محقق مسلمان شیخ محمد فرج مدام سیک هندیی (که قبلاْ در عربستان زندگی می کرد) را به دین اسلام دعوت می نمود. وی به خاطر خانواده اش نه آن را می پذیرفت و نه رد می کرد. تا اینکه یک روز خداوند دریچه ی قلبش را به سوی اسلام باز نمود. وی در مسجد نزد شیخ رفت تا شهادتین را اعلام کند. شیخ سرگرم تعلیم دانش آموزان و دعوت بود. شیخ محمد نمی دانست که این مرد برای مشرف شدن به دین اسلام به مسجد آمده است بنابراین وی کنار در مسجد منتظر ماند. شیخ به محض اینکه کارش تمام شد همراه چند تن از دانش آموزان سوار اتومبیل شده و از آنجا رفت.
سیک متوجه رفتن شیخ نشد و همچنان در آنجا منتظر ماند. پس از نیم ساعت جوانی از مسجد بیرون آمد و علت ایستادن وی را در آنجا پرسید. سیک به مرد جوان گفت که می خواهم مسلمان شوم. مرد جوان (خدا جزای خیر به وی دهد) سیک را همراه خود به خانه اش برد. او روش وضو گرفتن را به وی آموخت و شهادتین را همراهش خواند. پس از مسلمان شدن سیک به دلیل مریضی که داشت کمی ناخوش بود بنابراین به منزل خود بازگشت. جوان روز بعد نزد شیخ رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد.
شیخ که از شنیدن آن تعجب نمود و درحالی که از کار خود شرمنده بود از وی خواست تا همراهش به منزل تازه مسلمان هندی برود. وقتی به منزل وی رسیدند همسایه اش به آنها اطلاع داد که شب قبل مرد هندی بر اثر مریضی که داشت در بیمارستان مرکزی درگذشته است. شیخ به بیمارستان رفت و پس از خواندن دعاهای بسیار از مسؤلان بیمارستان خواست تا جسد وی را تحولش دهند. اما آنها از این کار خودداری نمودند و قصد داشتند جسد وی را برای خانواده اش به هندوستان بفرستند. خانواده اش منتظر جسد عزیزشان بودند تا به محض رسیدن آن را بسوزانند.
شسخ به مسؤلان بیمارستان گفت که او تازه به دین اسلام مشرف شده است ولی باز هم از تحویل جسد به وی امتناع کردند. شیخ محمد نزد شیخ عبدالعزیز بن باز رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد. شیخ عبدالعزیز گفت که جسد مرد تازه مسلمان نباید تحویل هندوستان داده شود زیرا او برادر دینی ما می باشد. ما باید بر روی جسد وی نماز بخوانیم و وی را به خاک بسپاریم. نباید جسد تحویل بی دینان داده شود. شیخ عبدالعزیز نامه ای به مسؤلان شیوخ امیرنشین نوشته و در آن از آنها خواست تا جسد را تحویل شیخ محمد فرج بدهند.
شیوخ امیر نشین به مسؤلان بیمارستان دستور دادند تا جسد را تحویل شیخ محمد فرج دهند و وی نیز آن را دریافت نمود. آنها جسد تازه مسلمان را غسل داده و کفن پوشیدند و پس از خواندن نماز و دعای بسیار او را در قبرستان به خاک سپردند. روز جمعه پس از نماز جمعه همه مسلمانان حاظر در مسجد برایش دعا کردند. چنین بود که ماجرای این فرد تازه مسلمان هندی از اهمیت ویژه ای برخوردار گشت.
پایان
|