تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

نومسلمانی از پشت میله های زندان

اسم قبل از اسلام: ریبري بوسوبيا

اسم بعد از اسلام: عبدالله

شغل: راننده

وضعیت تأهل: متأهل و دارای یک دختر و یک پسر

ملیت: هندي

دين سابق: هندو

سن: 40 سال

دلیل هدايت: دعوت و آشنایی با دین اسلام

 

 «منوسمرتي» كتاب مقدس هندوها

 در توصیف «منوسمرتي» می گویند که مجموعه ای از تناقضات در آن وجود دارد. در جاهایی دستوراتی به غایت عقلانی و ناشی از درک و سلامت و ذوق تفکر دیده شده و جای دیگر عمق بیهودگی و نادانی شرم آور در آن موج می زند. این وضعیت بیانگر آن است که این کتاب در زمان های دور از هم و به دست افراد مختلف با سطوح عقلی و فکری بسیار متفاوت با هم نوشته شده است.

كتاب فرهنگ مختصر اديان ص466 .

هدایت در زندان به سراغ من آمد

- زندان جای تربیت و بازپروری است... این چیزی است که همیشه وقتی کسی به خاطر جرمی که مرتکب شده به زندان افکنده شده و انسان بهتری شده و بیرون می آید می گوییم. اما این بار چیزی بیشتر از آن رخ داده و باید جمله ای بهتر برایش بیان نماییم. وقتی او وارد زندان مرکزی گردید می شود گفت: «در زندان هدایت به سراغش آمد».

- این اتفاق در جریان برگزاری مسابقه ی قرآن كريم که توسط انجمن آشنایی با دین اسلام برای زندانیان زندان مرکزی که به خاطر اشتباهاتی در زندگی خود زندانی شده اند،‌‌ چرا که همه ی انسان ها خطاکارند و بهترین خطاکاران بازگشت کنندگان آنانند: «كل ابن آدم خطاء وخير الخطائين التوابون»،‌ اجرا می گردید‌،‌ رخ داد.

- این مسابقه برای ملیت های غیرعربی زبان و تازه مسلمانان ترتیب داده شده بود تا درون آن ها را پالایش داده و قلب هایشان را صافی دهد. زمانی که برگ های قرآن کریم را در دست هایشان گرفته و چشم هایشان به حروف آن افتاده و با قرائت هر حرفی از آن یک نیکی برایشان نوشته شده و هر نیکی به میزان ده برابر تا هفتصد برابر پاداش خواهد یافت.

- هنگامی که زمان گوش دادن به قرائت شرکت کنندگان رسید به سمت این مؤسسه رفتیم تا ببینیم و شاهد باشیم چگونه سعادت و خوشبختی،‌ به خاطر وجود جو ایمانی باشکوه،‌ در صورت هایشان موج می زند. به نظر می رسید که در نوع خود بی نظیر باشد.

آن جا با افرادی که خداوند بواسطه ی قرآن کریم قلب هایشان را جلا داده و تمام حواسشان به شنیدن تلاوت قرآن معطوف بود،‌ ملاقات کردم. در چهرهای بیشتر آنان نشانه های اصلاح و بهبود را می شد دید. همانگونه که خداوند بزرگ در وصف مؤمنان می فرماید:

 

"تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ"

(سوره فتح آيه 29) یعنی:‌ (می بینی ایشان را رکوع کننده و سجده نماینده می طلبند فضل را از خدا و خوشنودی را نشانه ی صلاح ایشان در چهره های ایشان است از اثر سجده آنچه مذکور می شود داستان ایشان است در تورات و داستان ایشان است در انجیل.)

- آن ها را می دیدیم که به حلقه های مختلف در پیرامون ما و در برابر دفتر زندان که کتاب های دینی بسیاری به زبان های گوناگون از طرف انجمن آشنایی با اسلام در آن جا قرار داده شده بود ملحق شدند.

- دسته های ارزیابی تلاوت تشکیل شده و شرکت کنندگان در هر دسته شروع به تلاوت آیاتی که حفظ کرده اند نمودند. من که در وسط این جمع قرار داشتم مانند آن بود که در میان کندوی زنبور عسل هستم که در این جا و آن جا پرواز می کنند. انگار می خواستند آن چه در درون داشتند را ابراز نمایند و به پرتو امیدی که راه برون رفتن از تاریکی های زندان را برای آن ها روشن گرانیده  بود چنگ بزنند. همگی تازه مسلمان بودند و در میان آن ها یک جوان مسلمان برایشان آنچه از اسلان را که می دانست توضیح می داد.

- مردی سی و پنج ساله با ریشی پرپشت در میان این افراد توجه من را به خود جلب نمود. او جامه ای سفید پوشیده بود. دستش را گرفته و به داخل مسجد راهنماییش کردم. امیدواری در چشمانش موج می زد و از اینکه او را برای نشستن و صحبت برگزیده بودم خوشحال بود. عبدالله داستانش را چنین آغاز کرد:

- اسم من قبل از اسلام «ریبري بويناسوبيا» بود. بت هایی ساخته شده از سنگ و به خصوص بت «شنكوبوگبانون» که از بزرگ ترین معبودان هندوست را می پرستیدم. این بت را هندوها به گردن انداخته و من به شدت نسبت بدان متعصب بوده، پرسیتده و باور داشتم.

به معبد رفته و این بت را عبادت نموده و با او راز و نیاز می نمودم. در مقابلش ایستاده و هر چه آرزو داشتم را از می خواستم. اما هرگز پاسخی نمی داد. ولی اوضاع و شرایطی که در آن تربیت یافته بودم به گونه ای بود که به این کار باور پیدا نموده بودم.

- از زمانی که چشم به دنیا گشوده بودم این عبادت و آئین ما بود و بسیاری را می دیدیم که گاو را می پرستیدند و برخی دریا را و تعداد این خدایان به بیش از ۶۳۰ معبود می رسید که هر یک از دیگری را پیروی می کرد.

 

تأمل

 

"أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ "

(سوره جاثيه آيه 23)

یعنی: (آیا دیدی کسی را که معبود خود گرفته است خواهش نفس خود را و گمراه کرد او را خدا با وجود دانش و مهر نهاد بر گوش او و دل او و پیدا کرد بر چشم او پرده پس کیست که راه نماید او را بعد از خدا آیا پند نمی گیرید؟)

- قرآن کریم برای ما پایه های گمراهی که آنان را دربر گرفته است را تبیین نموده است و آنچه انجام می دهند و خواهش های نفسانی شان را خداوند آن ها را به چهارپایان تشبیه کرده است و حتی چهارپایان از آنان عاقل تر هستند. چه بسا که گاوها در عجبند از پرستندگانی که از آن ها در هراس هستند. این گمراهی آشکاری است که دین اسلام آمد تا آن را از ریشه برکند و آن بت های ساخته ی دست پرستندگان را درهم بکوبد. چرا که: "سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ "

(سوره حشر آيه 23)

یعنی: ‌(پاکی خدای را است از شریک مقرر کردن ایشان.)

- «ریبري بوينا سوبيا» هرگز کسی را نداشت که او را راهنمایی کرده یا به راه اسلام رهنمون سازد. خودش بیان می دارد: بعضی وقت ها صدای اذان مسلمانان را در حین سفر به شهر دیگر می شنیدم. می دانستم که این صدا مسلمانان را فرامی خواند و آنان را برای عبادت آگاه می سازد و گمان می کردم که خدای مسلمانان نیز مانند خدای هندوهاست که آن را در برابر خود قرار می دهند.

این از جهالت کور من ناشی می شد که از هر طرف بر من احاطهیافته بودو من را همچون چهارپایان و یا حتی بدتر از آن ها کرده بود. هرگز به مدرسه نرفته و چیزی نیاموخته بودن و خواندن و نوشتن بلد نبودم.

- برای کار به عنوان راننده ی یکی از خانواد های کویتی به کویت آمدم. مانند هر کارمند دیگری که به دنبال مزد کارش بوده و جهت لقمه نانی برای امرار معاش فعالیت می کند. در حالی به این جا آمدم که بر گردنم دین و عبادتی بود که اعتقاد دارم هرگز و به هیچ وجه نفعی از آن ندیده بودم.

 

- در جریان کار با زنان و مردانی با ملیت خودم که آن جا مشغول به کار بودند آشنا شدم. برخی راه درست رفته و برخی در گمراهی غوطه ور بودند. پس از مدتی که با این خانواده ی بزرگوار گذشت با روزی فراوان متلذذ شده و آنچه می خواستم می خوردم و می نوشیدم و نمی دانستم سرنوشتم چه خواهد شد و سرنوشت هموطنانم و همنشینی من با آن ها.

- پیش رفتن ما در مشکلات رفتاری و کارهای ناشایست من را کم کم به زنی نزدیک کرد که من را به دام انداخت. با او رابطه ی نامشروع داشته و نمی دانستم که با دیگران هم چنین ارتباطی را برقرار کرده و اشخاص را به انجام چنین کارهایی می کشاند و شبکه ی روسپیگری را شکل می داد. این زن بار دیگر پیش من آمده و خواست دوباره در ازای پول چنان کاری انجام دهد و من از تکرار آن خودداری کردم. اما او قصد داشت تمام دارایی من را از من بگیرد.

من در درجه ی اول به خاطر ترس بیماری و ضایع شدن پول هایم از اینکه با این زن ارتباط داشتم پشیمان شده بودم. وی همچنان خواسته اش را تکرار کرده و می خواست من را به دام بیاندازد و هر بار سعی داشت به نحوی من را بفریبد ولی من هر بار خواسته اش را رد می کردم و این کار برایم آسان بود.

- خبر نداشتم که آن زن نقشه ریخته است که به من آسیب رسانده و قصد شوم در سر دارد. او پر از حسد و کسنه نسبت به من شده بود و من انتظار نداشتم که به این درجه از کینه و حسد برسد.

یک روز من را دعوت کرده و یک فنجان چای سرد برایم آورد. من به ذهنم خطور نمی کرد که نباید آن را بنوشم. وقتی آن را سر کشیدم دنیا پیش جشمم تیره و تار شد و به شدت احساس درد و ناراحتی نمودم.

بی درنگ دانستم که ایرادی در کار هست و به من گفت که در چای سم ریخته است و مطمئن بود که خیلی زود خواهم مرد. او با ترس و وحشت من را نگاه می کرد و عقب عقب می رفت و می خواستم از پیش من بگریزد. فوراً خود را به او رسانده و میله ای چوبی یا آهنی را برداشته و او را زدم. بر اثر این ضربه به زمین خورد و توقع نداشتم که با همین ضربه بمیرد.

او را آن جا رها کرده و نزد پلیس رفته و خود را تسلیم کرده و داستان را برایشان تعریف نمودم. بعدها فهمیدم که او در اثر آن ضربه جان داده است. به همین دلیل حکم زندان ابد برایم صادر گردید... و به این مکان فرستاد شدم.

 

«آشنایی با دین اسلام در زندان»

- وارد زندان شدم و روزها گذشت و با دوستان زیادی از بین مسلمانان و غیرمسلمانان آشنا شدم. همگی با من رفتار خیلی خوبی داشته و مثل یک خانواده بودند. اداره ی زندان نیز به معنی کامل آن اسباب راحتی و آسایش ما را فراهم می نمود. هر از گاهی نیز جلسات سخنرانی و گفتگو را برای زندانیان درباره ی اخلاق و رفتار و تربیت صحیح برگزار می شد که هدف از آن اصلاح و تزکیه ی افراد بود.

- در میان این همایش ها و سخنرانی ها برخی به زبان هندی برگزار می شدند و من آن ها را می توانستم بفهمم. هر هفته یک داعی از طرف انجمن آشنایی با اسلام به این جا آمده و درباره ی اسلام سخنرانی می کند. هربار بیش از بار پیش با هم صمیمی شده و روابط خوبی بین ما ایجاد شد.

بعد از شرکت در تعدادی از سخنرانی ها احساس آرامش درونی می کردم. این اولین بار بود که بعد از زندانی شدن این احساس را تجربه می کردم. دلیل این آرامش این بود که می دانستم این جهان خدای تدبیرگری دارد که آفریدگار و روزی دهنده ی آن است و به این دنیا امید و حیات بخشیده است.

- در همان آغاز دریافتم که دین اسلام به طور تمام و کمال با دین هندو متفاوت است و مسلمانان خدای یکتایی را می پرستند که دومی ندارد.

در بین دوستان هم بند من مرد مسلمانی بود که آشنایی درستی با مسائل دینی داست و در دانشگاه تحصیل کرده بود. او شروع به آموختن هر چه بیشتر دین اسلام به من نمود و مواردی که در سخنرانی ها بیان می شد را با ما مرور می نمود.

کم کم این دیدارها برایم لذت بخش تر می گردید و دلیل آن هم چیزهایی بود که در این دین می یافتم و درون انسان را آرامش بخشیده و در آسودگی کامل قرار می داد.

- این دوست من متوجه علاقه و اشتیاق من به دین اسلام شد و بیشتر با من کار می کرد و حتی چیزهایی را که می دانستیم را برایمان تکرار می کرد که مبادا از یاد ببریم. از این طریق دریافتم که خداوند آفریدگار همه ی مخلوقات از جمله انسان ها، حیوانات، گیاهان و جمادات است و در جهان جز او هیچ خدایی وجود ندارد.

- و اینکه بت هایی ما که می پرستیم باطل و دروغین هستند و هیچ سود و زیانی نمی رسانند و حتی قادر به دفع ضرر از خود نمی باشند.

- فهمیدم که خداوند ما را آفریده و به ما عقل و اندیشه برای تفکر و تامل درباره ی مسائل اطرافمان بخشیده است. خداوند تجاوز به حقیق سایرین و قتل به ناحق را حرام گردانیده است.

- چگونه انسان ها یک حیوانی را كه می خورد و می نوشد را می پرستند و در برابرش اظهار خواری و ذلت نموده و طالب خوشنودی و رضایت آنان می گردند. چگونه سنگی را که به شکل یک شخص مرده تراشیده شده را می پرستند که اگر آن را بشکنی تاب ایستادگی و دفاع از خود را ندارد؟

- در این لحظه عبداللّه سخنانش را با خنده و استهزاء عبادت و نحوه ی پرستش هندوها برای بت هایشان آمیخت و از این کارهای آنان متعجب بود:

- سپس در ادامه ی سخنانش گفت:

- آنکه همه چیز می دهد خدای متعال است. او آفریننده و روزی ده است و کسی است که ما را دو چشم و زبانی و دو لب بخشیده است.

- يقین پیدا کرده ام که اسلام دین صحیح و درست است. بنابراین با رغبت به سوی دین خداوند آمده و می خواهم از تاریکی ها به سوی نور و از پرستش بندگان و مخلوقات به پرستش پروردگار بندگان خارج گردم.

 

"الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ {78} وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ {79} وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ {80} وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ {81} وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ {82} رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ {83}"

(سوره شعراء،‌ آيه 78 - 83)

یعنی: (آنکه بیافرید مرا پس اوست که هدایت کند مرا. و آنکه او طعام می خوراند مرا و می آشاماند مرا. و چون بیمار می شوم پس اوست که شفا می دهد مرا. و آنکه بمیراند مرا باز زنده گرداند مرا. و آنکه توقع دارم که بیامرزد برای من گناه من روز جزا. پروردگارا عطا کم مرا حکمت و لاحق گردان مرا به شایستگان.)

- از تاریکی های کفر و نادانی به سوی نور اسلام و ایمان به خداوندی که زشتی های پیدا و پنهانی را بر مدرمان حرام گردانیده است بیرون آمدم.

- دوستم برایم گفت که چگونه مسلمان شوم و شهادتین را به من آموخت. بارها و بارها آن را برایم تکرار کرد و وجودم سرشار از شور و اشتیاق به این دین گردیده و شهادت دادم به اینکه لا إله إلا اللّه وأن محمدًا رسول اللّه، و لباس کفر و گمراهی را به در آورده و جامه ی ایمان را در این مکان برتن نمودم. به راستی که این زندان من را اصلاح و تهذیب گردانید و حتی هدایت را نصیبم نمود. این همه اراده و مشیت پروردگار متعال بوده است:

"لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ"

(سوره قصص آيه 56)

یعنی: (-ای محمد- هر آئینه تو راه نمی نمایی هر که را دوست می داری و لیکن خدا راه می نماید هر که را خواهد.)

- در حالتی به این مکان وارد شدم که یک مجرم قاتل بودم و الحمدلله بعد از هدایت یافتن و پذیرش اسلام از همه چیز پاک و مبرا گشته ام.

- همه ی این ها به لطف رفتار خوبی بود که اداره ی زندان با زندانیان داشت و به دلیل رفتار و منش بسیار نیکو و برادری و محبهی است که در میان دوستان مسلمانم مشاهده نمودم و پیشتر از آن بی بهره بودم. الحمدلله پاک و منزه گشتم و اکنون من را جزو خانواده و اهل مسجد زندان می یابید. از خداوند بزرگ می خواهم من را در دین اسلام توفیق عنایت فرماید.

- به خانواده و فرزندانم آنچه اتفاق افتاده را خبر داده و گفتم که به حمد خدا مسلمان شده ام. اگر خدا بخواهد آن ها را به اسلام دعوت خواهم نمود. ولی آن را  ولكن من أين لي أن ألقاهم؟ من أين لي أن أراهم؟ الأمر بالنسبة لي يبدو صعباً جداً.

- کمی سکوت کرده و دیدگانش را به آسمان دوخته و با امید و آرزوی فراوان می گوید:

- خداوندا بر من بیامرز... خداوندا از من درگذر ...

 

تازه مسلمان/ عبداللّه

از پشت میله های زندان

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com