|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
دو خواهر نوجوان آلمانی اسلام می آورند |
حس امنیت و سعادت: طوبی در ابتدا باید بگویم که خوش شانس بودم که با وجود آن همه انسان هایی که مسلمان زاده شده اند و هنوز راه به اسلان نبرده اند، من به دین اسلام مشرف شده ام. وقتی که در سال 2000 و در 16 سالگی اسلام آوردم، فکر می کردم که چقدر خوش شانس هستم که جزئی از این جامعه شدم که شامل برادران و خواهرانی است که تقوای خدا را دارند. قلب آنان از طلاست و پراحترامند. لیکن خیلی زود دریافتم که این ربطی به شانس ندارد، بلکه درواقع اراده خداوندی بوده است، که من را به دین اسلام نزدیک و نزدیک تر ساخته است.
14 سال نخست زندگی ام را در یک خانواده ای کاتولیک در روستایی با 2000 نفر جمعیت سپری نمودم. در این بین چهار یا پنج خانواده از جمله خانواده ی ما آلمانی بودند. با این وجود والدینم هنوز خارجی بودند (پدر فرانسوی، مادر کروات)، و مانند آلمانی ها بزرگ شدیم، آلمانی حرف زده و دوستان آلمانی داشتیم. وقتی 12 سال سن داشتم، خواهر بزرگ ترم- روستا را به قصد دومین شهر بزرگ در آلمان ترک کرد تا به همراه پدر و مادرم به خرید بروند. بعد از آن رفت و آمد ما به آن جا بیشتر شد. در آن جا با نوجوانانی آشنا شدیم، بیش تر آن ها از خانواده های ترک یا بوسنیایی بودند و والدین شان مسلمان بودند. به زودی با هم دوست شدیم. اولین بار بود که چیزی درباره ی اسلام می شنیدم. درحقیقت فکر نمی کردم غیر از مسیحیت دین دیگری هم وجود داشته باشد. آشنایان تازه ی ما درحقیقت چیزی درباره ی اسلام به ما نگفتند؛ به تدریج فهمیدیم که آن ها با ما فرق دارند. متوجه شدیم که می گویند گوشت خوک نمی خورند یا هدایای کریسمس خریداری نمی نمایند. ولی خیلی درباره ی بایرام (عید به زبان ترکی) حرف می زدند و بسیاری چیزهای جالب دیگر. علی رغم آنکه تفاوت های جزئی من و خواهرم را کمی کنجکاو نموده بود، زیاد درباره ی دین حرف نمی زدیم، حتی با آنکه من همیشه از حضور خداوند مطمئن بوده و به آن باور داشتم. حدود یک سال بعد، خواهرم با یک مرد ترک آشنا شد، که بعد با هم ازدواج نمودند. او درباره ی اسلام برای ما بیشتر توضیح داد و برای خواهرم کتاب های اسلامی به زبان آلمانی می آورد، و سعی می کرد به سؤال های او درباره ی این دین پاسخ گوید.من علاقه ام به اسلام را نزد خودم نگاه داشتم؛ بیشتر حالت یک کنجکاوی بزرگ را برای من داشت. این کنجکاوی من را به خواندن کتاب های خواهرم می پرداختم و از خواند آن ها لذت می بردم. با اینحال می دیدم که چیزی که می خوانم با آنچه دوستان مسلمانم می گفتند و رفتار می نمودند جور در نمی آید. به عنوان مثال، حتی یک دختر مسلمان را هم ندیده بودم که حجاب اسلامی پوشیده باشد، اما در کتاب ها می خواندم که زنان مسلمان باید حجاب برتن کنند. در 16 سالگی با دوستی آشنا شدم که اکنون شوهر من است. تنها بعد از آشنایی با او بود که توانستم بگویم با مسلمانانی آشنا شده ام که واقعاً به دین اسلام عمل می کنند. فکر می کنم در این مرحله اطمینان داشتم که یک روز مسلمان خواهم شد- ولی نمی دانستم کی و کجا. زمان مذکور تقریباً بعد از دیدار با چندین خواهر مسلمان که با همه ی وجود خود در تلاش بوده و هستند که پایبند دین اسلام بوده و به دیگران نیز منتقل نمایند پیش آمد. با آن ها مرتباً جلساتی می گذاشتیم، تا آنکه یکی از آن ها از علت تردید من برای اسلام آوردن سؤال نمود، من همان وقت هم به اسلام اعتقاد داشتم. آن روز من شهادتین را بر زبان جاری ساختم. الحمدلله. حلقه دوستان و آشنایان من از آن زمان تغییر یافت. بسیاری از دوستان مدرسه ام از آن وقت دیگر به من سلام نمی کردند؛ آن ها دیگر نمی خواستند با من باشند. ولی به حمد خداوند بعد از اسلام آوردن، دوستان تازه ی بسیاری را پیدا کردم که خواهران دینی من هستند. خداوند متعال خود بهتر می داند صلاح بندگانش را. پدر و مادرم، خصوصاً مادرم، چند ماه سعی کردند که من را از اسلام جدا شازند. با این وجود، مجبور شد به زودی از این جدال خود دست بردارد. با گذشت زمان، او بالاخره فهمید که دوست پسر من دلیل تغییرات موجود در زندگی من نبود، بلکه من خودم در پی این تغییرات بودم. رابطه ی ما کم کم بهتر شد، تا جاییکه دیگر او اهمیت نمی دهد که من حجاب بپوشم، یا بالاپوش یا یک دامن کوتاه را. هنوز هم دختر او هستم و او خود می بیند که من چه اندازه راضی هستم. او خیلی خوب می داند که زندگی من به قرار و کمالش رسیده است، و من واقعاً خرسند هستم و امنیت و آرامش را در قلب خویش و با جامعه ی اسلامی ام احساس می کنم. خداوند همه را همیشه به راه حق و راستی هدایت فرماید. آمین والســـلام.
ترجمه: مسعود مهتدین |