|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 01 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
من دختر هفده ساله ی آمریکایی لاتین تبار هستم که از مسیحیت به دین اسلام روی آورده ام |
بسم الله الرحمن الرحیم
تعداد زیادی ادیان در سراسر جهان وجود دارد که میلیون ها نفر مانند من از یک دین به دین دیگر تغییر عقیده داده اند. اما من جزو گروه اندکی از دختران هفده ساله ی آمریکای لاتین تبار هستم که از مسیحیت به دین اسلام روی آورده ام. ماجرای من از زمانی آغاز شد که همراه خانواده ام از مکزیک، جایی که همه ی مرم کاتولیک می باشند، به محله ای در نیویورک که ساکنان آن چند فرهنگه بودند، نقل مکان کردیم. افرادی را در آنجا می دیدم که لباس بلندی برتن داشتند و موهایشان را می پوشاندند. همچنین درمورد صدای اذان که مسلمانان اطراف را به نماز دعوت می کرد کنجکاو بودم. بعدها فهمیدم که این شیوه ی لباس پوشیدن و اذان مختص دین اسلام است، که از آن فقط همین را می دانستم که مردم آنها را مسئول حمله یازده سپتامبر می دانند. فکر می کردم زنان مسلمان کاملاً تحت فشار هستند. سؤالات بسیاری ذهنم را به خود درگیر ساخته بود، به ویژه وقتی که در رسانه ها می دیدم که میلیون ها نفر در تمام دنیا به دین اسلام مشرف می شوند. از خودم می پرسیدم که چطور این افراد می توانند به دینی باور داشته باشند که قتل و شرارت در آن ترویج داده می شود و به حضرت مسیح اعتقاد ندارند. بنابراین شروع به تحقیق و بررسی کردم. پس از مدتی فهمیدم که مردم روی چیزی که خودشان می خواهند تمرکز می کنند. برای من اسلام دین نزدیکی به خدا است. آنقدر درگیر این موضع شدم که در آخر به تعلیمات دین اسلام ایمان پیدا کردم. راهی را پیدا کردم که در آن خدای یگانه را می پرستیدند که قبلاً این را نمی دانستم. سال ها سعی نمودم تا مسیحی خوبی باشم اما احساس نا امیدی می کردم. برای مدتی، فکر می کردم که قلبم خالی از هر گونه احساسی است زیرا وجود خدا را در درون خودم حس نمی کردم. این فرهنگ عرب و همچنین قرآن بود که مرا متقاعد ساخت تا مسلمان شوم. نماز قلب مرا به چنگ آورد، هر گاه صدای اذان را می شنیدم درونم پر از آرامش می شد. به صورت آنلاین به نوارهای ویدیوئی درمورد نماز نگاه می کردم و کتاب هایی راجع به آموزش آن می خواندم. وقتی کسی در خانه نبود شروع به تمرین نماز خواندن می کردم. احساس گرمی و عشق و گرایش به آن را در وجود خود حس می نمودم. می خواستم مسلمان شوم اما از عاقبت آن می ترسیدم. آیا مسلمانان دیگر مرا می پذیرفتند؟ همچنین دوستان مسلمانی در مدرسه داشتم اما از اینکه درمورد عقیده ام با آنها صحبت کنم یا از آنها کمک بخواهم احساس راحتی نمی کردم. از این می ترسیدم که مبادا فکر کنند که دارم دینشان را به تمسخر می گیرم ، همچنین برخورد والدینم در برابر دین جدید من چه خواهد بود. مجبور شدم تا دین تازه پیدا شده ام را از همه پنهان نگه دارم. ماه گذشته تصمیم گرفتم به مسجد نزدیک محل زندگیمان بروم. با ترس و نگرانی به داخل مسجد قدم گذاشتم. چند بانوی محجبه را آنجا دیدم. آنها به من نگاه کردند و من هم به آنها. به سختی به آنها سلام دادم، خانم جوانی که روسری آبی سر داشت جلو آمد و پاسخ سلامم را داد. سپس گفتم که من یک مکزیکی هستم و می خواهم مسلمان شوم. او مرا در آغوش گرفت و با صدای بلند شروع به عربی صحبت کردن نمود که باعث شد تا همه به من نگاه کنند و لبخند بزنند. من نیز به آنها لبخند زدم. همان بانوی روسری آبی رو به من کرد و گفت که آیا میل دارم در کلاس های تابستانی آموزش دینی شرکت کنم. در پاسخ گفتم : نمی دانم، و از آنها تشکر کردم و با خوشحالی به خانه برگشتم. در اولین روز شرکت در کلاس، منتظر بودم که مادرم به سر کار برود. می خواستم مانند یک دختر مسلمان خودم را بپوشانم طوریکه کسی مرا نشناسد. بنابراین روسری صورتی با دامن بلند مشکی بر تن کردم. از این می ترسیدم که مبادا کسی مرا بشناسد و والدینم از این موضوع مطلع شوند. وقتی به کلاس وارد شدم، حجابی که داشتم درخور یک دختر مسلمان بود. با ترس و لرز مرتب در کلاس ها شرکت می کردم. در کلاس معلم مرا به دو دختر همسن خودم به نام های مریم و سمیه معرفی نمود. آنها از من حمایت می کردند و برایم هدیه می خریدند. پس از پایان دوره در آخر تابستان، دیگر نمی خواستم دین جدیدم را از کسی مخفی نگه دارم. یک روز تصمیم گرفتم که به والدینم حقیقت را بگویم. بنابراین با امید به خدا ابتدا شهادتین را اعلام نموده و سپس منتظر آن روز ماندم. پایان ترجمه: مسعود |