|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
یوسف انتیسن موتلانگ، چگونه به دین اسلام روی آورد |
برادر یوسف در سال 1989، به دین اسلام مشرف شد. همانطور که خودش تعریف می کند، خیلی سخت بود دنبال منبعی از اطلاعات باشد تا بتواند به طور کلی درباره ی مذهب بیشتر فرا بگیرد. خوشبختانه کتابی به نام "آیا انجیل کلام خدا است" مواجه می شود. وقتی در مدرسه درمورد ادیان دیگر و همچنین کتاب مقدس مطالعه کرد، هر دوی آنها او را ناامید ساخته و در پاسخ به سؤالاتش شکست خوردند. او از معلمش سؤالی نپرسید زیرا افکار منتقدانه وی خیلی دلسرد کننده و همچنین کتاب های درسی بی فایده و بلا استفاده بودند. وقتی کشیش به او هشدار داده بود که اسلام یک دین شرک آمیز است و اینکه مسلمانان بتی به نام خدا را می پرستند، از لحاظ روحی آشفته و ناراحت شد. برادر یوسف با آی. پی. سی. آی در دوربان مکاتبه داشت. علاوه بر این وی راهنمای دینی از طرف مرکز اسلامی دبی دریافت نمود. وی بیان داشت که: "من در سال 1989، به دین اسلام مشرف شدم. از طریق کتاب هایی که آی. پی. سی. آی، برایم می فرستاد راجع به دین اسلام اطلاعات کسب نمودم. هنگامی که از جستجو درباره ی منابعی که بتواند اطلاعاتی درمورد مذهب به من بدهد احساس نا امیدی کردم این کتاب ها به دستم رسید. گرچه صفحات جزوه بیشتر از آن نبود، به همین دلیل کاری کردم که به دو چیز دست پیدا کنم؛ آدرس مرکز اسلامی دوربان، و بقیه ی صفحاتی که همراه کتاب نبودند. باید به این نکته اشاره کنم که شور اشتیاق من بیشتر شد وقتی که کشیش نگاهش به کتاب ها افتاد، آن موقع به عنوان یکی از اعضای مدرسه ی دولتی داشتم درمورد دین تعلیم می دیدم. کشیش کمی با من کج خلقی کرد زیرا من با باور اساسی مسیحیت می بایست معلم شوم. او به من هشدار داد که اسلام دین مبنی بر شرک است و بتی به نام خدا را می پرستند و نام پیامبرشان محمد (صلی الله علیه وسلم) می باشد. او وقتی عصبانیتش فروکش کرد با شیوه ای متقاعد کننده این جملات را بیان کرد. تصمیم من برای مسلمان شدن در سال 1986، بعد از توصیه ی یک مسلمان که در سفری تحقیقاتی مرا سوار اتومبیلش کرده بود اتفاق افتاد. فوراً مبادرت به انجام این کار نکردم زیرا در مکانی که زندگی می کردم هیچ مسلمانی را نمی شناختم تا اطلاعات لازم را به دست بیاورم. پس از گذشت سه سال وقتی که تعلیمات لازم راجع به دین اسلام را کسب نمودم دین اسلام را پذیرفتم. پایان ترجمه: مسعود |