|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
گرچه ممکن است احساساتی به نظر برسم اما فکر می کنم که واقعاً تازه به دنیا آمده ام |
هنگامی که شروع به نوشتن این داستان نمودم نمی دانستم از کجا شروع کنم. وقتی که به صفحه سفید دفترم نگاه می کردم وادار می شدم به عمق درونم برگرشته تا بلکه بتوانم چیزی بنویسم. هنگامی که به خدا و پیامبرش ایمان آوردم، چطور می توانستم شرح حال کسی را بنویسم که تازه به دین اسلام روی آورده است؟ کمی احساساتی شده ولی انگار تازه به دنیا آمده بودم. خودم را از هر گونه زنجیر عقاید و محدودیت و منحصر کردن به چیزی آزاد و رها ساختم. خیلی هیجان برانگیز است که در مسیری از زندگی قدم بر دارید که دارای هدفی مشخص و روشن است. هنگامی که فهمیدم خداوند ما را اشرف مخلوقات خوانده و به وسیله ی اندیشه های معنوی ما را هدایت فرموده، تصمیم گرفتم تا خوب عمل نموده و نماز خوانده تا به فردی شایسته تبدیل شوم. به همین دلیل وقتی که به جهان آخرت قدم نهادیم بهترین پاداش ها نصیب ما می گردد. به امید اینکه بتوانم به هدف از زندگی کردن در این دنیا و آرامش درونی و چیزهای دلخواه خود برسم به کشورهای زیادی سفر کرده ام. درواقع نمی دانستم از حقیقت پنهان در قلب خود خبر نداشتم و خوشبختانه آن را پیدا کردم. هیچ چیزی قابل مقایسه با آرامش معنوی نمی باشد، احساسی که در نماز صبح آن را درک نمودم. به هنگام صبح شما از عظمت و زیبایی خالق و آفریدگار بی همتا به وجد خواهید آمد. سال ها قبل نظرم نسبت به اسلام بسته به روزنامه و رسانه ها بود که اغلب بر پایه ی اطلاعاتی بی اساس و ناقص استوار بودند. به هر حال به عنوان شخصی کنجکاو، خواستم تا خودم را در میان پاسخ سؤالاتی که به دنبالشان بودم بیابم. بنابراین از خواندن کتاب و جزوه و مقاله و هر چیزی که به نظرم می توانست کمکی داشته باشد شروع نمودم. ما انسان ها فطرتاً خداپرست هستیم و این خدا پرستی فطری مهری است که از همان ابتدای آفرینش به روح بشر زده شده است. این عقیده ما را به سمت پیدا کردن پاسخ سؤالاتی که در این باره برایمان پیش می آید سوق می دهد. نیروی ایمان را در وجود خود حس می کنم ولی درک آن تا حدی برایم سخت است. سعی کردم در میان ادیان و فرهنگ های مختلف به پاسخ خود برسم، و به این نتیجه برخوردم که عقاید و مذهب آنها چیزی جز تضاد با خلقت و درک واقعی از دین نیست. این چیزی نبود که به دنبالش بودم، من خواهان واقعیتی جهانی و درونی و چیزی جدا از تقلید کورکورانه می باشم. مسیر من به سوی اسلام خیلی جالب بود، پر از لحظه های بحرانی و آشنا شدن با افرادی که هیچ گاه آنها را ندیده بودم. یک دفعه بدون هیچ دلیلی تصمیم گرفتم زبان عربی را فرا بگیرم. یک روز به منظور خرید فرهنگ لغت عربی به کتاب فروشی رفتم، اتفاقاً به ترجمه ی قرآن به زبان انگلیسی برخود نمودم. با احساسی عجیب و غریب نگاهی به آن انداختم. در آن لحظه چیزی اتفاق افتاد که زندگیم را زیر و رو نمود. مدت دو ماه فقط قرآن را مطالعه می نمودم طوریکه اصلاً آن را از خود جدا نمی کردم. هر وقت که فرصتی دست می داد آن را می خواندم در ایستگاه اتوبوس، سر راه برگشت به خانه و هر جا که می توانستم. سر کارم متوجه حرف هایی که پشت سر مسلمانان می زدند شدم ولی من فقط می خواستم مسلمان شوم اما نمی دانستم چطور. یک روز بارانی که می خواستم سر کار بروم، در اتوبوس داشتم با خودم فکر می کردم که ناگهان صدای زنی که داشت با ترکیبی از کلمات عربی و اسلواکی با پسر کوچکش حرف می زد مرا متوجه خود نمود. به عقب برگشتم و از دیدن زنی مسلمان شگفت زده شدم. با او احوال پرسی نموده و پس کمی گفتگو آدرس همدیگر را از هم گرفتیم. پس از چند ساعت که کارم تمام شد وقتی می خواستم بر گردم در اتوبوس دوباره به آن خانم مسلمان برخورد نمودم. وی شروع به تعریف نمودن ماجراهای زندگیش کرد و مرا به خانه ی خود دعوت نمود. چیزی برای گفتن نداشتم و دعوت او را پذیرفتم. روز بعد حدود هشت ساعت به بحث و گفتگو درمورد اسلام با وی و همسرش پرداختیم. آن روز آخرین روز ماه رمضان بود، و فردای آن روز مراسم عید سعید فطر برگزار می شد. آنها مرا به مسجد براتیسلاوا دعوت نمودند. همیشه آن لحظه ی به یاد ماندنی که برای اولین بار قدم در مسجد نهادم را فراموش نخواهم کرد. ابتدا خجالت می کشیدم ولی فوراً احساس همبستگی و عطوفت کردم. سرگذشت زنی که تازه با او آشنا شده بودم کلی فرق داشت، اما همه یک هدف را دنبال می کردیم و آن هم رسیدن به اسلام بود. آن شب وقتی به خانه برگشتم تا صبح بیدار ماندم و مطالعه کردم. صبح تصمیم گرفتم که برگ جدیدی از زندگیم را ورق بزنم. روسرس سر کرده و به دیدن دوستم و همسرش رفتم. پس از آن از ته قلب به چیزی که عقیده داشتم ایمان آوردم. والسلام
ترجمه: مسعود Mohtadeen.Com |