تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

بانو استیسی از آمریکا

 

سلام بر خواهران و برادران عزیز؛

چگونگی اسلام آوردن خویش را ذیلاً بیان می نمایم. داستان خیلی طولانی تر است اما مختصری از آن را برایتان بازگو می نمایم.

من بر مذهب کاتولیک بزرگ شدم. والدین من چنان ما را تربیت می نمودند که در مدرسه ی ابتدایی نیز تعلیمات کاتولیک را آموخته و در دبیرستان کاتولیکی نام نویسی شدیم، اما دیگر در دبیرستان ما از نظر دینی تحت نظر نبودیم. برای آنکه به اندازه ی کافی بزرگ شده بودیم که در مورد ادامه ی دیانت مسیحیت یا پیروی از مذهبی دیگر تصمیم گیری نماییم. آن ها فقط می خواستند بدانیم که در جهان بیرون ادیان بسیاری هستند ولی تنها یک خدا وجود دارد!

من به رفتن به کلیسای محلی ادامه می دادم و وارد دانشگاه شدم. یکی از اولین کلاس هایم مطالعات دینی، با دورنمای جهانی، بود. استاد ما برای مان تمامی ادیان از جمله اسلام را تدریس نمود. من با بحث اسلام محبت بیشتری داشته و از آن الهام می گرفتم. برای آنکه حقیقتاً با تمام آموخته های آن ارتباط برقرار می نمودم. مدام به خود می گفتم: "من خود هم اکنون نیز این را عمل می نمایم، آن را نیز پیشتر هم به کار می بستم، آن را خوب می فهمم و ..." آنگاه به مطالعه ی هرچه بیش تر کتاب هایی درباره ی اسلام و نحوه ی زندگی اسلامی پرداختم و شروع کردم به تفکر درباره ی زندگی خود و اینکه درواقع هرگز درطی دوران دبیرستان و حتی دانشگاه نیز مثل بقیه رفتار نمی نمودم. به این معنی که هرگز با پسرها به موعد نمی رفتم و تمایلی به آن نداشتم، هیچ مردی مرا نبوسیده بود و دوست داشتم در خانه مانده و از والدینم مراقبت نمایم(حال نیز چنین می کنم)، و الی آخر. همچنین، بسیاری از دوستانم سر موعد حاضر شده و باردار می شدند و من فکر نمی کردم که این کار محترمانه و شایسته باشدو می خواستم تا موقع ازدواج تا حد ممکن پاک و بی آلایش باقی بمانم. نمی دانستم چرا ولی این چیزی بود که در اعماق درونم احساس می نمودم و هنوز بدان معتقد هستم. من هرگز الکل نمی نوشیدم و گوشت خوک نمی خوردم. حتی آن ها را امتحان هم نکرده و هیچوقت هم نمی خواستم امتحان کنم.

دلیل دیگر من برای آنکه واقعاً به دین اسلام علاقمند می شدم به خاطر دیدگاه آن درباره ی والدین بود. من دارای بورس تحصیلی دانشگاه هاروارد در رشته ی پزشکی بودم اما از آن به خاطر ماندن در منزل و مراقبت از والدینم منصرف شدم(آن ها بالای هفتاد سال سن داشته و خیلی بیمار هستند). تمام آن هایی که می شناختم با تحقیر به من نگاه کرده و می گفتند که دیوانه بودم که چنین کار احمقانه ای انجام می دادم! من فقط به آن ها گفتم که والدین من همیشه برای من چنین کرده و فداکاری هایی را پنهانی انجام داده بودند، این کار من در قبال زحماتی که آن ها برایم کشیده اند به حساب نمی آید!

چیزی که آن موقع نمی دانستم این بود که مسلمانان به کسانی که چنین رفتار نمایند به دیده ی احترام می نگرند و اینکه کسانی هستند که به ماندن در منزل و مراقبت از والدینم به دیده ی تحقیر نگاه نمی کنند برایم شادی بخش بود.

خلاصه گمان می کنم که من واقعاً احساسی مانند آن داشتم که به خانواده ی اسلام متعلق هستم (و هنوز بدان تعلق دارم). اکنون چنان حس می کنم که گویی قطعه ی گم شده ی زندگی ام را را یافته و کامل شده ام. به دلیل آنکه هرکاری که مسلمانان انجام می دهند و نحوه ی عملکردشان، طرز پوشش باحیای بانوان مسلمان، نحوه ی غذا خوردن آن ها و همه چیز، من همیشه چنان عمل کرده ام، نمی دانستم چرا و نمی دانستم که چرا آنگونه که با خواهر و برادران مسلمانم تناسب دارم با دوستان کاتولیکم جور درنمی آمدم...

امیدوارم که توانسته باشم علت اسلام آوردنم را برایتان بیان کنم.

با سپاس

والسلام

استیسی


 

ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com