|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
ماجرای مسلمان شدن راج (ابوبکر) |
سی و هشت سالم بود که مسلمان شدم. برادرم ده سال پیش از من اسلام آورده بود و این تصمیم او همیشه من را به فکر می انداخت. یازده سال بود که با یک دختر هندو ازدواج کرده بودم. از پله های ترقی بالا رفته و بد جوری سرگرم جمع کردن مال و ثروت و گرفتن وام و قرض بودم. زندگی خوبی نداشته و یک روز حالم به هم خورد، گمان می کنم دچار حمله ی قلبی شده بودم. به سرعت به بیمارستان رسانده شدم، دکترها گفتند این مشکل ناشی از اضطراب می باشد. متوجه شدم که باید زندگی بهتری را پیش گرفته و دینی را انتخاب نمایم که برای من، همسرم و سه فرزندم مفید و مناسب بوده و بتوانم به حقیقت به آن ایمان داشته باشم. دینی را می خواستم که من را از شیطان و وسوسه هایش حفظ کند. به مطالعه و غور در دین اسلام پرداخته و دریافتم که این دین پیام حقیقی خداوند متعال است و لازم است به قدر کافی جسارت داشته باشم که برای مسلمان شدن تصمیم بگیرم. دین مبین اسلام تمام تردیدهای من درباره ی هندویسم، مسیحیت و دیگر ادیان را پاسخ می گفت. همچنین دین اسلام با طرز تفکر علمی من هماهنگ بود و فهمیدم که این دین برای تمام انسان هاست. چند روز بعد پیش برادرم رفتم و به او گفتم که می خواهم مسلمان شوم. این بهترین تصمیم زندگی من بود. الحمدلله، چند ماه بعد همسرم نیز به دین اسلام مشرف شد. پایان
ترجمه: مسعود
|