تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

عایشه از استرالیا: «اسلام را در خاورمیانه یافتم»


من عایشه، اهل ملبورن استرالیا هستم، این هم داستان اسلام آوردن من:

همیشه خودم را انسانی مشتاق ناشناخته ها می دانستم. وقتی دختربچه ای بیش نبودم مثل اکثر بچه ها خیلی سؤال می پرسیدم، با ورود به دوره ی نوجوانی خود را علاقمند به فلسفه و علم یافتم. می خواستم بدانم که هرچیز چطور کار می کند و جهانی را که در آن زندگی می کنیم را تجزیه و تحلیل کنم.

کم کم در سن 15سالگی به مورد سؤال قرار دادن کلیسای کاتولیک و مراسم آن پرداختم. شروع نمودم به کنکاش در دیگر ادیان و پس از گرفتن لیسانس، به نپال و هندوستان مسافرت نمودم، جایی که در آن به جنبه ای از زندگی نوعی از مردمان برخوردم که در استرالیا هرگز با آن مواجه نشده بودم: مردمانی که در میان طبیعت و به دور از شیوه ی مادی زندگانی ما در جهان مدرن می زیستند.

این تجربه به گونه ای در من تغییر ایجاد نمود که حس می کردم همه ی ما از یک سرشتیم و با هم برابر هستیم. این آغاز حس مسلمان بودن در من بود، ولی نام آن را نمی دانستم.

وقتی که از مسافرت بازگشتم، تصمیم به عضویت در یک دوره ی فعالیت اجتماعی گرفتم. بعد از فارغ التحصیلی با جوامع مختلف کار می کردم.

با مردمی کار می کردم که در حاشیه های جامعه هستند، مردمی که صدایی برای ابراز خویش ندارند، مردمی که از بیماری های ذهنی، و معلولیت در رنجند و جوانانی که در خطر افتادن در فعالیت های جنایی می باشند.

در طی این کار اسلام را بیش از پیش حس می کردم. با توجه به مردم و کمک آنان این حس در من قوی تر می شد. با کمک به مردم یا کمک کردن آنان به خوبی این دین را احساس می کنم.

بعد شروع به کار با جوامع عربی در ملبورن نموده و با تعداد زیادی از مسلمانان هم دوست شدم. ولی آنان هرگز درباره ی اسلام با من حرف نمی زدند. به مدت 4 سال با این جامعه کار کردم و سپس تصمیم گرفتم برای فراگیری بیشتر به خاورمیانه مسافرت نمایم.

شش ماه را صرف گشت و گذار در خاورمیانه نموده و آن جا بود که درباره ی اسلام به مطالعه پرداختم. در جریان سفر با افراد زیادی درباره ی اسلام حرف می زدم، اما برایم دشوار بود که از هویت یک فعال حقوق بشر معنویت گرا به یک مسلمان تغییر پیدا کنم.این دشوارترین چیز بود. ولی گزیری از آن نبود! اسلام من را بیش تر و بیش تر به سوی خود می کشید و کشش آن ورای آن بود که بتوانم خودم را بازپس کشم.

این دین برایم بسیار نیرومند و طبیعی جلوه می کرد و همان چیزی بود که در تمام عمرم به دنبالش بوده ام. موضوعی که بیش از هر چیز من را به سمت اسلام می کشاند، برابری در میان بشریت و نبود سلسله مراتب روحانی در آن بود. همچنین از اینکه در اسلام هیچ تصویر یا واسطه ای بین فرد با خدایش وجود ندارد، خوشم می آمد، تنها انسان است و خدایش!

از مسافرت خاورمیانه به منزل بازگشتم و نمی دانستم اسلام بیاورم یا خیر. ولی در 11 آگوست 2009 اسلام را پذیرفتم که تجربه ای بسیار زیبا بود. شهادتین را گفتم و شب را با لبخند رضایت سر بر بالین نهادم.

تشرف به اسلام من را قادر ساخت که با خداوند خویش احساس نزدیکی کنم. اکنون دنیا را واضح تر می بینم و همه چیز برایم بامعناست. حس می کنم که می توانم هر موقعیتی را بی آنکه در دام متاثر شدن یا فریب خوردن از تاثیرات آن بیافتم درک نمایم.

حس می کنم زن نیرومندی هستم که می داند چه نقشی در جهان به عهده دارد. احساس شعور و غرور می کنم که مسلمان هستم. امیدوارم بتوانم حجاب را آنگونه که دوست دارم بپوشم، اما از پوشیدن آن در میان اجتماع بسیار می ترسم... شاید در آینده این کار را انجام دهم.

کار ساده ای نبوده است! از غم جدایی از خانواده و دوستانم دچار حزن و اندوه شده ام، و احساس انزوای اجتماعی می کنم خصوصاً در اوقات خاصی مانند رمضان. اولین رمضان برای من بسیار دشوار بود، ولی احساس می کنم خداوند مرا راهنمایی فرمود.

اعضای خانواده ام هریک به شیوه ی خاص خودش به این کار واکنش نشان داد. مادرم نگران بود که آنگونه که باید و شاید در تربیت من دقت نکرده باشد، و پوشش روسری من او را آشفته می ساخت. او همچنین از اینکه در اسلام مردها می توانند چهار زن داشته باشند مضطرب بود.

پدرم بسیار عصبانی بود و فکر می کرد لازم است از خود و دینش محافظت نماید، و نیز شروع کرد به دادسخن دادن درباره ی ظلم بر زنان و تروریسم.

خواهرم گفت تا وقتیکه من از کارم خرسند باشم، او هم مشکلی با آن ندارد، ولی نگران بود که مبادا باعث دور شدن ما از هم شود.

در حال حاضر در حال فراز و نشیب هستم. هر روزبگونه ای است. سخت بوده است چون من اکنون خود را مانند یک اقلیت می بینم. اگرچه با خواهران مسلمان جلساتی داریم و بسیار صمیمی و دوست داشتنی هستند، باز حس می کنم از لحاظ روش تربیت با آنان متفاوت بوده و حس جدایی و برخی اوقات نگرانی در من ایجاد می شود.

اما در قلبم خوب می دانم که خداوند با من است و هرگاه نگرانی به سراغم می آید خداوند را به یاد خود می آورم که من را به دین اسلام راهنمایی فرمود و می گویم: الحمدلله.

والسلام

 


ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com