تاریخ چاپ :

2025 Jul 11

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

مسئلة رجعت

 

يكي از مسائلي كه شيعه بدان معتقداست، مسئلة رجعت مي‌باشد، و آن اينست كه قبل از قيامت در زمان ظهور مهدي مردگان به دنيا باز مي‌گردند. ما از كتاب بحار الانوار مطالبي مي‌آوريم و سپس به نقد آن مي‌پردازيم:

در كتاب مهدي موعود در باب سي و سوم، از مفضل بن عمر روايتي طولاني در اينمورد آورده كه نزديك به چهل صفحه از كتاب مهدي موعود را به خود اختصاص داده است. و ما بخشي از اين روايت را ذكر نموده به نقد آن مي‌پردازيم.

در يكي از تأليفات شيعه بسلسلة سند از مفضل بن عمر روايت شده‌است كه گفت: از آقايم حضرت صادق پرسيدم: آيا مأموريت مهدي منتظر وقت معيني دارد كه مردم بدانند كي خواهد بود؟ فرمود: حاشا كه خداوند شيعيان ما را آگاه نكند، و خداوند مي‌فرمايد: [الأعراف: 187] «اي پيغمبر از تو سؤال مي‌كنند آن ساعت كي خواهد بود؟ بگو: علم آن نزد خداست، آگاه نمي‌كند براي هيچكس مگر خودش (خدا)...»

 

و نيز اين همان ساعتي است كه خداوند فرمود: [الأعراف: 187] «سؤال مي‌كنند از تو اي پيغمبر كي آن ساعت (قيامت) واقع مي‌شود»، «و هم فرمود كه:[لقمان: 34] علم آن ساعت (قيامت) نزد خداوند است».

عرض كردم: معنى «يمارون» چيست؟ فرمود: يعني مردم ميگويند: قائم كي متولد شده و كي او را ديده، و حالا كجاست و چه وقت آشكار مي‌شود؟ اين‌ها همه عجله در امر خدا و شك در قضاي الهي و دخالت در قدرت اوست. اينان كساني هستند كه در دنيا زيان مي‌برند و پايان بد براي كافران است.

عرض كردم: آيا وقتي براي آن تعيين نشده؟ فرمود: اي مفضل، نه من وقتي براي آن معين مي‌كنم و نه هم وقتي براي آن تعيين شده است، هركس براي ظهور مهدي ما وقت تعيين كند خود را در علم خداوند شريك دانسته و ادعا كرده كه توانسته‌است بر اسرار خدا آگاهي يابد.

مفضل گفت: آقا ابتداي ظهور مهدي چگونه‌است و چطور بايد تسليم او شد؟ فرمود: اي مفضل، او در وضع و شكل شبهه ناكي آشكار مي‌شود، تا آنكه وضعش بالاخره روشن مي‌شود و نامش بالا گيرد و كارش آشكار گردد، و نام و كنيه و نسبش برده شود و آوازة او در زبان پيروان حق و باطل و موافقين و مخالفين زياد برده شود تا اينكه بواسطة شناختن او حجت بر مردم تمام شود. بعلاوه ما داستان ظهور او را براي مردم نقل كرده‌ايم و نشان داده‌ايم و نام و نسب و كنية او را برده‌ايم و گفته‌ايم كه: او همنام جدش پيغمبر خدا و هم‌كنية اوست تا مبادا مردم بگويند اسم و كنية او را نشناختيم. به خدا سوگند كه كار او بواسطة روشن شدن نام و نسب و كنيه‌اش بر زبانهاي مردم بالا گرفته و محقق مي‌شود، بطوريكه آن را براي يكديگر بازگو مي‌كنند، همة اين‌ها براي اتمام حجت بر آنهاست. آنگاه همانطور كه جدش وعده داده، خداوند او را ظاهر مي‌گرداند قوله تعالى: [التوبة: 33]. «او خدائي است كه فرستاد رسول خود را با هدايت و دين حق تا اينكه آن را بر تمام اديان غالب گرداند و اگرچه مشركين كراهت داشته باشند».

 

مفضل گفت آقا تأويل: چيست؟ فرمود: يعني چندان از مشركان بكشيد كه ديگر فتنه‌اي در عالم نباشد و همة دين براي خدا باشد.

اي مفضل به خدا قسم، اختلاف را از ميان ملل و اديان بر مي‌دارد و همة دين‌ها يكي شود چنانكه خدا فرموده: [آل عمران: 19] همانا دين نزد خدا اسلام است، و هم فرموده: [آل عمران: 85] «هركس ديني جز اسلام بپذيرد هرگز از وي پذيرفته نمي‌شود و او در عالم آخرت از زيانكاران خواهد بود».

توضيح: ما در مورد آية: [التوبة: 33] در مبحث آيات قرآن كه به آن استشهاد مي‌كنند صحبت مي‌كنيم ولي در مورد آية اخير يعني آية «هركس غير از اسلام ديني قبول كند از او قبول نمي‌شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود».

مي‌گوئيم: منظور اين نيست كه منظور از اسلام فقط دين محمد است، و منظور اين نيست كه دين‌ها يكي مي‌شود بلكه منظور از اسلام، تسليم در مورد حكم خداست، و پيروان عيسى كه تسليم خدا و قانون خدا بودند، مسلمان ناميده مي‌شوند، پيروان موسى همينطور، اتفاقاً روايت نيز بعداً خودش اين مطلب ما را تأييد مي‌كند. توجه فرمائيد: مفضل گفت: آقا، آيا دين كه پدران او ابراهيم و نوح و موسى و عيسى و محمد داشتند، همان دين اسلام بود؟ فرمود: آري، همين دين اسلام بود، نه غير آن، عرض كردم: دليلي از قرآن داريد؟ فرمود: آري از اول تا آخر قرآن پر از دليل است، از جمله [الحج: 78]. دين پدر شما ابراهيم است، اوست كه شما را مسلمان ناميد (تسليم حكم خدا) و ديگر آيه اينست كه خداوند در داستان ابراهيم و اسماعيل از زبان آن‌ها نقل مي‌كند كه گفتند: [البقرة: 128] «خدايا ما دو نفر را دوتن مسلمان و تسليم شده خود قرار ده و از اولاد ما نيز مردمي مسلمان بيرون آر»، ديگر اين آيه كه در داستان فرعون است و مي‌فرمايد: [يونس: 90]، «وقتي فرعون مي‌خواست غرق شود گفت: ايمان آوردم كه جز خداوند يگانه‌اي كه بني اسرائيل به او ايمان دارند خدائي نيست و اينك از مسلمانان هستم»، و در داستان بلقيس و سليمان، ملكة سبا مي‌فرمايد: [النمل: 38] «(يعني سليمان گفت) او را تسليم وار نزد من بياورند»، و چون بلقيس نزد سليمان آمد، گفت: [النمل: 44] «من با سليمان تسليم خدا، رب جهانيان شديم». و از زبان عيسى بن مريم عليهما السلام مي‌فرمايد: «(عيسى گفت) كساني كه مي‌خواهند با پذيرش دين خدا مرا ياري نمايند كيستند؟»، حواريون گفتند: ما ياران ديني تو هستيم، ما به خدا ايمان آورديم و شاهد باش كه ما مسلمانيم»، [آل عمران: 52]، و در آية ديگر مي‌فرمايد: [آل عمران: 83] «هر آنكه در آسمان‌ها و زمين است با ميل و بي‌ميل تسليم خدا هستند». (در مورد جبريات زندگي مانند احتياج به نفس كشيدن و نيز خورشيد و ماه و ستارگان و افلاك و غيره، همه تسليم قوانين تكويني خدا هستند). و در داستان لوط مي‌فرمايد: [الذاريات: 36]، «ما در آنجا بيش از يك خانه از مسلمانان نيافتيم». و در آية ديگر مي‌فرمايد: [البقرة: 136] «بگوئيد: ايمان آورديم به خدا و آنچه از طرف خدا براي ما نازل شده... و بين هيچيك از پيغمبران فرق نمي‌گذاريم و ما براي خدا تسليم هستيم»، و در آية ديگر مي‌فرمايد: [البقرة: 133] «آيا شما حاضر بوديد هنگاميكه مرگ يعقوب فرا رسيد تا آنجا كه فرموده: و ما همه براي خدا تسليم هستيم»مفضل عرض كرد: آقا اديان چند تاست؟ فرمود: چهار تا و هر كدام دين جداگانه ايست، عرض كرد، چرا مجوس را مجوس مي‌گويند؟ فرمود: براي اينكه در سرياني خود را مجوسي ناميدند و دعوي كردند كه حضرت آدم و شيث هبه الله ازدواج با مادران و خواهران و دختران و خاله‌ها و عمه‌ها و ساير محارم را براي آن‌ها حلال كردند و ادعا مي‌كنند كه آدم و شيث به آن‌ها دستور داده‌اند كه در وسط روز آفتاب را سجده كنند و وقتي براي اداي نماز آن‌ها قرار نداده‌اند. (در صورتيكه اين ادعا افتراء بر خدا و دروغ بستن به آدم و شيث است).

مفضل گفت: آيا چرا قوم موسى را يهود مي‌گويند؟ فرمود: براي اينكه خداوند از زبان آن‌ها نقل كرده كه گفتند: إنا هدنا إليك. ما به سوي تو راه يافته‌ايم، عرضكردم چرا نصارى را نصراني مي‌گويند؟ فرمود: بخاطر اين آيه‌است كه به عيسى گفتند: نحن أنصار الله، ما دين خدا را نصرت مي‌كنيم.

مفضل گفت: آقا چرا صابئين را بدين نام مي‌نامند؟ فرمود: براي اينكه آن‌ها معتقد شدند كه وجود پيغمبران و فرستادگان الهي و اديان و شرايع آسماني بيهوده‌است و هر چه انبيا گفته‌اند باطل است، و از اين راه يگانگي خداوند و نبوت پيغمبران و رسالت فرستادگان الهي و جانشيني جانشينان آن‌ها را انكار نمودند، و مي‌گويند: نه ديني و نه كتابي و نه پيغمبري است و به اعتقاد آن‌ها جهان آفرينش هيچگونه رابطي با مبدأ و مدبر عالم ندارد و خود سري مي‌گردد. عرض كرد: سبحان الله! چقدر اين اطلاعات مهم است؟ حضرت فرمود: آري، اي مفضل آنچه گفتم به شيعيان ما برسان تا در امر دين خدا شك نكنند.

مفضل گفت: آقا! مهدي در كدام سرزمين ظهور مي‌كند؟ فرمود هنگام ظهورش هيچكس او را نمي‌بيند، هركس جز اين به شما بگويد، او را دروغگو بدانيد. عرض كردم: آقا! آيا مهدي هنگام ولادتش ديده نمي‌شود؟ فرمود: چرا به خدا قسم از لحظة ولادت تا موقع وفات پدرش كه دو سال و نه ماه‌است ديده مي‌شود. اول ولادتش موقع فجر شب جمعه هشتم ماه شعبان سال 257 تا روز جمعه هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت روز وفات پدرش در شهري واقع در كنار شط دجله كه آن را شخص متكبر جبار گمراهي بنام جعفر ملقب به متوكل ملعون بناء مي‌كند. آن شهر را «سر من رأي» مي‌نامند (سر من رأي يعني مسرور مي‌شود هركس آن را ببيند)، ولي هركس آن را ببيند گرفته مي‌شود، در سال دويست و شصت هر شخص با ايمان و با حقيقتي او را در سامره مي‌بيند ولي كسي كه دلش آلودة به شك و ترديد است او را نمي‌بيند، امر و نهي او در آنشهر نفوذي كند و در همانجا غايب مي‌شود. و در مقري بنام «صابر» در جنب مدينه در حرم جدش رسول خدا ص ظاهر مي‌شود و هركس سعادت ديدار او را داشته باشد در آنجا او را مي‌بيند. آنگاه در آخر روز سال دويست و شصت و شش از نظرها غايب مي‌گردد و ديگر هيچكس او را نمي‌بيند تا موقعي كه همة چشمها به جمالش روشن مي‌گردد.

مفضل گفت: در طول غيبت با كي انس مي‌گيرد و باكي گفتگو مي‌كند و كي با او سخن مي‌گويد؟ فرمود: فرشتگان خدا و افراد با ايمان، طايفة جن با وي سخن مي‌گويند و دستورات او براي موثقين و نمايندگان و وكلايش صادر مي‌شود و همان روز كه وي در صابر غايب مي‌شود محمد بن نصير نميري، خود را باب او معرفي مي‌كند، آنگاه (بعد از غيبت طولاني) در مكه آشكار مي‌شود.

اي مفضل: گويا او را مي‌بينم كه وارد شهر مكه شده و لباس پيغمبر را پوشيده و عمامة زردي را بر سر گذاشته‌است و نعلين وصله شدة پيغمبر را به پا كرده و عصاي آنحضرت را بدست گرفته، چند بز لاغر را جلو انداخته و بدينگونه به طرف خانة خدا ميرود بدون اينكه كسي او را بشناسد. و به سن جواني آشكار مي‌شود.

مفضل گفت: آيا بصورت جوان بر مي‌گردد يا با حالت پيري ظهور مي‌كند؟ فرمود: سبحان الله، مگر از حالا كسي مي‌داند؟ وقتي خدا فرمان ظهورش را صادر كند هر طور كه او بخواهد و به هر صورتي كه او صلاح بداند ظاهر مي‌شود.

توضيح: مشاهده مي‌نمائيد كه مفضل بن عمر از امام صادق نقل مي كند كه مي‌گويد به سن جواني آشكار مي‌شود و همچنين مشاهده مي‌فرمائيد كه بعد از آن امام صادق مي‌گويد سبحان الله مگر از حالا كسي مي‌داند، و اين يك تناقض است. و در صفحه 1067 همين كتاب مهدي موعود از امام حسن مجتبي نقل كرده كه مهدي به صورت جواني چهل ساله ظاهر مي‌شود، و اين نيز يك تناقض ديگر است.

مفضل گفت: آقا از كجا ظاهر مي‌شود و چگونه آشكار مي‌گردد؟ فرمود: اي مفضل او به تنهائي آشكار مي‌گردد و تنها به طرف خانة خدا مي‌آيد و تنها داخل كعبه مي‌شود و چون شب فرارسد، همچنان تنهاست، وقتي چشمها به خواب رفت و شب كاملاً تاريك شد، جبرئيل و ميكائيل دسته دسته فرشتگان بر وي فرود مي‌آيند و در آن ميان جبرئيل به وي مي‌گويد: اي آقاي من هرچه بفرمائي، پذيرفته‌است و فرمانت رواست، او (قائم) هم دست بر رخسار خود مي‌كشد و مي‌گويد: [الزمر: 74]، «و (بهشتيان) گفتند خدا را سپاس مي‌گذاريم كه وعده‌اش دربارة ما راست درآمد و زمين (بهشت را) به ما واگذار كرد و هر جاي بهشت را بخواهيم منزل مي‌كنيم، پس چه نيكوست پاداش عمل كنندگان به فرمان الهي»، (شرح و تفسير اين آيه در قسمت آيات خواهد آمد).

آنگاه در بين ركن و مقام مي‌ايستد و با صداي رسا مي‌گويد: اي نقبا و مردمي كه به من نزديك هستيد، و اي كسانيكه خداوند شما را پيش از ظهور من در روي زمين براي ياري من ذخيره كرده است، براي اطاعت از من به سوي من بيائيد، صداي او به اين افراد ميرسد و آن‌ها در شرق و غرب عالم بعضي در محراب عبادت خوابيده‌اند، و با اين وصف با يك صدا مي‌شنوند و با يك چشم بهم زدن در ميان ركن و مقام نزد او خواهند بود. سپس خداوند به نور دستور مي‌دهد كه بصورت عمودي از زمين تا آسمان جلوه كند و هركه ساكن زمين است از آن نور استفاده كند و نور از ميان خانه‌اش بدرخشد و از اين نور دلهاي مؤمنين مسرور گردد، در حاليكه هنوز آن‌ها نمي‌دانند كه قائم ما اهل بيت ظهور كرده، ولي چون صبح شود همه در برابر قائم خواهند بود آن‌ها سيصد و سيزده مرد بتعداد لشكر پيغمبر در روز جنگ بدر هستند.

مفضل گفت: آقا، آيا آن هفتاد و دو نفر كه با امام حسين در كربلا شهيد شدند هم با آن‌ها ظهور مي‌كنند؟ فرمود: فقط ابا عبد الله حسين بن علي با دوازده هزار نفر از شيعيان امير المؤمنين در حاليكه حضرتش عمامة سياه پوشيده است، ظهور مي‌كند، عرض كردم: آقا، آيا مردم به غير روش و سنت قائم قبل از ظهورش و قيامش با امام حسين بيعت مي‌كنند؟ فرمود: اي مفضل، هر بيعتي قبل از ظهور قائم كفر و نفاق و نيرنگ است، خداوند بيعت كننده و بيعت گيرندگان آن را لعنت كند، بلكه‌ اي مفضل! تكيه به خانة خدا ميدهد و دستش را دراز مي‌كند و نوري از آن مي‌جهد و مي‌گويد اين دست خدا و از جانب خدا و به امر خداست سپس اين آيه را مي‌خواند: [الفتح: 10] «(اي پيامبر) كساني كه با تو بيعت مي‌كنند در حقيقت با خدا بيعت مي‌كنند، دست خدا بالاي دستهاي آنهاست، پس هركس آن بيعت را بشكند، كاري به زيان خود كرده است...». اول، كسي كه دست او را مي‌بوسد، جبرئيل است و سپس ساير فرشتگان و نجباء من و بعد از آن‌ها نقبا با وي متابعت مي‌كنند: مردم در مكه فرياد مي‌زنند و مي‌گويند: اين مرد كيست و اين جماعت كه با او هستند، كيانند و اين علامت كه ديشب ديديم و نظيرش ديده نشده چيست؟ بعضي به بعض ديگر مي‌گويند: اين مرد همان صاحب بزهاست. عدة ديگر مي‌گويند: نگاه كنيد ببينيد كسي از همراهان او را مي‌شناسيد مردم مي‌گويند: ما جز چهار نفر از مردم مكه و چهار نفر كه از اهل مدينه هستند و فلاني و فلاني مي‌باشند هيچكدام از آن‌ها را نمي‌شناسيم. اين واقعه در آغاز طلوع آفتاب آن روز خواهد بود، موقعيكه آفتاب طالع شود، گوينده‌اي از چشمة خورشيد به زبان عربي فصيح صدا ميزند كه اهل آسمان‌ها و زمين آن را مي‌شنوند، وي گويد: اي مردم عالم! اين مهدي آل محمد است و او را با نام و كنية جدش پيغمبر مي‌خواند و به پدرش حسن امام يازدهم به حسين بن علي نسبت مي‌دهد. آنگاه گوينده‌اي مي‌گويد: با وي بيعت كنيد كه رستگار مي‌شويد و مخالفت امر او ننمائيد كه گمراه خواهيد شد. پس به ترتيب فرشتگان و جن و نقباء دست او را مي‌بوسند و مي‌گويند: شنيديم و اطاعت مي‌كنيم، هيچ صاحب روحي در ميان مخلوق خدا نميداند جز اينكه آن صدا را مي‌شنود، و كسانيكه در جاهاي دور و نزديك و دريا و خشكي مي‌باشند مي‌آيند و براي يكديگر نقل مي‌كنند كه با گوش خود چنين صدائي را شنيديم. هنگاميكه آفتاب خواست غروب كند، كسي از سمت مغرب زمين فرياد مي‌زند، اي مردم دنيا! خداوند شما در بيابان خشكي از سرزمين فلسطين بنام عثمان بن عنبثة اموى از اولاد يزيد بن معاويه، ظهور كرده، برويد و با او بيعت كنيد تا رستگار شويد، و با وي سر به مخالفت برنداريد كه گمراه مي‌شويد، در آنوقت فرشتگان و جن و نقباء (پيروان مهدي) گفتة او را رد كرده تكذيب مي‌كنند و به آن گوينده مي‌گويند شنيديم و نافرماني مي‌كنيم، هركس شك و ترديدي به دلش راه يافته باشد و هر منافق و كافري، با اين صداي دوم گمراه مي‌گردد، در آنوقت آقاي ما قائم تكيه به خانة خدا مي‌دهد و مي‌گويد: ألا اي اهل عالم، هركس مي‌خواهد آدم و شيث را ببيند، بداند كه من همان آدم و شيث هستم، هركس مي‌خواهد، نوح و پسرش سام را بنگرد، بداند كه من همان نوح و سام مي‌باشم، هركس مي‌خواهد ابراهيم و اسماعيل را ببيند، بداند، من همان ابراهيم و اسماعيل هستم، هركس مي‌خواهد موسى و يوشع را ببيند، بداند كه من همان موسى و يوشع هستم، هركس مي‌خواهد عيسى و شمعون را ببيند، بداند كه من همان عيسى و شمعون هستم، هركس مي‌خواهد محمد و امير المؤمنين را ببيند بداند كه من همان محمد و علي هستم، هركس مي‌خواهد حسن و حسين را ببيند بداند كه من همان حسن و حسين مي‌باشم، هركس مي‌خواهد امامان اولاد حسين را ببيند، بداند كه من همان ائمه اطهار هستم، دعوت مرا بپذيريد و به نزد من جمع شويد كه هر چه خواهيد به شما اطلاع دهم، هركس كتاب‌هاي آسماني و صحف إلهي را خوانده است، اينك از من مي‌شنود، آنگاه شروع مي‌كند به قرائت صحفي كه خداوند بر آدم و شيث عليهما السلام نازل فرمود، پيروان آدم و شيث مي‌گويند: به خدا قسم اين صحف حقيقي آدم و شيث است، اين مرد آنچه را ما از صحف آدم و شيث نمي‌دانستيم و بر ما پوشيده بود و يا از آن افتاده بود و يا تبديل و تحريف شده بود، به ما ياد مي‌دهد، سپس صحف نوح و ابراهيم و تورات و انجيل و زبور را مي‌خواند، پيروان تورات و انجيل و زبور مي‌گويند: بخدا قسم! اين همان صحف حقيقي نوح و ابراهيم است كه چيزي از آن ساقط نشده و تبديل و تحريف نگرديده، بخدا قسم، تورات جامع و زبور تمام و انجيل كامل همين است و اين بيش از كتب مزبوره‌اي است كه آن را خوانده‌ايم، سپس قرآن مي‌خواند، مسلمانان مي‌گويند: بخدا قسم اين همان قرآن حقيقي است كه خداوند بر پيغمبر نازل كرده است، چيزي از آن كم نشده و تحريف و تبديل نگرديده‌است. آنگاه دابة الارض در بين ركن و مقام ظاهر مي‌شود و در صورت مؤمنين كلمة «مؤمن» و در صورت كافران كلمة «كافر» را مي‌نويسد.

توضيح: در اينجا معلوم است كه «دابة الارض» غير از مهدي است و رواياتي نيز به امام صادق نسبت داده و در آن‌ها «دابة الارض» را حضرت علي دانسته‌اند. از طرفي در تفسير نمونه جلد پانزده، صفحه 554 از تفسير ابوالفتوح رازي كه تفسيري شيعي است نقل نموده كه: «مرحوم ابوالفتوح رازي در تفسير خود ذيل آيه فوق مي‌نويسد، بر طبق اخباري كه از طريق اصحاب ما نقل شده «دابة الارض» كنايه از حضرت مهدي است».

اين نيز يك تناقض آشكار است.

و اما بقيه داستان:

سپس مردي كه صورتش به عقب و پشتش به سينه برگشته است، به نزد قائم آمده جلوي او مي‌ايستد و مي‌گويد: آقا، من بشر هستم، يكي از فرشتگان به من دستور داده كه به خدمت شما برسم و نابودي لشكر سفياني را در بيابان مكه و مدينه به شما اطلاع دهم، قائم به وي مي‌گويد: داستان خود و برادرت را شرح بده، آنمرد مي‌گويد: من با برادرم در لشكر سفياني بوديم، از دمشق تا زوراء هرجا آبادي بود ويران ساختيم، و به حال خراب گذاشتيم، سپس كوفه و مدينه را نيز خراب كرديم و منبر پيغمبر را شكستيم و قاطران خود را در مسجد بستيم و آن‌ها هم در آنجا سرگين انداختند، آنگاه از آنجا خارج شديم در حاليكه نفرات ما سيصد هزار لشكر بود، و مي‌خواستيم به مكه بيائيم و خانة خدا را ويران سازيم و اهل مكه را به قتل رسانيم، ولي چون به سر زمين بيداء رسيديم در آنجا منزل كرديم ناگاه صدائي شنيديم كه گفت: اي بيابان، اين ظالمان را در كام خود فروبر، با اين صدا زمين شكاف برداشت و تمام لشكر را بلعيد، بخدا قسم از تمام آن لشكر جز من و برادرم حتى بندي كه با آن زانوي شتر را مي‌بندند هم باقي نماند، در آن هنگام فرشته‌اي را ديديم كه سيلي بصورت ما زد و رويهاي ما به پشت برگشت چنانكه مي‌بيني، سپس آن فرشته به برادرم گفت: برو به شام نزد سفياني ملعون و او را از ظهور مهدي آل محمد بترسان، و به وي اطلاع بده كه خداوند لشكر او را در سرزمين نابود گردانيد، آنگاه به من گفت: تو هم برو به مكه و قائم را به نابودي ستمگران بشارت بده و بر دست وي توبه كن كه او توبة تو را قبول مي‌كند. قائم هم دست روي صورت او مي‌كشد و به صورت نخست بر مي‌گرداند، و با وي بيعت نموده و همراه او مي‌نامد.

مفضل گفت: آقا آيا جن و فرشتگان براي بشر آشكار مي‌شوند؟ فرمود: آري و الله آشكار مي‌شوند و با آن‌ها سخن مي‌گويند، مانند يكنفر آدمي كه با بستگان خود سخن بگويد، عرضكردم آقا! آيا فرشتگان و طايفة جن همراه قائم همه جا ميروند؟ فرمود: آري، و الله آن‌ها در زمين هجرت واقع در كوفه و نجف فرود مي‌آيند و عدد ياران او در آن موقع چهل و شش هزار نفر فرشته و شش هزار جن است، خداوند هم قائم را پيروز مي‌گرداند.

مفضل عرض كرد: قائم باهل مكه چه مي‌كند؟ فرمود: آن‌ها را دعوت به حكمت و موعظة حسنه مي‌كند آن‌ها هم از وي اطاعت مي‌كنند، قائم مردي از خاندان خود را در آنجا به نيابت خود منصوب داشته و مكه را به قصد مدينه ترك مي‌گويد. مفضل عرض كرد: آقا! با خانة خدا چه مي‌كند؟ فرمود: آن را ميشكند و بر همان پايه‌اي كه روز نخست در عهد حضرت آدم براي مردم بنا شده و ابراهيم و اسماعيل بالا برده بودند برپا مي‌دارد. و آنچه كه بعد از آن در مسجد الحرام تعمير شده، نه پيغمبري و نه جانشين پيغمبري آن را ساخته است، او همانطور كه خدا مي‌خواهد، آن را ميسازد و هم آثاري كه در مكه و مدينه و عراق و ساير جاها از ستمگران باقي مانده باشد، همه را ويران مي‌كند و مسجد كوفه را نيز خراب كرده و بر اساس اولي آن بنا مي‌كند، و همچنين قصر عتيق را نيز ويران مي‌كند، خدا لعنت كند سازندة آن را، خدا لعنت كند او را.

مفضل عرض كرد: آقا، آيا قائم در مكه اقامت مي‌كند؟ فرمود: نه، بلكه نائب خود را در آنجا ميگذارد، پس چون اهل مكه ديدند قائم از ميان آن‌ها رفته است، هجوم آورده نائب او را مي‌كشند. قائم به سوي آن‌ها بر مي‌گردد و آن‌ها بطور سرشكسته و ذليل و گريه كنان نزد وي مي‌آيند و التماس مي‌كنند و مي‌گويند: اي مهدي آل محمد! توبه كرديم! قائم آن‌ها را موعظه مي‌كند و از غضب خدا مي‌ترساند، و شخصي از اهل مكه را به نيابت خود انتخاب مي‌كند و از مكه خارج مي‌شود. اين بار هم اهل مكه هجوم آورده نائب او را مي‌كشند، قائم هم ياران خود از طايفة جن را به سوي مكه فرستاده و سفارش مي‌كند كه جز افراد با ايمان يكنفر از آن‌ها را باقي نگذاريد، اگر بملاحظة رحمت پروردگار نبود كه همة اشياء را فرا گرفته، و مظهر رحمتش نيز من مي‌باشم، خودم با شما بد سوي آن‌ها باز مي‌گشتم، زيرا آن‌ها بكلي از خداوند و من فاصله گرفته و هرگونه پيوندي را قطع كرده‌اند. لشكر مهدي هم به سوي اهل مكه باز مي‌گردد، به خدا قسم از هر صد نفر آن‌ها بلكه از هر هزار نفر آنان يكنفر را باقي نمي‌گذارد. مفضل گفت: آقا خانة مهدي در كجا خواهد بود و مؤمنين در كجا جمع مي‌شوند؟ فرمود: مقر سلطنت وي شهر كوفه‌است و محل حكومتش مسجد جامع كوفه و بيت المال و محل تقسيم غنائمش مسجد سهله مي‌باشد، صفه‌ها و زمين‌هاي صاف و مسطح و روشن نجف و كوفه‌است. عرض كرد: آقا، همة اهل ايمان در كوفه خواهند بود؟ فرمود: آري و الله، در آن روز تمام مؤمنين يا در كوفه و يا در حوالي كوفه مي‌باشند و بمساحت يك جولانگاه زمين آن به دو هزار درهم مي‌رسد، و اكثر مردم آرزو دارند كه كاش مي‌توانستند يك وجب از زمين «سبع» را به يك وجب شمش طلا بخرند و «سبع» از مضافات همدان است، در آن روز طول شهر كوفه، به پنچاه و چهار ميل مي‌رسد بطوريكه كاخهاي آن مجاور كربلا مي‌باشد و خداوند در آن روز كربلا را محل آمد و رفت فرشتگان و مؤمنين خواهد نمود و در آن روز ارزشي بسزا دارد و چنان بركت به او روي مي‌آورد كه اگر مؤمني از روي حقيقت در آنجا بايستد و يكدفعه از خداوند طلب روزي كند، خداوند هزار برابر دنيا به او عطاء مي‌فرمايد، آنگاه حضرت صادق آهي كشيد و فرمود: اي مفضل تمام اماكن روي زمين بر يكديگر فخر مي‌كردند از جمله كعبه مسجد الحرام بر زمين كربلا فخر نمود، خداوند وحي فرستاد كه ‌اي كعبه ساكت باش و بر كربلا فخر مكن زيرا كربلا بقعة مباركي است كه در آنجا از درخت به موسى بن عمران از جانب خداوند وحي شد و همان تلي است كه مريم و عيسى منزل كردند و محلي است كه سر حسين را در آن شستشو دادند و مريم، عيسى را شست و خودش هم بعد از ولادت وي غسل كرد كربلا بهترين سرزمينهاست، پيغمبر هنگام غيبتش، از آنجا به آسمان رفت و آنجا تا موقع ظهور قائم خير و بركت زيادي براي شيعيان ما دارد.

مفضل گفت: آقا سپس مهدي به كجا مي‌رود؟ فرمود: ميرود به مدينة جدم رسول خدا، پس وقتي به مدينه در آمد مقامي بس عجيب خواهد داشت كه باعث مسرت مؤمنين و نقمت كفار مي‌باشد. مفضل گفت: آقا، آن مقام عجيب چيست؟ فرمود: مي‌آيد كنار قبر پيغمبر و صدا مي‌زند: اي مردم، آيا اين قبر جد من است؟ مردم مي‌گويند: اي مهدي آل محمد، آري، اين قبر پيغمبر جد تو مي‌باشد، مي‌پرسد: چه كساني با وي در اينجا مدفون هستند؟ مي‌گويند: دو نفر اصحاب و انيس او مي‌باشند، با اينكه او از هركس بهتر آن دو را مي‌شناسد در حاليكه مردم همه گوش مي‌دهند، سؤال مي‌كند: آن‌ها كيانند؟ چطور شد كه در ميان تمام مردم فقط اين دو نفر با جد من پيغمبر خدا در اينجا دفن شدند شايد كساني ديگر مدفون باشند؟ مردم مي‌گويند: اين مهدي آل محمد، كسي غير از اين دو نفر در اينجا مدفون نيست، از اين جهت در اينجا دفن شدند كه خليفة پيغمبر و پدر زن او هستند، مهدي سه بار اين سؤال را تكرار مي‌كند، سپس دستور مي‌دهد كه آن دو نفر را از قبر بيرون آورند، مردم هم آن‌ها را بيرون مي‌آورند در حاليكه بدنشان ‌تر و تازه است، و اصلا نپوسيده، و تغيير نكرده‌اند سپس مهدي مي‌پرسد: آيا كسي در ميان شما هست كه اينان را بشناسد؟ مردم مي‌گويند: ما آن‌ها را به اوصافشان مي‌شناسيم، اينان انيس جد شما هستند. مي‌پرسد: آيا در ميان شما كسي هست كه جز اين بگويد دربارة اينان شك كند؟ مردم مي‌گويند: نه! مهدي بيرون آوردن آن‌ها را سه روز تأخير مي‌اندازد، و اين خبر در ميان مردم منتشر مي‌شود، سپس مهدي به آنجا آمده و روي قبرهاي آن‌ها را بر مي‌دارد و به نقباى خود مي‌گويد قبرهاي اينان را بشكافيد و آن‌ها را جستجو كنيد. نقبا هم با دستهاى خود آن‌ها را جستجو كرده تا آنكه آن‌ها را ترو تازه مانند روز نخست بيرون مي‌آورند، دستور مي‌دهد كفنهاي آن‌ها را بيرون آورده و آن‌ها را بر درخت پوسيده و خشكي بر دار كشند (لخت مادرزاد)، في الحال، درخت سر سبز و پرشاخ و برگ و خرم مي‌شود، با مشاهدة اين وضع عجيب دوستداران وي كه شكي به دل دارند، مي‌گويند، بخدا قسم اين شرافت حقيقتي است كه اين‌ها دارند، و ما هم به دوستي اينان فائز شديم، كساني كه جزئي محبت از آن‌ها در دل داشته باشد، مي‌آيند و آن منظره را مي‌نگرند و باديدن آن فريفته مي‌گردند. در اين هنگام جارچي مهدي صدا مي‌زند: هركس دو صحابة پيغمبر و انيس او را دوست دارد در يك سمت بايستد، پس مردم دو دسته مي‌شوند: يك دسته دوست آن‌ها و يك دسته دشمن آنها. مهدي به دوستان آن‌ها تكليف مي‌كند كه از آن‌ها بيزاري جويند، آن‌ها مي‌گويند: اي مهدي آل پيغمبر ما پيش از آنكه بدانيم اينان در نزد خدا و تو چنين مقامي دارند از آن‌ها بيزاري نجستيم، اكنون كه فضل و مقام آن‌ها با اين وصف براي ما ظاهر شده، چگونه باديدن بدن‌ تر و تازة آن‌ها و سبز شدن درخت پوسيده، از آنان بيزاري بجوئيم؟ بلكه به خدا قسم ما از تو و كساني كه عقيده به تو دارند و آن‌ها كه به اينان ايمان ندارند و آن‌ها را بر دار زدند و از قبر بيرون آوردند، بيزاري مي‌جوئيم، در اين وقت جارچي مهدي به امر خدا دستور مي‌دهد باد سياهي بوزد و آنان را مانند ريشه‌هاي پوسيدة درخت نخل از ميان ببرد. سپس دستور مي‌دهد آن‌ها را از بالاي دار پائين بياورند و به امر خداوند زنده مي‌گرداند، دستور مي‌دهد، تمام مردم جمع شوند، آنگاه اعمال آن‌ها را در هر كوره و دوره‌اي شرح مي‌دهد تا آنكه داستان كشته شدن هابيل فرزند آدم و بر افروختن آتش براي ابراهيم و انداختن يوسف در چاه و زنداني شدن يونس در شكم ماهي و قتل يحيى و صليب كشيده شدن عيسى و شكنجه دادن جرجيس و دانيال پيغمبر و زدن سلمان فارسي و آتش زدن در خانة امير المؤمنين و فاطمة زهرا و حسن و حسين و تازيانه زدن به بازوي صديقة كبرى فاطمة زهرا و درب به پهلو زدن او و سقط شدن محسن بچة او و سم دادن به امام حسن و كشتن امام حسين و اطفال و عموزادگان و ياوران آنحضرت و اسير كردن فرزندان پيغمبر و ريختن خون آل محمد و هر خوني كه بنا حق ريخته شد، و هر زني كه مورد تجاوز قرار گرفته، و هر خيانت و اعمال زشت و گناه و ظلم و ستم كه از زمان حضرت آدم تا موقع قيام قائم از بني آدم سرزده، همه و همه را به گردن ابوبكر و عمر انداخته!!!....

ما در اينجا قصه را ناتمام مي‌گذاريم، اين قصه طولاني است، و به نقد آن مي‌پردازيم.


مهتدین

Mohtadeen.Com