|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
توبه ی یک جوان بعد از دیدن قیامت |
بسم الله الرحمن الرحيم ع.ا.غ. جوان با آرزوهای جوانی، مانند برخی از همسالانش به اوامر الهی توجهی نداشت. یک شب خداوند برای او اراده ی خیر کرده و در خواب صحنه ای را مشاهده کرد که او را از خواب غفلت بیدار کرد و به راه راست بازگرداند. این جوان خود داستانش را چنین تعریف می کند: یک شب مانند بقیه ی شب ها به تخت خوابم رفتم تا بخوابم. به نوعی احساس نگرانی داشتم که استعاذه کرده و از شر شیطان به خداوند متعال پناه برده و خوابیدم. در خواب دیدم که شیئ بزرگ و عجیبی از آسمان بر زمین افتاد... نفهیمدم آن چیز چه بود و نمی توانم آن را وصف کنم. مثل یک توده ی بزرگ آتش بود که پایین می افتد و مطمئن شدم که خواهم مرد... در خواب به شدت بر زمین تقلا کرده و دست و پا می زدم و به دنبال مخلوقی بودم که من را از این مصیبت نجات دهد... گفتند این آغاز روز قیامت است و آن روز فرارسیده و این اولین نشانه ی آن است. وحشت من را فراگرفته بود. همه ی کارهای خوب و بدی که پیش تر انجام داده بودم را به یادآوردم و به شدت پشیمان شدم... از حسرت و ندامت آنچه در برابر خداوند انجام داده بودم، انگشت به دهان می گزیدم. در حالیکه وحشت و ترس من را فراگرفته بود گفتم اکنون چه کنم؟ چگونه نجات یابم؟ ندایی را شنیدم که گفت: امروز پشیمانی سودی ندارد... به زودی به خاطر کارهایت جزا داده خواهی شد.. در اوقات نماز کجا بودی؟ زمانی که اوامر خدا به تو می رسید کجا بودی؟ چرا اومر را به جای نیاورده و از نواهی دوری نکردی؟ تو از پروردگارت غافل بودی.. عمرت را در لعب و لهو و موسیقی سپری کردی، اکنون آمده ای و گریه می کنی... به زودی شکنجه ات را خواهی دید. حسرت من از شنیدن سخنان منادی که به عذاب وعده ام می داد بیش تر شد... گریستم و گریستم، اما سودی نداشت... در این لحظه ی بحرانی و پراضطراب از خواب بیدار شدم. خود را در تخت خوابم یافتم. باور نمی کردم که خواب بوده ام تا آنکه کاملاً به هوش آمدم. نفس راحتی کشیدم، اما هنوز ترس و وحشت از بین نرفته بود. فکر کرده و با خود گفتم: به خدا قسم این هشداری است از جانب خداوند... گریزی از روز رستاخیز نیست، پس چرا نافرمانی خداوند نمایم؟ چرا از آنچه خداوند نهی کرده دست برندارم... سؤالات زیادی به ذهنم خطور کرد و پاسخی برای آن ها نیافتم: به سوی خدا بازگرد تا در آن روز بزرگ رستگار گردی. صبح شد، نماز صبح را به جای آوردم. در درون خویش لذتی یافتم... در قبل از ظهر آن روز وارد اتومبیل شده و داخل آن را نگاه کردم که پر بود از نوارهای موسیقی... آن ها را بیرون آورده و تنها چند نوار اسلامی مفید را باقی گذاشتم. بر همین منوال بودم، هر روز یک قدم در مسیر هدایت پیش می رفتم که امیدوارم که خداوند من و شما را بر آن استوار نگاه دارد. امروزه چه بسیار فریب خوردگان دنیای فانی و غافلان از آن روز ترسناک هستند. آن روز که مرد از برادرش، مادرش، پدرش، دوستش و پسرش می گریزد. روزی که پول و فرزندان کمکی نمی کند، جز آنکه با قلب سلیم نزد خداوند آید. پس آیا کسی هست که پیش از مرگ به سوی خداوند بازگردد.
والسلام ترجمه: مسعود
|