|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
بانو جیوتی از هندوستان - هندوی سابق |
به نام خدا یک روز که به مهمانی یکی از دوستانم رفته بودم، شوهرم به من تلفن کرد و گفت که قصد دارد به مسجد برود و مسلمان شود. او از چند ماه پیش به جستجو و تحقیق درمورد اسلام پرداخته بود. مدتی بود که اصلاً حالش خوب نبود و از چیزی نگران بود. فکر می کرد که قلبش گرفته و نیاز به رابطه ای درست با پروردگار دارد. آن موقع سی و شش سالم بود و سه فرزند داشتم. این خبر واقعاً مرا شوکه کرد، نمی فهمیدم که چه چیزی باعث شده بود تا به جستجوی اسلام بپردازد. از وقتی که با هم ازدواج کرده بودیم هیچ گاه فکر نمی کردم چنین اتفاقی برایم پیش بیاید. برادر همسرم ده سال قبل مسلمان شده بود و فکر می کردم اگر همسرم نیز مسلمان شود خواهم مرد. آن شب در منزل دوستم ماندم و تا صبح اصلاً خوابم نبرد. وقتی صبح از خواب بیدار شدم نمرده بودم و یا چیزهایی که پیش خودم تصور کرده هیچ کدام اتفاق نیافتاده بودند. فکر می کردم همسرم را برای همیشه از دست داده ام. خیلی زود به خانه برگشتم. در راه بازگشت مرتب درگیر افکارم بودم و وقتی به خانه رسیدم، احساس کردم که همسرم را بسیار دوست داردم و حاضر نیستم به هیچ قیمتی او را از دست بدهم. با خود گفتم هر چیزی که پیش بیاید آن را نادیده گرفته و به زندگی عادی خود ادامه می دهم. همسرم مرد خوبی است و هیچ گاه مرا اذیت نکرده بود. تصمیم گرفتم درمورد دین خودم یعنی هندویسم به مطالعه بپردازم تا ببینم قضیه از چه قرار است. سپس به دیگر ادیان از جمله مسیحیت، بودیسم، و اسلام نگاهی انداخته و با هم مقایسه نمودم. درمورد اسلام به تفکر و اندشه ی فراوان پرداختم. یک شب خواب عجیبی راجع به بچه هایم دیدم. آن ها به من می گفتند چرا از پدر جدا شده ای؟ در پاسخ گفتم چون او مسلمان شده است. از من پرسیدند که مسلمان چیست؟ جوابی برای آن ها نداشتم. وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم به طور جدی درباره ی اسلام به جستجو بپردازم. بعد از چند ماه تحقیق و مطالعه، فهمیدم اسلام تمام آن چیزهایی را که در زندگی می خواستم را دارا است. همچنین قرآن کلام پروردگار می باشد و هیچ شکی در آن نیست. این طور شد که با اسلام آشنا شده و با خواندن شهادتین وارد مسیر تازه ای در زندگیم شدم. پایان
ترجمه: مسعود |