|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
عبدالله دلنسی - مسیحی سابق از کانادا |
چگونگه اسلام آوردم: من عبدالله دلنسی از کانادا هستم و به کار در خدمات مذهبی بیماران در بیمارستان محلی مشغول می باشم. تقریباً بیست سال است که ازدواج کرده و سه بچه ی فوق العاده عالی هم دارم. الحمدلله، اکنون مسلمان هستم. قبلاً مسیحی پروتستان و بعد از مدتی مسیحی تعمیدی بودم. من مسیحی پایبندی بوده و به کلیسا می رفتم. تا جاییکه به عنوان دستیار کشیش انتخاب شدم. واقعاً می خواستم هرچه بیشتر خود را وقف خداوند نمایم و در آینده کشیش شوم. برای کسب مدرک دانشگاهی در رشته ی الهیات بورسیه ای نیز به من تعلق یافت. با ورود به کسوت کشیشی کل زندگی خانوادگی ام به طور تمام وقت وقف کلیسا می شد. بنابراین پیش از حضور در دانشکده ی کتاب مقدس، فکر کردم که بهتر است نگاهی انتقادی به مسیحیت داشته و پرسش هایی کاملاً جدی را در باره ی دین خود پیش کشم. ابتدا با تثلیث شروع کردم، چگونه است که خداوند به فرزندی نیاز دارد و چرا بشریت به قربانی شدن عیسی محتاج است، تا بتواند به آمرزش دست یابد؟ یا اینکه چگونه همه ی پارسایان عهد عتیق حتی قبل از تولد عیسی مسیح "رستگار" گشته و به بهشت می رفتند؟ به سؤالاتی اساسی درباره ی مسیحیت می اندیشیدم که تا آن زمان آن ها را نادیده گرفته بودم. پاسخ هایی که از مسیحیان حول این مسائل دینی که "پایه و اساس دین مسیحیت" می باشند با هرمنطق و دلیلی مخالف بوده و تماماً از هرنوع اندیشه ی عقلانی بری بود. پس به چه دلیل خداوند عقلی چنین حیرت آور را به ما داده و از ما توقع دارد از آن استفاده نکنیم؟ چون این همان کاری است که مسیحیت از مردم می خواهد انجام داده و فقط بدان ایمان داشته باشند. این ایمان کورکورانه است. دانستن این موضوع که من مسیحیت را کورکورانه و بدون هرگونه سؤال و پرسشی در طول زندگی ام پذیرفته بوده ام آشفته ام می نمود. بالاخره دریافتم عقیده ی تثلیث یک اسطوره ای قدیمی است و خداوند قادر است هرکس را بدون نیاز کمک فرزند یا هرکس یا چیز دیگری رستگار سازد. در این زمان کل باور مسیحیت من از هم پاشید. دیگر نمی توانستم به مسیحیت اعتقاد داشته و یک مسیحی باقی بمانم. کلیسا را برای همیشه ترک گفتم و همسرم نیز به تبع من آن را کنار نهاد، چرا که او خود نیز در پذیرش عقاید مسیحیت مشکلاتی داشت. این آغاز راه جویی معنوی من بود. اکنون دیگر دینی نداشتم ولی باور به خدا همچنان در قلبم زنده بود. زمان بسیار دشواری برای من و خانواده ام بود. می بایست به جستجوی حقیقت بشتابم. شروع به مطالعه ی ادیان مختلف نموده و یکی پس از دیگری باطل بودنشان آشکار می شد. تا آنکه از دین اسلام مطلع شدم، اســلام!! تا جاییکه به یاد داشتم، در این ناحیه از کانادا هرگز از اسلام به عنوان یک دین یاد نشده بود. تا آن لحظه حتی به آن فکر هم نکرده بودم. لیکن ضرری در اندک مطالعه ی آن نمی دیدم. سپس کمی بیشتر. آنگاه قرآن را خواندم. این الهام عالــی حقیقت زندگی من را تا همیشه متحول ساخت. بلافاصله هر اطلاعات جزئی که درباره ی اسلام را می توانستم به دست آورم با ولع مطالعه می کردم. فهمیدم که نزدیک ترین مسجد حدود 200 کیلومتر با شهری که من در آن زندگی می کردم فاصله دارد. بنابراین بی درنگ ماشین ون خانوادگی را پر کرده و به همراه خانواده ام به سوی این مسجد رانندگی نمودم. در مسیر حرکت خیلی دستپاچه و در عین حال هیجان زده بودم. از خود می پرسیدم آیا اصلاً اجازه ی ورود به مسجد را خواهم داشت، با آنکه عرب یا مسلمان نیستم؟ با اینحال با رسیدن به مسجد به زودی دریافتم که جای هیچ ترس و نگرانی نیست. امام و مسلمانان در آن جا گرم ترین استقبال را از من به عمل آوردند. آن ها را آدم های بسیار خوب و مهربانی یافتم، درست برخلاف آنچه اخبار رسانه ها درباره ی آن ها شایع می کنند. آن ها کتابی از احمد دیدات را به من دادند و به من اطمینان دادند که می توانم مسلمان شوم. همه ی مطالبی را که به من داده بودند مطالعه نمودم، کتاب های مذکور بسیار برایم حائز اهمیت بودند، چون کتابخانه ی محلی ما تنها 4 کتاب در رابطه با اسلام را داشت. با خواند آن ها متحیر شده بودم که چگونه این همه سال بر عقیده ی مسیحیت بوده و از حقیقت راستین چیزی نشنیده بودم. اسلام را باور داشتم، می شناختم و می خواستم وارد آن شوم. من را با جامعه ی کوچک مسلمان شهرم مرتبط ساختند. در 24 مارس 2006 به مسجد رفتم و درست پیش از اقامه ی نماز جمعه و در حضور و شهادت بیشتر مسلمانان محلی شهادت دادم که "لا اله الا الله، محمد رسول الله" حال یک مسلمان بودم. آن روز بهترین زور عمرم بود. روزهای سختی را بعد از اسلام آوردنم می گذرانم. وقتی که مردم دریافتند من مسلمان شده ام، از من دوری نموده یا به من می خندند. بیشتر دوستان مسیحی قدیمی ام دیگر هرگز با ما حرف نزدند. والدینم بسیار ثروتمند هستند اما من را از همه چیز محروم کردند. مسلمان بودن را دوست دارم و اهمیتی نمی دهم که بعضی دوستان کاناداییم من را به خاطر اسلام آوردنم عجیب و غریب بدانند. برای آنکه پس از مرگ من خودم باید در برابر خداوند پاسخگوی اعمالم باشم. نیرو و توان از جانب خداوند است و من را در طول مسیر پر چالش اسلام آوردنم تا کنون یاری داده است. اکنون برادران مسلمان خیلی زیادی دارم. اسمم را بطور رسمی به عبدالله تغییر داده ام. من اولین و تنها مسلمان روحانی مسئول در بیمارستان شهر می باشم. من مسلمانم و خداوند را بابت آن بسیار شکر می گویم و از آن خرسندم. داستان اسلام آوردنم این چنین بود. دین اسلام برای شما نیز حق و شایسته است. شاید این مقاله را فقط از روی تصادف نخوانده باشی، شاید هم اکنون نیز باور داری که الله تنها خدای راستین است. آیا دوست داری هم اکنون اسلام بیاوری؟ این قدم بزرگی است، اما بزرگ ترین قدم زندگانی ات خواهد بود. زمانی که به این نتیجه برسی که اسلام درست است، تنها کاری که باید بکنید آن است که به راستی باور داشته و بی باکانه شهادت دهی که "هیچ خدایــی جز الله نیست و محمد فرستاده ی اوست!" این حقیقت را با من تصدیق کن و همین حالا مسلمان شده و زندگی حقیقی را تجربه نما. عبدالله دلنسی مؤسس جمعیت "مسلمانی برای زندگی": http://www.muslimforlife.com
ترجمه: مسعود مهتدین
|