تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

ماجرای اسلام آوردن

اسم من نیروان و بیست سال سن دارم. در خانواده ای مختلط به دنیا آمده ام. پدرم هندو و مادرم مسلمان می باشند. وقتی دوران بچگی خود را به خاطر می آورم به وضوح می بینم که والدینم چیزی راجع به مذهب به من یاد ندادند. پدرم زیاد مذهبی نبود و مادرم نیز تقریباً از دین خود چشم پوشی کرده بود. بنابراین یک جورهایی از درون تهی بوده و احساس نیاز به دینی می کردم که تا ابد همراه من باشد.

به هر حال از والدینم سپاسگزارم که حداقل ارزش های اخلاقی را به من آموختند تا همیشه راهنمای زندگیم باشد. خانواده ام فکر می کردند که مذهبی بودن هیچ وقت نمی تواند مرا با نظم و انضباط بار آورد، در محیطی که اطاعت از والدین، صحبت از حقیقت، خودداری از سرقت، خدمت به نوع بشر وجود دارد، دیگر جایی برای شرارت باقی نمی ماند. همه ی این ها اساس و پایه ی زندگی روزمره ی ما بودند.

با درکی که هم اکنون دارم می بینم که در سن جوانی معمای هستی ذهن مرا به خود مشغول ساخته بود. هدف از زندگی بر وری زمین چیست؟ آیا مرگ پایان همه چیز است؟ آیا خدا وجود دارد؟ بعضی از چیزها از عمق درون مرا به حرکت وا می داشت. چنین انگیزه هایی مرا به سوی حقیقت سوق می داد. به درکی وسیع و منطقی برای پاسخ به تمام سؤالاتم نیاز داشتم تا به مشکل آفرینش من که مانند معمایی ذهن مرا درگیر ساخته بود پایان دهد. به هر حال موضوع دین، الهیات، فلسفه وآداب و رسوم نیاکان ما مانند معمایی پیچیده و بغرنج می باشد.

برای پیدا کردن دینی که بتواند نیازهای معنوی مرا پاسخگو باشد، از الحاد و بی دینی شروع نموده و تا بودیسم و یهودیت و مسیحیت و هندوئیسم این مسیر همچنان ادامه داشت، ولی در هیچ یک از آنها لذت معنوی که می بایست به من دست دهد را نتوانستم پیدا نمایم. در درون خود احساس می کردم حقیقت چیزی جدا از آنها است، شاید درست مقابل چشمانم قرار دارد و من دارم از آن طفره می روم. مدتی تحقیقات و این سو و آن سو دویدن را کنار گذاشته و نا امید شده بودم. پس از آن به سمت افکار و فلسفه ی نیچه، سارتر، کانت، مارکس و غیره کشیده شدم. اما عطش من برای دست یابی به عرفان و در نهایت حقیقت فرو ننشست.

تا اینکه معجزه ای رخ داد، یک روز جمعه تصمیم گرفتم با یکی از دوستان مسلمانم فقط به منظور تفریح به نماز جمعه بروم. هرگز قصد نداشتم که آنجا نماز بخوانم ولی خیلی راحت نسبت به عبادت مسلمانان، تنها مذهبی که درباره ی آن تحقیق و مطالعه نکرده بودم کنجکاو شدم. ابتدا به خطبه ی امام جمعه گوش داده و سپس به تقلید از دوستم تنها حرکات نماز را انجام دادم. در آن لحظه ناگهان احساسی روحانی به من دست داد، تجربه ای مرموز و عجیب برایم اتفاق افتاد. نه صدایی شنیده و نه نوری ظاهر شد، تنها احساسی بود که مرا از خود بی خود کرد. هنگامی که سرم را روی زمین گذاشتم نمی خواستم آن را بلند کنم، انگار خدا هدایت را برای من فرو فرستاده است. هیچ گاه چنین چیزی را تجربه نکرده بودم.

بعد از نماز دوستم از من پرسید که چه احساسی دارم، و من نمی توانستم آن را به زبان بیاورم زیرا کلمه ای پیدا نمی کردم تا با آن احساسی را که داشتم بیان کنم. این حالت خوشی و لذت روزها در ذهن من باقی ماند و باعث شد تا به سوی اسلام تغییر مسیر دهم. بنابراین از خود پرسیدم آیا باید یک بار دیگر به تحقیق و بررسی بپردازم؟ نیرویی از درون مرا به سمت آن می کشید و تشویق می نمود تا دست به کار شوم. پس از آن خیلی زود، دوروبر خودم را پر از کتاب های اسلامی و اصول دین و شوق و علاقه به یادگیری نماز و مطالعه ی قرآن دیدم، اما این پایان کار نبود.

چندین بار به دلیل شک و تردیدهایی که داشتم خواستم از این کار صرف نظر نمایم. شب ها نمی خوابیدم و در فکر این بودم که چطور راه درست را پیدا کنم، آیا در کاری که دارم انجام می دهم تندی به خرج داده ام یا نه؟ حتی تا سر حد ارتداد رفته و می خواستم خودم را تسلیم هر چیزی نمایم. با وجود خانواده ای بی دین غیر مسلمان بودن برای من راحت تر از هر چیز دیگری بود. نمی خواستم مانند خیلی از کسانی که پس از مسلمان شدن دوباره از دین اسلام روی گردان می شدند باشم. دعا کردن و حتی رفتن به نماز جمعه را فراموش کرده بودم. اما هیچ وقت قلباً دلم نمی خواست از پروردگارم جدا شوم. لحظات سختی بود و می بایست تلاش بیشتری نمایم. تصمیم گرفتم شب و روز دعا کنم و از خداوند کمک بخواهم. ه خاطر شک و تردیدی که هر بار برایم پیش می آمد از خودم متنفر بودم و سپس از خدا عاجزانه التماس کردم تا مرا ببخشد، تا اینکه نور هدایت قلبم را فرا گرفت.

سرانجام خداوند ایمانم را قوی ساخته و در این راه مرا ثابت قدم نمود. دیگر هرگز از تصمیم خود بر نمی گردم. از خداوند سپاس گزارم که کمکم کرد و مرا به سوی دین فطرت راهنمایی نمود. این تازه شروع کار است و باید با سعی و تلاش فراوان به درک واقعی اسلام برسم. هم اکنون به پایان مسیر نرسیده ام بلکه در آرامش محض قرار گرفته ام.

پایان