تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

دکتر لورنس براون از آمریکا، قسمت اول

 پرسش های مکرر درباره ی اینکه به چه علت مسلمان شدم باعث شد تا در اینجا ماجرای مسلمان شدنم را به نگارش دربیاورم. بدون شک داستان تازه مسلمانان به دلایلی جذابیت خاص خود را دارد. تعداد خیلی زیادی از آنها حاوی پیشامدهای متحول کننده ای هستند که بقدر کافی برای تازه مسلمانان جهت خارج شدن از دنیای مادی به سوی حیات معنوی تکان دهنده می باشند. آنهایی که چنین تجربه ای را داشته اند برای اولین بار با مسائل بزرگی در زندگی مواجه می شوند که برای پیدا کردن پرسش هدف از زندگی چیست؟ چه کسی ما را خلق نموده؟ و چرا ما اینجا هستیم؟ دچار فشار و سردرگمی می شوند.

در تمام داستان های تازه مسلمانان عوامل مشترکی وجود دارد، یکی از موارد این است که فرد تازه مسلمان لحظه ها با خشوع و خضوع فراوان به سجده می افتد و با نگاهی به گذشته، با خلوص نیت برای اولین بار در زندگیش نماز می خواند. این نقطه ی مشترک برای من بسیار مجذوب کننده و دلفریب بوده و حاوی درس های آموزنده و مهم می باشد. ابتدا باید بگویم که بیشتر این افراد که مراحل سخت و طاقت فرسای تغییر و تحول را پشت سر گذاشته اند مستقیماً و بدون هیچ رابطه و فاصله ای به درگاه خدا دعا می کنند.

به عنوان مثال کسانی که قبلاً به عقاید تثلیث اعتقاد داشتند، وقتی با مصیبتی مواجه می شوند به طور غیر ارادی و واکنشی نه به اقلوم های دیگر تثلیث مستقیماً از خداوند کمک می خواهند. حالا اجازه دهید داستان دیگری را ذکر کنم، کانال محبوب تلوزیونی واعظان مسیحی، یک روز داشت خانمی را نشان می داد که داستانی به نام "تولدی دوباره" که راجع به نجات وی از غرق شدن در کشتی بود را بازگو می نمود. این خانم تعریف می کرد که چگونه در طول شبانه روز از خدا خواسته تا او را نجات دهد. در این بین خداوند با او حرف می زند و وی را هدایت بخشیده و حمایت می نماید.

منظورم را فهمیدید! برای چند لحظه او داستانش را تعریف کرد که درواقع کاملاً نمایشی و فریبنده بود، اما در میان داستان وی اعلان داشته که چگونه خداوند این کار را انجام داده، و به دنبال لطف و مرحمت پروردگار، مستقیماً به درگاه وی دعا کرده است. همینطور وقتی که از غرق شدن نجات پیدا کرده وی شرح می دهد که چطور در عرشه ی کشتی فرود می آید و همان لحظه دستانش را به سوی آسمان بلند می کند و فریاد می زند؛ مسیح سپاس گزارم.

در اینجا نکته ی مهمی نهفته است، که با بی ریایی و خلوص در ارتباط است. وقتی فردی در یک موقعیت پر از ترس و وحشت قرار می گیرد مستقیماً و بدون واسطه به درگاه خداوند دعا می کند. ولی هنگامی که خود را در امان می بینند مرتباً مرتکب اشتباهات گذشته یعنی عقاید نادرست پیشین می شوند. حالا همه ی ما می دانیم که بعضی از مسیحیان مسیح را با خدا برابر می دانند. در اینجا می خواهم از همه این سؤال را بپرسم که چه کسی واقعاً حامی ما است؟ داستان های بیمشاری از تازه مسلمانان وجود دارد، همگی می گویند که چگونه خدای این مذهب یا آن مذهب نتوانسته پاسخی برای این سؤال داشته باشد و همه ی آنها حقیقت امر را اینگونه برای خود تعبیر می کردند که ماهیت معجزه چنین است که باعث نجاتشان می شود.

اما همانطور که تنها یک خدا وجود دارد و همچنین یک دین بر حق، حقیقت مطلب این است که فقط یک گروه دارای عقیده ی درست می باشند و بقیه در غفلت زندگی می کنند.

برای کسانی که هنوز در گمراهی و بی ایمانی زندگی می کنند، اگر خودشان مایل باشند باید سرگردانی را ترک نمایند. اما قدرت ایمان، حتی وقتی که گمراه کننده باشد، نباید دست کم گرفته شود. بنابراین کسی که می خواهد مسلمان شود ماجرای مسلمان شدن مرا بخواند. شاید مسلمانان در داستان من انگیزه ای پیدا کنند و تشویق شوند و شاید بعضی ها هم آن را تهی ببینند. کسانی که به هر چیزی و هر کسی توسل می نمایند چگونه هنگام دعا انتظار دارند خدا به درخواست آنها پاسخ دهد.

پایان قسمت اول

 

 

 

 

 

 

 

 

دکتر لورنس براون از آمریکا، قسمت آخر

زمستان سال 1990 بود که دومین فرزند دخترم به دنیا آمد، او را بلافاصله به اتاق احیا مربوط به نوزادان تازه متولدشده بردند و تحت مراقبت های ویژه قرار دادند. به این معنا بود که رگ های اصلی قلب تنگ شده بودند و باعث می شد خون به تمام بدن دخترم نرسد بنابراین یک سیم فلزی را از قلب وی به انگشتان پایش وصل کردند تا خون بهتر جریان پیدا کند.

وقتی از مریضی او آگاهی پیدا کردم حسابی ناراحت شدم. به عنوان یک دکتر از اینکه می دیدم هنوز هم کمک های پزشکی گاهی در برابر بعضی از بیماری ها عاجز است غمگین می شدم. یک تیم جراهی در بیمارستان شهر واشنگتن طی مشاوره ای تصمیم گرفتند تا جراحی روی دخترم انجام دهند، و به خاطر مسائل عاطفی از من خواستند تا اتاق عمل را ترک کنم. بدون وجود همدمی تنها اشک های من بود که مرا تسلی می دادند و هیچ جایی نبود که بتوانم در آنجا آرام بگیرم.

تصمیم گرفتم تا پایان عمل جراحی به اتاق دعا در بیمارستان بروم، اینجا بود که به زانو افتادم. برای اولین بار در زندگیم با صداقت و بی ریایی خاصی دعا کردم. زندگیم را در بی دینی و بی خدایی سپری نموده و این اولین باری بود که در حالت غیر عادی خدا را می شناختم و از دورن فریاد می زدم.

در چنین حالتی، در این موقعیت اسف بار، من که زیاد هم فرد معتقدی نبودم، خیلی به درگاه پروردگار دعا کردم. با خدا عهد نمودم که اگر او خدایی بی همتا و یگانه است چنانچه دخترم را نجات دهد من هم به دنبال دینی خواهم رفت که رضایت او را به همراه داشته باشد. حدود ده یا پانزده دقیقه بعد، وقتی به سالن انتظار برگشتم، از خبر رضایت بخش بودن حال دخترم بسیار شوکه شدم. دو روز بعد بدون هیچ گونه تجویز دارو از بیمارستان مرخص شد و او به رشد طبیعی خود بر گشت و مانند بچه ای معمولی شروع به بزرگ شدن نمود.

این روزها دارم دخترم را می بینم که می خواهد راه رفتن را کم کم یاد بگیرد و یکی دو کلمه هم حرف می زند. این ها را همه مدیون قولی که به پروردگارم در آن لحظات بحرانی داده، بودم. برای ملحدی مانند من خیلی آسان است که در بی ایمانی به خدا باقی بمانم و به توضیحات پزشکی راجع به بیماری دخترم اکتفا کنم، اما من نتوانستم. چند سال بعد تصمیم گرفتم عهدی که با خدا بسته بودم را به جا بیاورم، اما با شکست مواجه شدم.

به مطالعه ی یهودیت و چند فرقه در آیین مسیحیت پرداختم، ولی هیچ گاه احساس نمی کردم که حقیقت را پیدا کرده ام. گاهی اوقات به کلیساهای مختلف و مشهور مسیحیان می رفتم. فقط مدت زمان طولانی به آیین کاتولیک اعتقاد داشتم، اما به هر حال هیچ وقت به عقیده ی مسیحیت ایمان پیدا نکردم. نتوانستم با تعالیم انجیل درباره ی مسیح کنار بیایم. سرانجام در خانه ماندگار شدم و فقط به مطالعه پرداختم. در این بین با ترجمه ی قرآن و کتابی راجع به زندگینامه ی حضرت محمد صلی الله علیه وسلم برخورد نمودم.

در طول یک دو سال مطالعه، کاملاً از منابع کتاب مقدس و اصول و تعالیم مسیحیت آگاهی پیدا کردم، ولی هیچ کدام از آنها مانند قرآن وحدانیت پروردگار را آشکار نمی ساختند. در هر دو آیین موسی و عیسی حضرت محمد صلی الله علیه وسلم به عنوان آخرین پیامبر نام برده شده است. وقتی که متقاعد شدم ناگهان همه چیز برایم معنی پیدا کرد، ادامه ی سلسه پیامبران و وحی، یگانگی خداوند قادر مطلق، تکمیل و اتمام وحی در قرآن، همگی معنای کاملی برایم پیدا کردند، و از آن پس مسلمان شدم.

از خداوند سپاس گزارم که مرا به راه راست هدایت فرمود. در ادامه ی زندگیم سعی می کنم به این سه اصل یعنی، شناخت خدا، نماز خواندن فقط برای خدا، عهد و پیمان بی ریا و صادقی که برای جستجوی او و دین واقعی و در آخر دریافت لطف و مرحمت به خاطر هدایتی که نصیب من ساخته است، پایبند باشم.

پایان

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com