|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
اسلام به زندگی من معنی بخشید |
حتی میلیون ها واژه هم برای توصیف عشق من به خداوند متعال کافی نیست. این یک نوع احساس عمیق و صادقانه است که از ژرفای قلب من برمی خیزد و در کل بدنم و نوک انگشتانم گسترده می شود، زمانی که در نمازهایم با خداوند متعال صحبت می کنم. من بسیار سپاسگزار او هستم به خاطر نعمت اسلام. من کل عمرم به حمد و سپاس او خواهم پرداخت. ماجرای پذیرش اسلام توسط من به گونه ای ساده و نامحسوس آغاز گردید. هر وقت که شروع این ماجرا به یادم می آید، لبخند بر لب هایم می آید. من دوست دارم به همراه والدینم مسافرت کنم. ما از کشورهای مسلمان مختلفی دیدار کرده بودیم. مصر آخرین کشوری بود که می رفتیم و فرهنگ و همه چیز در آن جا توجه من را به خود جلب می کرد. این اولین بار بود که نزدیک یک مسجد می رفتم، ولی وارد آن جا نشدم، چرا که نمی دانستم آیا به عنوان یک غیرمسلمان می توانم وارد آن جا شوم یا خیر؟ هربار که صدای اذان را می شنیدم، قلبم به لرزه می افتاد و به نوعی از خود بی خود می شدم و صدایی جز آن چه از مناره ها پخش می شد را نمی شنیدم. من کاملاً شیفته و مجذوب آن بودم. اتحاد و یکرنگی میان مردمانی که در مسجد گرد هم می آیند و با هم نماز می خوانند من را مسحور می کرد و تا به امروز در حافظه ام باقی مانده است. وقتی که داشتم بازمی گشتم، احساس می کردم که چیز بسیار نزدیک به خود را ترک می کنم. در آن موقع خیلی کم درباره ی اسلام می دانستم. در مقایسه با چیزی که اکنون می دانم، آن موقع تقریباً چیزی از اسلام نمی دانستم. زبان آن کشور به نظر من یکی از زیباترین زبان های دنیا می آمد. اما در شهری که من زندگی می کردم هیچ کلاس و دوره ی زبان عربی وجود نداشت. تنها کلاس های زبان های انگلیسی و آلمانی در دسترس بودند. مدتی گذشت و من به تدریج داشتم به دین اسلام نزدیک تر می شدم. در وبسایت های گوناگون در مورد اسلام مطالعه کرده و همه ی برنامه های تلویزیونی در رابطه با اسلام و مسلمانان را هم تماشا نمودم. یک بحث و گفتگوی اینترنتی را که در یک فروم مخصوص زنان مسلمان صورت می گرفت، دنبال کرده و روز به روز مطالب بیشتری از آن می آموختم. در بین شرکت کنندگان یک خانم اهل اسلواکی هم بود. یک بار خواهری از کاشزی اسلواکی در آن جا نوشت که کلاس های عربی و قرآن در آن جا برگزار می شود. اسم او برایم آشنا بود چون ماه قبل با او و با چند مسلمان دیگر صحبت کرده بودم. بلافاصله یک ایمیل برای او فرستاده و گفتم که می خواهم در این کلاس ها شرکت کنم و او هم نامه ی من را پاسخ داد. ما یک هفته بعد از آن با هم ملاقات کردیم. او مهربان و خوش برخورد بود و احساس خوبی از همصحبتی با او داشتم، احساسی از آرامش و امنیت. من هیچ تعصبی نسبت به کسی یا چیزی نداشتم، بنابراین یادگرفتن چیزهای جدیدتر برایم مشکلی نداشت. ما با هم در کلاس ها حاضر می شدیم و من با دخترها و بانوان دیگری هم آشنا می شدم. من به صورت منظم در کلاس ها حاضر شده و از کلاس های قرآن بیش از هر چیز لذت می برم. ما چند سوره از قرآن کریم را یادگرفتیم، با آنکه من مسلمان نبودم همه به من با احترام و بردباری با من رفتار می کرد. درس های زبان عربی بعد چند ماه پایان پذیرفتند، ولی ما بعد از آن هم یکدیگر را می دیدیم. ما ساعت ها با هم صحبت می کردیم. این برای من بسیار مهم بود، چون می توانستم با آن ها بوده و زندگی آن ها را ببینم. هنوز نمی دانستم که می خواهم مسلمان شوم یا خیر؟ نمی توانستم تصمیم بگیرم که چکار کنم. برای من از هر چیز مهم تر این بود که درباره ی خداوند بیشتر آموخته و او را دوست داشته باشم. از خواهران مسلمانم پرسیدم که زمان مناسب این کار (اسلام آوردن من) کی خواهد بود؟ آن ها همیشه می گفتند یک روز به سادگی نشانه ای از جانب خداوند خواهی یافت، احساس خاصی که با هیچ چیز دیگر اشتباه گرفته نمی شود. بنابراین منتظر ماندم... خانواده ی من مسیحی هستند، اما کسی من را در امور دینی راهنمایی نمی کرد. مادرم همیشه به من می گفت که من در این زمینه آزاد هستم. او من را به باور داشتن یا نداشتن به چیزی وادار نمی ساخت. ما به کلیسا نمی رفتیم، اما همگی به وجود خداوند باور داشتیم. ولی به نسبت من، همیشه احساس می کردم که از دیگر افراد خانواده به خدا نزدیک تر هستم. مدت ها گذشته و اوضاع آرام شد. یک نوع کمبود علاقه و اشتیاق کوتاه مدت را تجربه می کردم. انگار شیوه ی سابق زندگی من بار دیگر بازمی گشت. به ندرت خواهران مسلمان را می دیدم و دیگر وقت آن را هم نداشتم که در منزل مطالعه کنم. برای همین با خلوص و صداقت بسیار زیاد از خداوند می خواستم که نشانه ای به من نشان دهد و چنانچه مقدر نموده که مسلمان شوم، من را به سوی آن هدایت فرماید. تابستان بیشتر وقتم را نزد مادربزرگم سپری کرده و زمانی که از تعطیلات به خانه بازگشتم در قلبم نوعی تحول ایجاد شده بود و احساس خاصی داشتم، فراخوانی که در مورد آن بسیار شنیده و هرگز تجربه نکرده بودم. حرف های آن خواهران را به خاطر آوردم: "آن را حس خواهی کرد. خداوند به تو نشانه ای خواهد نمایاند." هرگز و هیچوقت آن حس و حال را از یاد نخواهم برد. مثل کودکی بودم که با درماندگی و التماس چیزی را می طلبد. احساس اشتیاق بی اندازه ای برای اسلام آوردن در خود احساس می نمودم. خداوند را در تمام افکار و کارهایم احساس می کردم و می خواستم به او نزدیک تر گردم. من به حقانیت و قدرت آنچه او بواسطه ی حضرت محمد صلی الله علیه و سلم برای ما فروفرستاده است، باور داشتم. به یکباره هیچ شک و تردیدی در من نمایند. می دانستم که انتخاب من صحیح می باشد. اگر بپرسید که چرا؟ نمی توانم آن را توضیح دهم و تنها چنان می دانم و بس.
نامه ای به دوست عزیزم، اولین زن مسلمانی که ملاقات کرده و او من را بیش از هر کس دیگری کمک کرد، نوشتم. همان روز شهادتین را در حضور او و دیگر بانوان مسلمان بیان داشتم. وقتی من را در آغوش گرفت، احساس می کردم شخص جدیدی هستم و تازه متولد شده ام و از تمام چیزهای سابق پاک شده و برای یک زندگی جدید، مطابق قرآن و سنت پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و سلم آماده گشته ام. اگر کسی چند سال پیش به من می گفت که مسیر زندگی من به چه سمتی خواهد بود، محتملاً حرفش را باور نمی کردم. من نمی توانستم حتی تصور کنم که مانند مسلمانان زندگی کنم. اما اکنون نمی توانم زندگی به شیوه ی دیگری را تصور نمایم... در آغاز احساس می کردم چیزهای زیادی هست که نمی دانم. وقتی اسلام آوردم، سؤالات بسیار زیادی داشتم. می خواستم همه چیز را در همان ابتدا بدانم. در خود شور و اشتیاق فراوانی برای مطالعه و یادگرفتن احساس می کردم. می خواستم اطلاعات به دست بیاورم، مطالعه کنم و با تاریخ این دین عظیم آشنا شده و دانسته هایم را برای دیگران بیان نمایم. اولین تلاش های من ادای نماز خیلی ناشیانه بودند، اما با خلوص و صداقت و از ته قلب بودند، چرا که من علاقه ی زیادی برای آموختن داشتم. در ابتدا تمام مراحل نماز و سوره ها را روی یک تکه کاغذ نوشته و از روی آن می خواندم. من همیشه با خداوند مناجات کرده و از او برای بهتر شدن طلب یاری می نمودم. بعد ازگذشت حدود سه هفته قادر بودم بدون خواندن از روی نوشته نماز بخوانم. اسلام زیبا است چون باعث می شود در طول عمرمان پیوسته یادبگیریم. کسی نمی تواند انسان کاملی گردد، چون تنها خداوند است که کامل و بی عیب و نقص است. اما وظیفه داریم که از لحاظ معنوی به او تقرب جوییم، بر اساس دستورات او زندگی کرده و از نواهی دوری گزینیم و برای اطرافیان خود الگوهای خوبی باشیم. تنها در آن صورت است که می توانیم عشق و اخلاص بی پایان خود را به او نشان دهیم. تاتیانا (فاطمه)
ترجمه: مسعود
|