تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

سفر معنوی آنجلا به سوی اسلام

من همیشه به خداوند بی همتا ایمان داشتم. تمام عمرم را در سختی و مشکلات به سر بردم و از وقتی که بچه بودم از خداوند می خواستم کمکم نماید. یادم می آید که در لحظات تنهایی روی زانو می افتادم و گریه و زاری می کردم، دعا می خواندم که خداوند وضعیتم را تغییر دهد. دینی که هرگز احساسی نسبت به آن نداشتم. مردم فکر می کنند که میان انسان و خدا باید واسطه ای چون مسیح وجود داشته باشد. چگونه ممکن است که او ما را از دست گناهانمان نجات دهد؟ چرا ما مجوز گناه کردن را فقط به خاطر مسیح داشته باشیم؟ با وجود این از پذیرفتن تمام دیدگاه های انجیل صرف نظر نمودم. معتقد بودم که باور به نوشته هایی که بارها ترجمه و بازنویسی شده نمی تواند کلام واقعی پروردگار باشد.

هنگامی که پانزده سالم بود به فکر جستجوی خداوند افتادم. خانواده ام یک خانواده ی معمولی آمریکایی بودند، هر کسی را می شناختم مشکل مشابهی در رابطه با پشت سر گذاشتن مراحل زندگی داشت. پدرم یک کارگر بود که اغلب الکل مصرف می کرد. هر چه زمان پیش می رفت وضعیت او بدتر می شد تا جایی که به انحراف اخلاقی کشیده شد.

ترس و وحشت از چنین شرایطی همیشه در طول زندگی با من همراه بود. تا اینکه در سال ششم ابتدایی والدینم از هم جدا شدند، مادرم به تنهایی مسئولیت هشت فرزندش را به عهده گرفت و برای حمایت از ما کار می کرد، بنابراین همیشه در خانه تنها بودم. وقتی بیرون می رفتم به نحوی از مردم می ترسیدم، مرگ را بهترین راه برای نجات از این همه مشکلات در سن نوجوانی می پنداشتم.

برای فرار از افکاری که همیشه به دهنم حمله ور می شدند به الکل، دوستان ناباب، سیگار و انواع رفتارهای ناسازگار روی آوردم. در سن پانزده سالگی یک بار دست به خودکشی زدم، هیچ اهمیتی نداشت که دردرون خودم چقدر درد و رنج را تحمل می کنم و هیچ وقت هم به نظرم فروکش نکرد.

تا چشم روی هم گذاشتم بیست و پنج سال از عمرم سپری شد. آن موقع برای مردی پاکستانی که مسلمان بود کار می کردم. هیچ گاه به اخبار گوش نمی دادم و برایم مهم نبود که چه می گذرد، برای من مسلمان بودن هیچ فرقی با دیگر ادیان نداشت. طولی نکشید که با چند مسلمان دوست شده و متو جه تفاوت های زیادی در آنها شدم. اخلاق و رفتار آنها جای سؤال نبود، پرستش خداوند یگانه به این شیوه آنها را برای به جا آوردند پنج وعده نماز در روز آماده می ساخت. حالا بماند که آنها اصلاً نه الکل و نه مواد مخدر مصرف می کردند.

پس از گذشت چند ماه یکی از دوستان مسلمانم از من تقاضای ازدواج نمود. کم کم علاقه ی من نسبت به مذهب وی بیشتر شد، کنجکاو بودم تا ببینم این چه نوع دینی است که توانسته ارزش های والا را در مردم اینچنین جای دهد. با چند نفر هم اتاقی بودم و یک شب تصمیم گرفتم تا کامپیوتر یکی از آنها را به امانت گرفته و از آن استفاده نمایم. ترسیدم مبادا با سؤالات زیادی که داشتم دوستانم را آزرده نمایم بنابراین از اینترنت استفاده کردم.

بعد ار چهل و هشت ساعت دیگر شهادتین را اعلام نمود. آن موقع بیشتر وقتم را صرف جستجو می کردم. برای اولین بار در زندگیم چیزی جلوی عصبانیت و درد مرا می گرفت. حقیقتاً احساس ترس و عشق را نسبت به پروردگار می نمودم، و در این مدت خداوند خیلی به من لطف کرده است. سعی کردم تا به یاری پرودرگارم از کارهای حرام و ناشایست دست برداشتم، و با مرد مسلمانی ازدواج کردم. او رفتار خوبی با من دارد و همیشه آرزوی داشتن چنین خانواده ای را می کردم.

پایان                                      

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtaden.Com