|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
عبدالله کریم از چکسلواکی |
در محیطی کاملاً مذهبی به دنیا آمدم، پدرم زیاد مذهبی نبود ولی خانواده ی مادرم بسیار به اعتقادات مذهبی پایبند بودند. پدربزرگم کشیش کلیسا بود و به همین دلیل مرتب به کلیسا می رفتم. اولین آموخته های من راجع به دین بود و در طول شش سال دوران ابتدایی خیلی مذهبی بودم.همچنین به ورزش حاکی علاقه زیادی داشتم اما به انتخاب خودم یادگیری تعلیمات دینی را مهمتر می دیدم. دوران دبیرستان به علت بیماری که داشتم دکتر این ورزش را قدغن کرده بود. آن موقع تازه واقعه یازده سپتامبر اتفاق افتاده بود، و مانند همه ی مردم اخبار را از طریق تلوزیون دنبال می کردم. نمی دانستم که چه کسانی و به چه منظوری این کار را کرده اند، ولی در دورنم احساسی عجیب بر من غالب شده بود. قبلاً هیچ وقت چنین حالتی نداشتم، انگار حسی تازه به من دست داده بود. نمی توانم آن را بیان کنم، مثل فردی تشنه به دنبال آب بودم. بنابراین تصمیم گرفتم تا درباره ی دینی که اسلام نام داشت به تحقیق و بررسی بپردازم. کلماتی که از ته قلبم بر می آید مانند آبی در کویر می ماند. درواقع نمی توانستم موضوع را برای خودم حل و فصل کنم، درمورد اسلام هم چیزی نمی دانستم. حتی مسلمانی را نمی شناختم تا از او کمک بخواهم. در نشریه ها شروع به دنبال کسب اطلاعاتی درمورد اسلام نمودم، اما چیزی نبود تا بتواند عطشم را سیراب کند و مرا راضی نماید. سپس از اینترنت سایت هایی را پیدا کردم که درباره ی اسلام دقیقاً توضیح داده بودند و با افرادی آشنا شدم که از همه چیز آگاه بودند. از طریق ایمیل از آنها سؤال می پرسیدم. درواقع با فردی که در مسجدی در شهر برونو خدمت می کرد در ارتباط بودم. او به تمام سؤالاتم پاسخ می داد، کمک کرد تا با رضایت خاطر احساس خرسندی نمایم. این تبادل سؤال و جواب ها حدود یک ماه طول کشید. خیلی چیزها درمورد مسلمانان یاد گرفتم، اینکه روزی پنج بار نماز می خوانند و به خدایی یگانه و بی همتا ایمان دارند. ابتدا نماز خواندن کمی برایم سخت بود ولی کم کم توانستم بر این سختی غلبه کنم. به هر حال خودم را به دست احساساتم سپردم و از ته قلبم می خواستم تا دراین باره بیشتر بدانم. حتی سوره ی توحید و بخش اول قرآن را فرا گرفته و حفظ نمودم. بقیه ی قرآن را از طریق اینترنت یاد گرفته و پس از مدتی توانستم به راحتی قرآن بخوانم. با یکی از دوستانم که کشیش بود صحبت کردم، وی به دلیل حادثه ی یازده سپتامبر زیاد از این موضوع خوشش نیامد. این گفتگو روحیه ام را کمی خدشه دار کرد، چون آن موقع اطلاعات کمی داشتم نتوانستم او را مجاب نمایم ولی اگر کسی امروز از من سؤالی بپرسد دقیق و حساب شده فوراً پاسخ می دهم. از آن به بعد او سعی می کرد از مسیحیت دفاع کرده و مرا قانع کند که دارم اشتباه می کنم. در این مدت احساس سردرگمی می کردم زیرا فکر می کردم که رنگی از خدا در زندگیم وجود ندارد. به دنبال راه جدیدی می گشتم تا بلکه مرا نجات دهد. وقتی به قلبم رجوع می کردم می گفت که سراغ دین جدید بروم. بنابراین احساس می کردم که خودبه خود مسلمان هستم. به نظر من عقیده مانند خانه ای است که نیاز به پایه های قوی دارد. می توان آن را از مصالحی محکم و یا ضعیف ساخت. احساس می کردم مصالحی که دارم در پی ریزی از آن استفاده می کنم یاد خدا است. اینچنین شد که مسلمان شدم. وقتی قرآن می خواندم فکر می کردم حقیقت جلوی چشمانم قرار دارد. جواب سؤالم مثل روز برایم روشن بود و مطمئن بودم که باید مسلمان شوم. قرآن نه تنها به ما می گوید که خطا و مسیر گناه را ترک نموده بلکه این امید را به پیروان خود می دهد که می توانیم تغییر کنیم. می توان به لطف خداوند امیدوار بود. شروع به مطالعات دقیق و تفکری عمیق نمودم. به لطف پروردگار پایه های ایمان را محکم و با ثبات کرده و شهادتین را اعلام نمودم. امروز اسلام جزئی از وجود من است، چشمانم را به سوی حقیقت باز نموده و این فرصت را به من داد تا حقیقت را ببینم، و دلایل زیادی که باعث شد تا این دین بر حق را بپذیرم. پایان |