تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

چگونه مسلمان شدم

ابراهیم یک نوجوان اهل پنسیلوانیا است. در اینجا به ما می گوید که چطور تعلیمات نادرست کلیسا درباره ی خدا بودن مسیح او را به سوی اصول مذهبی اسلام سوق داد.

گاهی در زندگی هر کسی پیش می آید که می فهمد نباید فقط به چیزی که از ابتدا به آن معتقد بوده اعتقاد داشته باشد. خوشبختانه این موقعیت خیلی زود برای من پیش آمد و در سن هفده سالگی علناً حقیقت دین اسلام را اظهار نمودم. قبلاً کاتولیک بودم اما نه درونی بلکه فقط جنبه ی ظاهری داشت. به مدرسه ی روزهای یکشنبه می رفتم، با وجود این هیچ وقت عقاید کاتولیک درباره ی خدا روی من تأثیری نگذاشت.

وقتی که کلاس هفتم بودم به مراسم عشای ربانی می رفتم، بد نبود احساس خوبی داشتم. درواقع فرد مذهبی بوده ولی هیچ وقت به مطالعه ی اساسی راجع به اصول کاتولیکی نپرداختم. پیش خودم تصور می کردم که ما (کاتولیک ها) و حضرت مسیح باید خدا را پرستش کنیم نه اینکه مسیح را خدا فرض کنیم. احساس خوبی از عبادت پروردگارم داشتم. همیشه حضرت عیسی را به عنوان الگو قبول داشته تا بتوانم مانند او تسلیم خداوند شوم و او را خدا نپندارم. همچنان به کلیسا رفت و آمد می کردم، به عبادت پروردگار ادامه می دادم. خیلی وقت ها با کشیش و دیگر افرادی که به کلیسا می آمدند درمورد اینکه مسیح خدا نیست و فقط پیامبری مبعوث شده از جانب پروردگار است صحبت می کردم.

آنها در پاسخ می گفتند که من باید مسیح را به عنوان خدا عبادت کنم چرا که او خود را به خاطر ما قربانی می کند. این چیزها برایم جذابیتی نداشت و مطمئن بودم که خداوند بهترین ها را برایم مقرر خواهد نمود، بنابراین به کلیسا رفتن ادامه دادم. دسامبر سال 1999، بود که در روزنامه مقاله ای راجع به اسلام خواندم. به دلایلی مجذوب دین اسلام شدم، چون کلاً درباره ی خداوند و هر چیزی که در زندگی به آن معتقد بودم را دربر گرفته بود. مشخص بود که آن نه یک دین بلکه یک احساس درونی بود. اما از اینکه این دین را پیدا کرده به وجد آمده بودم. دریافتم که دین من همین است که میلیون ها پیرو در سراسر جهان دارد.

بدون اینکه قرآن بخوانم و یا با مسلمانی حرف بزنم در سی و یک دسامبر 1999، شهادتین را اعلام کردم. هر چه زمان سپری می شد سطح علم و آگاهیم بالا می رفت. دوران سختی را پشت سر گذاشته که پر از شک و تردید و نگرانی بود. اسلام سفری روشنگرانه برای من بود. در این مسیر آهسته و پیوسته قدم بر می داشتم، پنج ماه قبل از اینکه دینم را عوض کنم در مراسم عشای ربانی شرکت می کردم. هر بار که به کلیسا می رفتم بیشتر با کسانی که آنجا بودند فاصله می گرفتم اما در عوض با پرودگار و پیامبرش مسیح احساس نزدیکی می نمودم.

ماه رمضان سال 2001، دومین بار بود که روزه می گرفتم، هنگام نهار به کتابخانه می رفتم زیرا بهتر از آن بود که جلوی دوستانم بنشینم. چون قسم خورده بودم که نمراتم بهتر شود در نتیجه در کتابخانه مطالعه می کردم. درباره ی اسلام فقط با یکی از دوستانم در مدرسه صحبت کردم، هر روز کمی راجع به اسلام با هم حرف می زدیم. او در آخرین جمعه ی ماه رمضان مرا همراه خود به مسجد برد. بهترین جایی بود که در طول زندگیم تا به حال رفته بودم. فکر می کردم عصبی و دسپاچه می شوم ولی اصلاً چنین نبودم. به نظرم کاری که انجام دادم خیلی طبیعی می آمد، احساس می کردم که به اصلیت خودم برگشته ام. وقتی که در مسجد نشستم مشغول نماز خواندن شدم اتاق پر از نمازگزار بود اما خیلی حال و هوای دلنشینی داشت. موقع نماز خواندن در خانه وقتی کسی از من می پرسید که دارم چه کار می کنم درمورد آن به کسی چیزی نمی گفتم، درکل مسلمان شدنم را از همه پنهان نگه داشته بودم.

هیچ وقت این موضوع را به والدینم نگفتم، زیرا نمی دانستم که از چه راهی باید وارد شوم. همانطور که خداوند امر فرموده نهایت سعیم را می نمودم تا با والدینم مهربان و خوش برخورد باشم. با آنها به بهترین وجه رفتار می کردم تا بلکه اگر خدا بخواهد روزی آنها بتواند حقیقت را ببینند و زندگی در روشنایی را به زندگی در تاریکی ترجیح دهند.

تا جایی که می توانستم کتاب های اسلامی مطالعه می کردم، تا بتوانم با خداوند ارتباط درستی داشته باشم. هم اکنون صد در صد مسلمان هستم و انشاءالله دینم را هیچ گاه تغییر نخواهم داد. از خداوند سپاسگزارم که شک و تردید را از من دور نمود وقتی که به گذشته نگاه می کنم می بینم که خدا هیچ وقت مرا تنها نگذاشته بلکه به من فهماند که زمان آن رسیده تا از خودم بپرسم که تا چه حد خدا را دوست دارم.

پایان

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com