تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

دلی که با نور توحید روشن گردید

اسم قبل از اسلام: تي هيرو

اسم بعد از اسلام: فائزه

وضعیت تأهل: مجرد

ملیت: ژاپنی

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

 

داستان امروز ما درباره ی قلبی است که نور توحید آن را در توکیو روشن گردانید. آن جا بود که قلبی شیرینی لذت (لا إله إلا الله) را چشید. اما زبانش تا وقتی به کویت نرفته بود آن را بیان نداشت. جایی که خواهر ژاپنی ما (تي هيرو) راضي گشت به الله که پروردگارش است، به اسلام که دين او باشد و محمد صلى الله عليه و سلم که نبي و رسول است.

جای تعجب دارد که برخی از مسلمان زاده ها را می بینیم که نسبت به دین خود بی توجه و سست هستند و حتی برخی آرزو می کنند که کاش مسلمان نبودند تا هرچه بیشتر و بدون مشکل و مانع در شهوات و هوس هایشان غرق گردند. بعضی دیگر آرزومند هستند که کاش اصلاً كلمه ی "حرام" یا "غیرمجاز" در قاموس اسلام وجود نداشت. آن ها نمی دانند که راز هویت و تمایز او از دیگران در همین دستوراتی است که پشت گوش انداخته و دیگرانی که مسلمان هم نیستند به سوی آن ها کشیده می شوند.

بسیاری از غیرمسلمانان در این محدودیت ها خیر و صلاح بشریت را یافته اند و به اندیشه و مطالعه ی گنجینه های این دین که برخی از متدینان به آن فراموشش کرده و به آن پشت کرده اند، می پردازند. کاش مسلمانان می دانستند که این دین چه اندازه با عظمت است و آن را مانند تازه مسلمانانی که هر روز با آن ها برخورد می کنیم ببینیم. آن ها را می بینیم که چهره ی آن ها با فراگیری قرآن و حفظ آن روز به روز نورانی تر می شود. این حالتی است که درباره ی خواهرمان (تي هيرو) که بعد از مسلمان شدن نام خود را (فائزه) گذاشته است، صدق می کند.

من همچنان که از راهروی اداره ی امور زنان  می گذشتم، به فائزه برخوردم. او بخشی از قرآن را تکرار می کردن. به او سلام کردم. او با سیمایی فرشته گونه جواب سلام من را داد و لبخندی زد. دلم خواست تا با او صحبت کنم. مطمئن بودم که در پس این صورت نورانی داستان اسلام عالی و تأثیرگذاری وجود دارد. خواستم او را بشناسم تا برایتان درباره اش بنویسم و احساسات قلبی خود را نسبت به این دین عالی را تازه کنم. به خدا قسم که هیچ کار دعوتی نیست مگر آنکه خودش اولین کسی است که از آن بهره می گیرد. هدف من نشان دادن بهره و فایده ی دین مبین اسلام و دیدگاه این بانو به زندگی در سایه ی اسلام است. ... به او گفتم: فائزه بیا به کتابخانه ی من برویم و داستان مسلمان شدنت را برایم تعریف کن.

او با فروتنی لبخند زد و گفت: چیز زیادی برای گفتن ندارم. او را تشویق کردم که داستان را تعریف نماید. چون باور داشتم که مسلمان شدن او در پی تفکر و تدبر و علاقه ی بسیار بوده است. حدسم درست بود، وقتی حرف هایش را آغاز کرد، توجهم را به خود جلب کرد، به حدی که متوجه زنگ تلفن هم نشدم. زمانی که در شادی و غرور از شنیدن مدح و تعریف دین اسلام از یک نومسلمان هستم، نومسلمان چیزهایی از اسلام را برایم آشکار می سازد که از آن غافل بوده ام. آن اینکه ما مسلمان زاده شدیم و دستورات و نواهی اسلام برایمان عادی و جزو عادات گردیده است، در بیشتر مواقع از درک بزرگی پاداش انجام آن کار هم باز می مانیم و همچنین غافل از حکمت موجود در تشریع آن، حال آنکه تازه مسلمان ها هوشیارانه آن را از دیدگاه دیگری می نگرند و همه ی اوامر و نوانی دین را به گونه ی دیگری دیده و اوامر و نواهی را تجزیه و تحلیل کرده و به عظمت و بزرگی آن پی برده و بر ثبات و استواریشان افزوده می گردد...

بار دیگر به داستان فائزه بازمی گردیم، او تعریف می کند: بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان در توکیو، تصمیم گرفتم به تحصیل رشته ی زبان انگلیسی در دانشگاه بپردازم و همزمان با آن می بایست زبان خارجی دیگری، عربی یا اندونزیایی، را نیز یادبگیرم. من زبان اندونزیایی را به خاطر آسان تر بودن آن و وجود کلاس های بیشتر تدریس آن انتخاب نمودم. از توفیق الهی تحصیل زبان اندونزیایی من با یک مدرس اندونزیایی مسلمان خوش اخلاق و نیک سیرت بود...

تعداد همکلاسی هایم از ده نفر دانشجو تجاوز نمی کرد.او از ما دعوت کرد تا به دیدن خانواده ی مسلمانش رفته و با بچه ها و همسرش آشنا شویم. اوقات خوشی با هم داشتیم. اخلاق و آداب اسلامی آن ها را دیده و به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بودیم.

برایم جالب بود که موضوع کار و پی رزق و روزی گشتن بر دیگر امور مهم خانواده تأیری نگذشته و اولویت نخست آن نبود. همچنین برخورد با اعضای خانواده ای چنان گرم و صمیمی که پدر از کارهای روزمره ی فرزندان و اینکه روزشان را چگونه گذرانده اند اطلاع یافته و آن ها را راهنمایی و اندرز می دهد و دانش خود را از این طریق به ایشان انتقال داده و رفتارشان را تصحیح می نماید، من را متاثر نموده بود.

بدین نحو با آن ها همنشین بودم تا آنکه رمضان فرارسید و آن ها از من دعوت کردند تا برای افطار با آن ها سهیم گردم... خیلی وقت ها می شد که به راز این گشاده رویی و صمیمیت آنان بیاندیشم که از کجاست و چه چیزی است که آن ها را از ما متمایز می نماید؟ چیزی جز دین اسلام نبود که بر تمام اعمال و حرکات آنان در زندگی چیره بود...

این احساس من را برانگیخت تا بیشتر به دین اسلام بیاندیم. بنابراین به مطالعه و تحقیق درباره ی آن همت گمارم. مطالعاتم را با علوم انسانی اسلامی آغاز کردم که ارتباط بیشتری با احساسات قلبی انسان دارند. من به دنبال آرامش و اطمینان قلبی هستم، پس باید با چیزی شروع کنم که روانم را آرام و با ثبات نماید...

استاد به من سفارش کرد که زبان عربی را بیاموزم که کلید مطالعه و درک اسلام است و بواسطه ی آن می توانم کتاب های سترگ و اصلی عربی اسلامی را دریابم. خدای متعال آموهتن زبان عربی را برایم آسان نموده و یک استاد هندی مسلمان پایبند و معتقد تدریس آن را به عهده داشت. این استاد از دانشگاه امام در مکه ی مکرمه زبان عربی و مدرک خود را دریافت نموده بود. وقتی او توجه و علاقه ی ویژه ی من به دین اسلام را دید، من را دعوت کرد که در کلاس زبان عربی در مسجد توكيو شرکت نمایم.

در مسجد با ارزش های والای اسلامی دیگری به غیر از آن هایی که پیشتر نزد خانواده ی استادم اندونزیاییم دیده بودم، آشنا شوم. آن جا با تعدادی از بانوان مسلمان با ملیت های مختلف برخورد کردم که هیچ ارتباط دیگری جز دین اسلام با هم نداشتند. این مسجد از جانب حکومت عربستان سعودي با کتابخانه ای مملو از کتاب های ارزشمند ساخته و تجهیز گردیده بود. هیچوقت معماری و بنای آن را که مطابق شیوه ی اصیل اسلامی بوده و دارای اماکن ویژه ی بانوان بود را فراموش نمی کنم.

با چند بانوی مسلمان در پیرامونم برخورد داشتم که من را به آشنایی با دین اسلام تشویق می نمودند. در بین آن ها خواهری عربی زبان از کشور مصر بود که به من در مطالعات و آماده ساختن سخنرانی به زبان عربی که باید آماده و عرضه می کردم کمک کرد و به حمد خدا نمره ی خوبی هم گرفتم.

روزها می گذشت و همچنان به اسلام نزدیک تر می شدم و حتی احساس می کردم که یک روز خواهد رسید که حتماً مسلمان خواهم شد. اما چگونه و چه زمانی؟ نمی دانستم!

تقدیر الهی چنان بود که با خواهران مسلمان ژاپنی دیدار کنم که متوجه علاقه ی من به مسلمان شدن گشتند. آن ها شروع کردند به تعریف داستان مسلمان شدن خود. یکی از آن ها بیان کرد که خواب و رؤیاهایی باعث دعوت او به دین اسلام گشته بودند. آن ها به این یقین رسیده بودند که این خواست و اراده ی خدای متعال بوده است که مسلمان شوند. یکی بواسطه ی خواب و رؤیا و دیگری اشاره و نشانه، این تنها اراده ی خود آنان نبوده است... به دلم افتاد که من هم منتظر چنین اشاره ای برای آشکار ساختن اسلام خود بمانم.

تحصیلاتم را در دانشگاه در رشته ی کارشناسی زبان انگلیسی به پایان رسانده و به زندگی شغلی پا گذاشتم. مانند دیگر ژاپنی ها به طور مداوم و پیوسته کار می کردم. به ندرت می توانستم یک روز استراحت داشته باشم. با وجود این سختی و دشواری ها، حضور در کلاس های عربی در مسجد را کنار نگذاشتم. همه ی اطرافیانم سفارش می کردند که از این کلاس ها صرف نظر نموده و استراحت کنم. ولی من آن را دوست داشتم و با شرکت در آن احساس راحتی و آرامش می نمودم، بنابراین آن را ترک نکردم.

اهل مسجد توصیه کردند که به جستجوی فرصت تحصیل زبان عربی در مصر، سوریه یا کویت بپردازم. در واقع به دلیل وجود تعداد زیاد ژاپنی و تفریحات بسیار در مصر و سوریه نمی خواستم به آن کشورها بروم. برخلاف کویت که فکر می کردند صحرای خشکی است. اگر با ژاپنی ها به آن کشورها می رفتم به معنی همنشینی بیشتر با آنان بودکه من را از مسیر هدفی که از سفر و دوری از وطن داشتم دور می ساخت.همچنین استاد هندی توصیه می کرد که به دلیل وجود فرصت های تحصیلی بیشتر و سهولت پذیرش به مصر یا سوریه بروم که برخلاف کویت پذیرش دانشگاه کویت اندک بوده و بهتر است از آن صرف نظر شود.

اما من در اینترنت به جستجوی بورس در دانشگاه کویت بودم که سه فرصت بورسیه ی تحصیل زبان عربی به مدت ده ماه را ارائه می کرد. از استادم خواستم که در ارائه ی درخواست پذیرش کمکم کند. او همچنان اصرار داشت که از آن چشم بپوشم و من همچنان امیدوار بودم که به هر ترتیب که شده آن را به دست بیاورم، که همانطور هم شد.

به كويت آمده و در خوابگاه دانشجویان در کیفان اقامت نمودم. به تحصیل و مطالعاتم پرداختم و خداوند همنشینی با چند دانشجوی دختر مسلمان در خوابگاه را نصیبم گردانید. به این ترتیب از نزدیک با زندگی مسلمانان آشنا شدم و اسلام را در پوشش، غذا و ارتبطات آنان مشاهده می کردم. اسلام را در هر جنبه ی کوچک یا بزرگ زندگی آن ها و حتی در ابراز احساسات آن ها در هنگام شادی و اندوه و رضایت به تقدیر الهی می دیدم...

دانشجویان مذکور متوجه نزدیکی من به خود و آمادگی من برای پذیرش اسلام شده و اسلام را بر من عرضه داشتند. من پاسخم مثبت بود ولی گفتم که منتظر نشانه ای هستم و حرف های آن دختران ژاپنی را برایشان تعریف کردم.

یکی از آن ها برخاست و برایم شرح داد که شاید چنین نشانه ای پیش نیاید و اصلاً اهمیتی ندارد. مهم گرفتن تصمیم قطعی با هوشیاری و اراده ی کامل است. او مثال های زیادی از افرادی را بیان کرد که بدون دیدن چنان اشاره ای اسلام آورده بودند. سخنان او از یقین و تجربه ی پیشین خودش حکایت داشت. او در مرکزی فعالیت داشت که اهدافی مانند اهداف انجمن آشنایی با اسلام را داشت. او من را با خود به آن جا برد. همانجا مسلمان شدنم را اعلام نموده و شدم فائزه ی مسلمان. از خدای متعال می خواهم که فائز و برنده ی رضا و خرسندی او باشم.

دوره ی تحصیل من به اتمام رسید و می بایست کویت را ترک کنم. اما نمی خواستم به ژاپن بازگردم، می خواستم در یک محیط اسلامی زندگی کنم. چگونه می توانستم اقامت در کویت را دریافت کنم؟ پروردگار دستم را گرفت، در حالی که بر دین او نبودم و چطور شد که مسلمان شدم...؟

به سفارت ژاپن مراجعه نمودم. متوجه شدم که یک شرکت بزرگ کویتی به یک نفر کارمند مسلط به زبان های عربی، انگلیسی و ژاپنی دارد. من کارمند مناسب در مکان مناسب بودم. به این ترتیب خداوند لطف فرمود و در کشوری که در آن شهادتین را بیان کرده بودم اقامت گرفتم.

سپس به انجمن آشنایی با اسلام ملحق شده (بخش مواد درسی) و شروع کردم به مطالعه ی جسته و گریخته در مودر علوم اسلامی که این بخش مبارک آن را تدریس می نمود. امید آن داشتم که هرکس داستان من را می خواند به سوی ثبات و استواری بر دین الله کشانده شود و من را از دین خدا آگاه کرده و خدای متعال به لطف و فضل خویش بر معلوماتم بیفزاید که او خود همه ی امور را به دست داشته و بر هر چیز تواناست...

این داستان فائزه بود که این حدیث شریف قدسی پیامبر خدا عليه الصلاة و السلام درباره اش صدق می کند که فرمود: (ومن تقرب إلي شبراً تقربت منه ذراعاً، ومن تقرب مني ذراعاً تقربت منه باعاً ومن أتاني يمشي أتيته هرولة)، یعنی: (هر آنکه یک وجب به سوی من نزدیک گردد، به او به اندازه ی یک ذراع نزدیک گردم و آنکه به سویم بیاید به سویش می شتابم.)

خداوند متعال خود از راستی و صداقت دل ها و نیات آن باخبر است و راه های رسیدن به آن را مهیا می سازد. به بعضی از این اراده ها و تقدیرهایی که خدای متعال در مسیر فائزه به سوی اسلام نهاده بنگریم. او از مله مسلمانان پایبند به اسلام و دارای اخلاق والای اسلامی بود که اسلام را دوست می داشت. آموزگاران او یک اندونزیایی و سپس یک هندی و بعد از وی دانشجویان خوابگاه بودند.سپس چگونه با آن دانشجویی که در مرکز فعالیت های اسلامی آشنا شده و رفت و آمد نمود و به چه آسانی توانست به اقامت و کار مناسب در کویت دست یابد و بعد من او را در اداره ی امور زنان بیابم تا دانشم را وسعت بخشم.

فائزه همیشه منتظر اشاره و نشانه ای بود، کما آنکه کل زندگی او پر از نشانه ها و اشارات بود و این اشاره ها خواب و رؤیا نبودند که شک و گمانی در آن ها باشد که حقیقت و واقعیت مسلم بودند. این موضوع را به او گفتم و او لبخندی زده و چشم هایش از سپاس و تقدیر و شناخت خدایی که هرگز بندگان صادقش را رهانمی گذارد پر از اشک گردیدند. آنچه گفتم نظر من بود و ستایش بی جا نکرده ام.

 

والسلام

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com