تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

سنی ای که شیعه می شود و دوباره به اهل سنت باز می گردد

داستان سنی ای که شیعه می شود و سپس به فضل الله به مذهب اهل سنت و جماعت باز می گردد.
می گوید:
سقوط در چاه:
تازه وارد پلتاک ( یکی از برنامه های معروف چت و گفتگو) و اتاقهای دینی شده عقایدشان را نمی فهمیدم. نظرم به یک اتاق شیعی جلب شد. نام آن " الغدیر" بود و من آن زمان عقاید شیعه دوازده امامی یا کلاً شیعه را نمی فهمیدم..
تمام چیزی که درباره ی آنها می فهمیدم این بود که آنها مثل خودم علی بن ابی طالب را دوست دارند و از طریق مذهبشان او را یاری می کنند!
با یک شیخ مصری به نام "حسن شحاته" روبرو شدم... از وجود یک شیخ مصری شیعه تعجب کرده بودم! از او درباره کتاب فروشی های مصر که در آن کتاب نهج البلاغه وجود دارد سؤال کردم؟ او از سؤال من خیلی خوشحال شده بود و به سؤالم پاسخ داد و به کسانی که در اتاق بودند این خبر را داده و گفت که اهل مصر به محبت اهل بیت معروفند..
بیشتر به زندگی امام علاقه مند شدم.. و هر صفحه ای که در آن موضوعاتی در باره زندگی او رضی الله عنه بود را جستجو می کردم. از اینکه احادیث فراوانی از پیامبر در باره ی فضایل امام و مستحق بودنش در خلافت می یافتم خیلی غافلگیر شده بودم.
به ذهنم خطور نکرده بود که بعضی از این احادیث صحیح و بعضی دیگر ضعیف می باشند، و این فکر اشتباه در سرم وجود داشت که اسلام یک دوره ی سیاسی را طی کرده بود.
اینکه در زمان حکومت دولت اموی حکام بر علما و راویان حدیث فشار وارد کرده و هر حدیثی را که دلشان خواسته ضعیف کرده و در سنت دست کاری کرده اند.
با این افکار وارد اتاق های شیعه می شدم و عقیده پیدا کرده بودم که امام علی در مورد خلافت مستحق تر بوده است.
 بعد از اینکه خطبه ی شقشقیه را خواندم...:
بعد از اینکه خطبه ی شقشقیه و بعضی از احادیث که برایم مطرح می شد را خواندم و آنها را باور کرده و به خاطر همان فکر گذشته ام مبنی بر سیاسی شدن اسلام، به صحت و ضعف آن توجه نمی کردم، شیعه شدنم را اعلام کردم.

 اعلام شیعه شدن:
همیشه در این اتاق بودم و همه چیز را تحت نظر داشتم، در آن شیخی بود به نام " اسد الحق" که همیشه با من بود، و روزها گذشتند تا اینکه من شیعه شدنم را اعلام کردم و شهادت دادم که علی ولی الله است، و آن را بر بقیه خلفاء مقدم دانستم، و عقیده ام زیدی بود، بدون اینکه بفهمم فرقه ای شیعه به نام زیدی وجود دارد.

 شروع رسوایی!:
شروع به جستجوی یک امر طبیعی کردم و آن اینکه چگونه می توانم منابع به دست آوردن علم از اهل بیت را بشناسم، چه کتابهایی را باید بخوانم؟ چه احکامی را باید اجرا کنم؟
و چگونه فقه شیعه ی امامی را بیاموزم؟
پنج روز در اتاق شیعه ماندم، هر روز بیش از 12 تا 16 ساعت را آنجا سپری می کردم.
از شیخ سلام الجزائری - که یک سلسله دروس در اتاق اثبات امام علی برگزار می کرد- شنیدم: پدر امام علی، کافر نبوده، و اهل سنت عموی پیامبر که او را بزرگ کرده و از او قبل و بعد از دعوت محافظت نموده، را کافر می دانند. اما صراحتاً دراین سخنرانیها هیچ بحث علمی و قانع کننده ای را نیافتم، بلکه دیدم کار آنها متهم نمودن اهل سنت بدون هیچ دلیل یا استدلال عقلی قابل قبول می باشد.
دیدم که عبارت وهابی خیلی تکرار می شود و اینکه آنها قائل به تجسیم خداوند هستند و تمام گروه ها را تکفیر می کند و آن ها چه و چه.... از خودم پرسیدم، منظور از وهابیت چیست؟
آیا منظورشان سلفی ها هستند؟
گفتند: بله آنها پیروان ابن تیمیه ... و محمد بن عبدالوهاب .. هستند و چنین و چنان هستند.
طبیعتا تعجب کردم، زیرا من نزدیکان و خویشاوندانی داشتم که به همین عقیده متعلق بودند، و انسانهای خوش اخلاقی بوده و کسی را تکفیر نمی کردند، و الله را تشبیه نمی نمودند یعنی مجسمه نبودند!
دیدم که تمام کسانی که به اتاق می آیند به دو شیخ از شیوخ اهل سنت فحش و دشنام می دهند؛ شیخ عثمان الخمیس و شیخ الدمشقیه، الله حفظشان کند...
دیدم که کارشان خیلی بی ادبانه و مخالف با اخلاق است... و دیدم که در اتاق بحث دینی نمی شود یا در آن قرآنی به گوش نمی رسد، و تمام اتاق طعن و لعنت به صحابه و وصفشان به زشت ترین صفات می باشد.
یک نوار از شیخ شیعه "حسن شحاته" شنیدم که می گفت و افتخار می کرد که او بچه هایش را از کودکی تربیت کرده که وقتی به دستشویی می روند به اول و دوم و سوم لعنت کنند!
تربیت اسلامی را ببین! صراحتا هیچ چیزی در این اتاق برایم خوشایند نبود غیر از " علی عالی" "علی عالی"..
وقتی این را می شنیدم حالت تشنج به من دست می داد و مثل آدم های هیستریک گریه می کردم. احساس فخر و شادی و اندوه و احساس کسی که آهنگ مورد علاقه اش را می شنود به من دست می داد..
از شیخ پرسیدم که عبادت ها را چگونه باید انجام بدهم، همانطور که رسول الله صلی الله علیه و سلم و اهل بیت آن را انجام می دادند؟
از وضو شروع کردم، دیدم که بلوایی در اتاق به پا شد، مثل اینکه آن ها به این معلومات عادت نداشتند.. هیچ حدیثی درباره ی طریقه نماز نشنیدم، و در کل هیچ قال الله و قال رسول الله ای به گوشم نخورد. طبیعتاً شیخ بعضی از چیزها را از من مخفی می کرد زیرا می دانست ممکن من از تشیع متنفر شوم.
شروع به چرخیدن دراتاق های شیعه کردم و به بحث های آن ها گوش می دادم، دیدم که در بیشتراتاق ها خبری از قرآن نبود. احساس کردم فضای عمومی اتاق ها غیراسلامی است، مثل اینکه اتاق ها برای آشنایی بین مولای و مولاتی بود و میکروفون بین افراد رد و بدل می شد تا هر کس بگوید الصلاة علی محمد وآل محمد، همیشه همین را می شنیدم، و هیچ حدیثی از محمد صلی الله علیه وآله وسلم و نه آیه ای از قرآن که بر او نازل شده، در کار نبود... همش بحث و غلغله بود. من هم از آن ها می خواستم که " علی عالی " بگذارند تا اینکه تو حس بروم و از بحث هایشان دور شوم.
و تصمیم گرفتم که مشغول به تحصیل علم و شناخت آن از طریق سایت های شیعه شوم تا اینکه حداقل کتاب های علمی را بیابم.

 

شوک اول..
در اولین سایتی که از آن دیدن کردم... در مورد اسامی اهل بیت و فرزندانشان جستجو کرده و با اسامی ابوبکر و عمر و عثمان غافلگیرشدم!
از شیخ سؤال کردم: شیخ چرا امام نام فرزندانش را همانند نام کسانی که خلافت را از او غصب کرده اند گذاشته است؟
شیخ جواب عجیبی داد: که این اسامی مخصوص خلفا نیستند و افراد زیادی این اسم ها را داشته اند.
به او گفتم: شیخ این اسامی همه با هم هستند، آیا معقول است که بدون قصد باشند یا اینکه تصادفی اتفاق افتاده باشند؟
گفت که مسئله اسم ها، ثابت نشده است و بعضی از علما هستند که آن را انکار می کنند!
چیزهای عجیبی می شنیدم، مثل استدلال احمقانه در مورد فضیلت ثانی اثنین ( ابوبکر صدیق که نفر دوم در غار همراه رسول الله صلی الله علیه وسلم بود). می گویند که این یک نوع عیب محسوب می شود، چرا ابوبکر در غار ترسیده و ناراحت بود؟ و آیا همراهی دلیل بر محبت است!؟
بدتر و زشت تر اینکه بعضی می گویند، ابوبکر صدیق رضی الله عنه در غار با رسول الله صلی الله علیه و سلم نبود، و منظور قرآن شخص دیگری است!
فاطمه زهرا دختر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و همسر حیدر رضی الله عنه پهلویش شکسته و جنینش سقط می شود و تهدید به سوختن خانه می شود... از خودم پرسیدم حیدر کجا بود؟
علی بن ابی طالب رضی الله گفته شده که بیعت نکرد، یا اینکه به زور او را کشانده تا بیعت کند، من این وصف بزدلانه را برای علی قبول نمی کنم، و حاشا که چنان باشد که وصفش می کنند.
خوب، کجاست این شمشیر عدالتش ...؟ کجاست این شجاعتی که به آن معروف بود و کجاست آن کسی که هرگاه می شنید کجایند شجاعانتان، لبیک می گفت؟
آیا این همان علی است که به نبرد با عمرو بن عبد ود رفت؟ آیا این همان کسی است که افتخار می کرد: من آن کسم که مادر نامم را حیدر نهاد؟ حیدر کرار کجاست؟
فهمیدم که این قوم هر بار به طریقه ای که دلشان می خواهد حبیبم علی را وصف می کنند، گاه گاهی او را شجاع، اسد الله الغالب و کرار و .. البته این اوصاف صحیح است.
خیلی وقت هم او را به این شکل خوار کننده و ذلیلانه مثل سکوت در برابر اهانت به همسرش و دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وصف می کنند، و نه تنها سکوتش در برابر اهانت بلکه شکستن پهلو و سقط جنینش! در حالی که او ساکت مانده بود و مسلمانان نیز ساکت مانده بودند، و از دختر پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دفاع نمی کردند!
سرگیجه گرفته بودم و احساس می کردم که باید با این قضیه روبرو شوم، و این رودررویی به خواست الله صورت گرفت.



رودررویی با خودم..
در اتاق ها سرک می کشیدم که به اتاقی با نام "انصار اهل البیت" بر خوردم.
فکر کردم که اتاق شیعیان است، رفتم داخل دیدم که اتاق اهل سنت می باشد، آنجا یک بحث بین شیعه و سنی برقرار بود، گوش دادم، اولین بار بود که یک بحث عقیدتی همراه با دلیل بین شیعه و سنی، در یک اتاق سنی می شنیدم. قبلا چنین بحثی را در یک اتاق شیعه شنیده و در آن شرکت کرده بودم.
دیدم که استدلال های اهل سنت قوی تر است، فکر کردم که طرف شیعه ضعیف است و شروع به شمردن ادله با خودم کردم از اول:

1. حدیث غدیر:

2. اعتقاد به تعیین خلیفه.

3. مرور آیه تطهیر.

4. حدیث منزلت هارون من موسی.

5. حدیث ثقلین.

6. رد بر "لکل قوم هاد".

7. صدقه ی انگشتر در حال نماز "إنما ولیکم الله".

8. مباهله بین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و مسیحیان نجران.

9. حدیث کساء و اسباب نزول آیات و تفسیر آنها از کتاب های معتبر.

10. سبب گفته های رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم در مورد چیزها و در مکانهای مختلف.

حقایق بر سرم فرود می آمدند. رضایت الله از اصحاب بیعت رضوان، .."محمد رسول الله و الذین معه"... " السابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار"..
تمام این آیات و احادیث را در ذهنم بررسی کردم. به یک قضیه رسیدم و آن گفته ی شیعه دوازده امامی در مورد اینکه صحابه بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مرتد شده اند.. و سه یا چهار نفر بیش تر از آنها باقی نمانده اند. این استدلال هیچ بچه ای را قانع نمی کرد، چه رسد به انسان بالغ.
مهم اینکه در مورد قضیه طعن در صحابه احساس خطر کردم، زیرا اگر من بر این عقیده می ماندم باید کسانی را که الله از آنها ابراز رضایت کرده از دین خارج می کردم، و چگونه می توانستم این کار را بکنم در حالی که به کتاب الله ایمان داشتم و چگونه الله از آنها اعلام رضایت کرده و آن ها را ستوده ولی من مخالفت کنم!؟
مخالفت من، مخالفت با الله می شد؟
و این فکر سبب شد که اکنون از معاویه رضی الله عنه نیز راضی شوم در حالی که قبلاً او را دوست نداشتم، حتی قبل از اینکه شیعه شوم...
موضوع مهمی است ... بهشت و جهنم... احساس کردم که این دین جدیدی است، با این فکر با خودم روبرو شدم..
من علی رضی الله عنه را دوست دارم، و قلبم پیرو کارهای اوست، من با او هستم، و اگر در زمان او بودم از پیروانش می شدم و این طور فکر می کنم.
ولی شیعه آن چیزی نبود که با فطرت و عقل من سازگار باشد، و در آن هیچ توحیدی نیافته و از آن هیچ بوی توحیدی به مشامم نرسید.

 اعلام برائت از شیعه..
برادران از من خواستند که به اتاق سرداب بروم و از تشیع اعلام برائت کنم. حقیقتا اولین باری بود که وارد اتاق سرداب می شدم و شیخ الدمشقیه -الله حفظش کند- آنجا بود، برائتم را از این دین رافضی اعلام کردم و فهمیدم که چرا رافضه از این شیخ بدشان می آید، زیرا او شیوخشان را به آتش کشیده و با شلاق حق با آنها بحث می کند و اعتقادات فاسدشان را بر ملا می کند.
الحمدلله که فرصتی پیش آمد که بتوانم با آن ضال مضل که من را شیعه کرد روبرو شوم. او را داخل اتاق مان دیدم که شاخ و شانه می کشید، از او خواستم که با این علم کمی که دارم با من مناظره کند، در مورد هر عقیده ای که می خواهد، درباره ی امامت یا عصمت یا غیبت یا رجعت یا بداء، و این شیر رافضی بعد از اینکه اتاق را برای مناظره آماده کردیم ترسید و فرار کرد، و گفت که من برای مباهله آمده ام نه مناظره؛ و قسم به الله که من هم برای مناظره نیامده بودم ولی به یاری الله مطمئن بودم. دلم خنک شد و عقیده ام محکم تر شد وقتی دیدم که شیخی که به دست او شیعه شده بودم اکنون از اثبات عصمت امام می گریزد.
قسم به الله من برای مباهله در مورد امری که تصورش را هم نمی کند آماده ام، آن اینکه کدام یک از ما بیشتر علی بن ابی طالب را دوست داریم.. من.. یا او؟
- نامه ای دوستانه به تمامی شیعیان
- احساستان از اینهمه شکست شیوخ تان چیست؟
- چه احساسی دارید، ای کسانی که اهل بیت را دوست داشته و می بینید و می شنوید که علمایتان از تکفیر کسانی که می گویند قرآن تحریف شده فرار می کنند؟
- چه فکر می کنید وقتی می بینید که شیخی از حوزه در شبکه ای از شبکه های ماهواره ای معروف وقتی برای دفاع از عقیده ی شما آمده، تعریف حدیث صحیح نزد شیعه و نه اهل سنت را نمی داند؟
- چه فکر می کنید در حالی که از عقیده ای که لذت جویی از زنان تان را تعظیم و تجلیل و توقیر می کند، راضی می شوید؟ و من می دانم که مردانگی و فطرت شما این چیز را قبول نمی کند..
- درخواست از غیر الله مانند اموات و ترک زنده ای که هرگز نمی میرد چه سودی دارد؟
- من از شما چیزی نمی خواهم، مگر یک چیز: اگر روزی عقل هایتان بیدار شد با آن مخالفت نکنید!

والحمدلله رب العالمین

پایان
ترجمه: عبدالله عبدالرحمن
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com