|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
توبه ی یک دختر در خوابگاه دانشجویی |
بسم الله الرحمن الرحيم این دختر تائبه چنین تعریف می کند: وقتی که انسان بدون هدف در این جهان زندگی می کند چقدر بیچاره است. چه اندازه بدبخت است زمانیکه مانند حیوانات هدفی جز خوردن و خوابیدن نداشته و راز هستی خویش در این جهان را نداند. این حال و روز من بود پیش از آنکه خداوند منت هدایت را بر من عنایت فرماید. از خردسالی در خانواده ای متدین بزرگ شدم. با پدر و مادری متدین و پایبند. آن ها در بین نزدیکان و آشنایان تنها افراد متدین و پایبند بودند بعضی از نزدیکان به خاطرآنکه پدرم، خداوند بیامرزدش، مجلات مبتذل و آلات لهو و فساد را به داخل خانه اش نمی آورد را خشکه مذهب و سختگیر می خواندند. برخلاف او من تنها یک مسلمان تقلیدی بوده و حتی از دین و دینداران و از نماز بدم می آمد. در طول زندگی و ابتدایی و دبیرستان هرگز یک رکعت هم برای خداوند رکوع نکردم. هرگاه والدینم از من می پرسیدند: آیا نمازت را خواندی؟ پاسخ می دادم: آری... به دروغ و از روی نفاق. دوستان ناباب نقش بسیار زیادی در تباهی و انحراف من داشتندو به گونه ای که هرنوع مجلات مبتذل، ترانه های سخیف و نوارهای ویدیوی برهنه که می خواستم را بدون اطلاع والدینم برایم فراهم می کردند. از لحاظ پوشش جز لباس های کوتاه و تنگ نمی پوشیدم... درباره ی حجاب نیز سست بوده و من را می آزرد و حکمت چنین دستوری را نمی فهمیدم. روزها گذشت و من بر همین حال بودم، تا آنکه از دبیرستان فارغ التحصیل شده و می بایست برای تکمیل تحصیلاتم روستای محل سکونتم را به مقصد ریاض ترک می کردم. در خوابگاه دانشجویی، با دوستان دیگری آشنا شدم. آن ها من را بر انجام کارهای ناشایست و گناهی که انجام می دادم تشویق کرده و می گفتند: "لااقل مانند ما نماز بخوان و بعد هر چقدر دوست داشتی گناه انجام بده." از طرف دیگر بعضی از خواهران پایبند هم بودند که همیشه من را نصیحت می کردند. آن ها با حکمت و موعظه ی حسنه، به پند دادن من می پرداختند. اما من با خصومت و لجاجت از آن ها دوری می کردم. تا آنکه خداوند هدایت را برای من مقدر کرد و توانستم به اتاق دیگری نقل مکان نمایم. توفیق الهی نصیب من گردیده و دوستان این بارم افراد مؤمن و خوبی بودند و اخلاق و رفتار بسیار نیکویی داشته و روش زیبایی در نصیحت و دعوت پیش می گرفتند. در مدت اقامت نزد آن ها هرگز سخن ناروا یا بیهوده ای از او نشنیدم و تنها به من لبخند زده و هر چه لازم داشتم در اختیارم می گذاشتند. وقتی که می دیدند به موسیقی و آهنگ گوش می دهم ناراحتی خود را نشان داده و بدون گفتن هیچ حرفی از اتاق خارج می شدند. من از این کار آن ها مستاصل و پشیمان شده و خجالت می کشیدم. من نماز نمی خواندم، نه به تنهایی و نه جماعت. یک روز تنها مانده و وظیفه ی نظارت به عهده داشتم. من هم صدای آهنگ را بلند کردم. یکی از دوستان هم اتاقی پیش من آمده و گفت: این چیست؟ چرا صدا را پایین نمی آوری؟ تو الان مسئول هستی و باید الگوی سایرین باشی. به او گفتم که من به آهنگ گوش داده و آن را دوست دارم. آن دختر به من نگاه کرد و گفت: خواهر جان، این اشتباه است. باید انتخاب کنی، بین خیر و اهل خیر یا شر و اهل شرارت. نمی توانی همزمان در هر دو مسیر حرکت کنی. در این هنگام ذهنم بیدار شد و به خودم برگشتم. در فکرم این نمونه های زنده ی مخلص که دین اسلام را به درستی پیاده کرده و به سختی می کوشند تا آن را با روش ها و شیوه های دوست داشتنی انتشار دهند. بنابراین توبه کرده و آن را آشکارا اعلام نمودم. به راه درست و عاقلانه ام بازگشته و اکنون، به لطف خداود متعال، داعی الی الله می باشم و جلسات سخنرانی و تدریس برگزار می کنم و بر اهمیت دعوت و خطیر بودن نوع روش داعی در مواجهه با مردم تاکید می نمایم. همچنین همه ی خواهران را از همنشینی با دوستان ناباب برحذر می دارم... خداوند توفیق تان دهد.
والسلام ترجمه: مسعود
|