|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
اولوگاندی سا، ملحد سابق، از هندوستان (1) |
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته هیچ چیزی مانند باطل باعث نمی شود که حقیقت بیشتر آشکار شود. من شش ماه بعد از اینکه وارد آمریکا شدم اسلام را پذیرفتم. در هندوستان متولد شده و در بین مردمانی بزرگ شدم که خدایان زیادی را از جمله الهه ی هندوها را می پرستیدند. در هر گوشه و خیابانی در هندوستان شما معبد های کوچک مربوط به خدایان ساخته شده از چوب و عاج و طلا و نقره اند را پیدامی کنید. خانواده ی من هندو نیستند، و به خدا اعتقاد نداشته و ملحد هستند. آن ها به من یادداده بودند که چیزی به نام خدا وجود ندارد. بچه که بودم هر چه والدینم می گفتند باور می کردم. فکر می کردم که آن ها کامل هستند. کم کم که بزرگ شدم فهمیدم والدینم خیلی از چیزها را نمی دانند. آن ها یقینا کامل نبودند، آن ها اشتباه می کردند. سؤالاتی در این باره به ذهنم خطور می کرد. مطمئن بودم که همین سؤالات برای بیشتر مردم در مواقع مختلف پیش می آید. معنا و هدف زندگی چیست؟ چرا انسان بین انتخاب خیر و شر دچار مخمصه می شوند؟ چرا انسان می میرد؟ و بعد از مرگ چه اتفاقی می افتد؟ والدینم هیچ پاسخی برای سؤالات من نداشتند. پس از مدتی تفکر و تأمق عمیق به این نتیجه رسیدم که خدایی وجود دارد. در واقع خدا تنها حقیقت عالم بود. نظم و ترتیب کاملی در طبیعت وجود دارد که محال است در نتیجه ی تغییر به وجود آمده باشند. ممکن نیست که طرحی بدون طراح و یا آفرینشی بدون آفریننده وجود داشته باشد. ما انسان ها نتیجه ی آفرینش هستیم نه تکامل و نه حادثه و یا شانس. برای من آشکار است که تنها یک خالق وجود دارد، زیرا بیشتر از یک خدا باعث ایجاد آشفتگی و بی نظمی در کار آفرینش می شود. بنابر این به خدا و همچنین حسابرسی به اعمالم اعتقاد پیدا کردم. اعمالمان تنها چیزهایی هستند که می توانیم کنترل نماییم. از زمانی که خداوند ما را خلق نمود این آزادی را به ما داد تا بین حق و باطل یکی را انتخاب کنیم، من آفریده شدم تا این امر اهمیت پیدا کند که من چه راهی و یا چه رفتارهایی را انتخاب نمایم. در اعماق درونم می دانستم یک روزی باید حساب همه ی کردار هایم را پس دهم. خداوند این قدرت را دارد که بتواند پاداش و یا مجازات نماید. بنابراین خیلی از خدا ترسیدم. من به وجود خدا اعتقاد پیدا کردم ولی هیچ مذهبی نداشتم. سابقا فکر می کردم تا آن زمانی که انسان خوب است مهم نیست چه مذهبی داشته باشد، ولی حالا چیزها یی به طور جدی وجود دارند که این طرز تفکر درموردشان غلط است. به هر حال من درک درستی از آن نداشته و تمام دغدغه ام این بود که یک همسر خوب و خداترس پیدا کنم. قصد داشتم با یک مسیحی یا مسلمان یا بهایی ازدواج کنم. من با همسرم در شرایط خاصی آشنا شدم، او یک مسیحی اهل آمریکا بود. ما با همدیگر در طول سه روز آشنا شدیم. فکر کردم که او مردی صادق وبا قلبی پر از ترس از خداوند است، نهایتاً تصمیم به ازدواج گرفتیم. دو هفته بعد او باید به آمریکا برمی گشت. آمریکا تفاوت زیادی با هندوستان داشت. همسرم مسیحی خیلی مؤمنی بود، او عضو یکی از کلیساها بود. انجیل را به طور مرتب و مکرر می خواند. چندین بار همراه او به کلیسا رفتم. من هم انجیل را خواندم و چیزهای زیادی را که به تقویت اعتقاد من به خداوند را کمک می کرد یاد گرفتم. افرادی که به کلیسا می آمدند مردمان خوبی بودند، و تعدادی دوست خوب پیدا کردم. سرانجام به کالیفرنیا رفتم تا فامیل های همسرم را ملاقات نمایم. هنگامی که سر راهم به لوس آنجلس با مترو سفر می کردم، افرادی وارد قطار می شدند که تکه کاغذ هایی را بین مسافران پخش می کردند، من یکی از این کاغذها را گرفتم و با ناباوری کامل خواندم. با دقت کامل کاغذ را در کیفم گذاشتم. موضوع آن برگه ها این بود: برای رستگاری چه باید بکنیم؟ ادامه دارد...
ترجمه: مسعود مهتدین
|