تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

بانو هیام، مسیحی سابق از بلغارستان


چهار سال قبل یک مسیحی ارتدکس بودم. به خاطر اعتقاد و باور واقعی مسیحی نبودم، بلکه به دلیل آن بود که اطرافیانم همگی مسیحی بودند. بعد از رفتن به ایتالیا که بیتشر مردمانش کاتولیک هستند، مشکل بزرگی برایم پیش آمد که کم مانده بود بمیرم. وقتی که مرگ را نزدیک دیدم، یک ماه به پیشگاه خداوند متعال دعا کردم تا زندگی ام را حفظ کند و به او قول دادم که اگر من را زنده نگاه دارد بقیه ی عمرم را در راه او صرف خواهم نمود: عبادت او، پذیرش خواست های او و پیروی از دستوراتش، کمک به مردم و برای او زندگی کردن. بدین ترتیب دیگر اکنون دنبال هوی و هوس های خودم نرفته و تنها از اراده و خواست پروردگارم پیروی می نمایم.

وقتی که مسیحی بودم هرگز به درگاه عیسی مسیح دعا ننمودم. حال نیز به پیشگاه خداوند دعا نمودم و الحمدلله کم کم بهبود یافتم.

به جستجوی دین راستین پرداختم، و این راستی و حقیقت را در مسیحیت کاتولیک و ارتدکس نیافتم. بعد از ناامیدی از مذاهب مختلف مسیحی، تصمیم گرفتم دیگر از آن ها پیروی ننموده و راه خود را از آن ها جدا کنم. به سختی در پی یافتن خواست و دستور خداوند و راهی که مورد رضای او باشد بودم. در این مرحله خداوند متعال آزمون ها و موقعیت های سخت بسیاری را پیش روی من نهاد، و تنها به این دلیل آن ها را پشت سر نهادم که به ندای خداوند گوش می سپردم. نمی دانم منظور من از "گوش دادن" را درک می کنی یا خیر. منظور من صدا نیست بلکه احساس است. آگاهی است بدون واژه و عبارت  که باعث می شود حق را از باطل بازشناسی و راست یا غلط دنبال همین نشانه ها در زندگی ام رفتم تا آنکه بتوانم حقیقت را از خطا تشخیص دهم.

تنها با تحلیل زندگی خویش و گوش دادن به خداوند و پیروی از نشانه ها اکثر دستورات اسلام را حق و راستین می یافتم. سپس از طریق اینترنت با یک مرد مسلمانی آشنا شدم که می خواست با من ازدواج کند. قصد داشتم پیش او بروم، اما حوادث این مسیر را سد کرده بودند، بنابراین به این نتیجه رسیدم که وی فرد مناسبی برای من نیست. (اتفاقاً خنده دار بود که همه مردها همه می خواستند با من ازدواج کنند و در این راه همیشه مانعی وجود داشت تا آنکه شوهر خودم را پیدا کردم.)

یک شب باز تا مرز مردن پیش رفتم و این بار تلفن زنگ زد، و دوست صمیمی ام از عربستان سعودی بود. توان حرف زدن نداشتم و وقتی که او فهمید حال من خیلی بد است، او چیزهایی را به عربی خواند، که بعداً فهمیدم قرآن بوده است. بعد از اتمام آنچه می خواند حالم بهتر شد و از او پرسیدم که چه بود و او جواب داد که قرآن بوده است. هنگامی که آن آیات را بر من می خواند حس عجیبی پیدا کردم و گویی نوری زرد رنگ وارد قلبم شده و شفایم داد و من را نیرومند و آرام ساخت. این موضوع باعث علاقه ی من به قرآن شده و ترجمه ای بلغاری از قرآن را پیدا کردم (من اهل کشور بلغارستان هستم) و شروع به خواندن آن نمودم. با دریافتن این موضوع که بسیاری از قوانینی را که خودم تا کنون با شنیدن ندای ضمیرم پسندیده بودم در آن هست و بسیاری دیگر در آن که معلوم بود از جانب خداوند می باشند، شوکه شده بودم. قلب و احساسم این کتاب را صد در صد راست و بی عیب می دانست.

در اینترنت سایت های خوبی را در زمینه ی اسلام پیدا نموده و با برادران و خواهران زیادی آشنا شدم که خیلی به من کمک کردند. بعد با شوهرم نیز که یک مسلمان است آشنا شدم. سه روز قبل از ازدواج با همسرم در قاهره اسلام آوردم. با ورود به آن جا حس کردم که توانی برایم نمانده است و از حال خواهم رفت، در دل از خداوند خواستم که اگر می خواهد مسلمان شوم به من توان کافی بدهد تا دینم را عوض نمایم. پس از گفتن شهادتین در برابر شیخ، شوهر و برادر شوهرم، دیدم که چیز دود مانند سیاهی مانند لباس های سیاهم از وجودم رخت بربست و احساس کردم نوری در وجودم لانه می کند، باور کردنی نبود. در عرض یک دقیقه این اندازه تغییر یافته بودم!

شوهرم گفت که خداوند متعال همه ی گناهانم را بخشوده و اکنون مانند یک بچه ی پاک و معصوم شده ام و من فهمیدم که آن شیئ سیاهی که از درونم خارج شد، گناهانم بوده اند. به این ترتیب زندگی بر دین اسلام و مسلمانی ام را شروع کرده و به آموختن هرچه بیشتر دینم پرداختم.

الحمدلله زندگی ام بهتر شده است.

والسلام.

 


ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com