر چه بیشتر ذهن جوان من می خورد. بنابراین برای پاسخ به سؤالاتی که افکار مرا به خود مشغول ساخته بود تصمیم گرفتم دیگر به مسیحیت اعتقاد نداشته باشم.

در سن نوجوانی از هر گونه مذهب و عقیده و یا رفتن به کلیسا و غیره خودداری کردم. به جای آن سعی داشتم خودم را برای زندگی آینده آماده نمایم. تا سال 1995، نمی دانستم دارم چکار می کنم مرتب به خاطر خلافکاری به زندان می رفتم. آن سال از زندان آزاد شده و در آشپزخانه ی رستورانی به کار مشغول شدم.

در آنجا با مرد مسلمانی به نام مصطفی آشنا شدم، او مرد آرام و با وقاری بود خیلی زود با هم دوست شدیم. یک روز داشت مطالعه می کرد، از او پرسیدم آیا چیزی که داری می خوانی به درد من می خورد؟ در پاسخ گفت: به درد روحیه ی خلاف کار و شرور نمی خورد، خیلی به او التماس کردم تا اجازه داد به کتاب نگاهی بیاندازم. کتاب به زبان عربی بود، تا حدودی حروف عربی را می شناختم از این رو کمی از آن را خواندم.

وقتی که دوستم می دید که چقدر به یاگیری زبان عربی علاقه دارم، تصمیم گرفت آن را به من بیاموزد. سپس از وی خواستم ترجمه ی قرآن به زبان انگلیسی را برایم تهیه نماید. اسلام چه دین جالبی است، باعث شد زبان عربی را نیز فرا بگیرم.

همچنان داشتم دستورات و داستان های مربوط به اسلام را مطالعه می کردم، از طریق دوستان مسلمانم به پاسخ سؤالاتی که چندین سال در ذهنم باقی مانده بود رسیدم.پس از چند ماه مطالعه بالاخره به یکی از دوستانم به نام فهیم گفتم که می خواهم مسلمان شوم. این گونه بود که همراه آنها به مسجد رفته و شهادتین را اعلام نمودم.

 

 پایان

 


ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com