تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

جنی، مسیحی سابق از استرالیا (قسمت آخر)

...

سفری چند ماهه به ژاپن داشتم، پس از بازگشت به استرالیا در مدرسه با دختری هم سن و سال خودم دوست شدم. به نظر می رسید که دختر خوبی باشد اما قبلاً او را ندیده بودم چون در کلاس و یا در نهارخوری جزو گروه ما نبود. درواقع بیشتر اعضای گروه را نمی شناختم. با دوست جدیدم نقطه مشترک زیادی داشتیم، در این مدت که در ژاپن بودم خیلی تغییر کردم.

برایم مهم نبود که دوستانم اهل کجا هستند بلکه سعی داشتم با خودم صادق باشم و از اینکه متناسب با خواست مردم خودم را تغییر دهم خودداری می کردم. احساس می نمودم که با از دست دادن بعضی چیزها که قبلاً برایم اهمیت داشتند، خود واقعیم را پیدا کرده ام.

دختری که با هم دوست صمیمی شده بودیم مسلمان بود. نه اینکه از قبل می دانستم بلکه یک شب که با هم داشتیم در کافه شام می خوردیم، راجع به مذهب حرف زدیم و فهمیدم که هر دو به خدا ایمان داریم. او همیشه این سؤال را می پرسید که من چه تصوری از خدا دارم. از چنین بحث هایی لذت می بردم و احساس می کردم کسی هست که بتوانم عقاید خودم را با او در میان بگذارم.

وقتی به خوابگاه برگشتیم او از توی کتابی که همراهش بود چندین حدیث قدسی برایم خواند، خیلی جالب بود. کتاب را از وی امانت گرفتم و شروع به خواندن نمودم. مطالعه ی این کتاب باعث شد تا در درونم کشمکشی ایجاد شود. تصور من از اسلام همان چیزهایی بود که در تلوزیون و یا از بعضی کتاب ها یاد گرفته بودم.

آخرین سال دبیرستان به پایان رسید و ما دیگر با هم نبودیم بنابراین نتوانستم کتاب های بیشتری از او بگیرم و مطالعه کنم. این بار از طریق اینترنت به جستجو روی آوردم. فکر می کردم زنان مسلمان توسط همسرانشان مورد ضرب و شتم قرار می گیرند و فرزندان دختر را از بین می برند و مسلمانان تروریست می باشند.

ابتدا خواستم از طریق اینترنت به مطالعه دین اسلام بپردازم تا نادرستی آن برایم ثابت شود. همیشه بدبینانه به آن نگاه می کردم. هر کس که دید منفی نسبت به اسلام نداشته باشد پس هیچ دلیلی هم برای نپذیرفتن آن ندارد. اغلب با دید منفی راجع به ادیان فکر می کردم، اما چرا دین اسلام با آنها فرق دارد؟

جستجو و مطالعاتم درمورد اسلام از طریق اینترنت به وسیله ی چت و سایت های اسلامی همچنان ادامه داشت. هر چه بیشتر یاد می گرفتم ترسم بیشتر می شد. به هیچ یک از دوستانم حتی دوست صمیمیم نگفته بودم که دارم درباره ی اسلام مطالعه می کنم. نمی خواستم درمورد خوب و بد دین اسلام چیزی بشنوم، درصورتی که طی مطالعاتم چیز بدی در آن پیدا نکردم. می خواستم تصمیمم برای مسلمان شدن بدون فشار و استرس باشد.

وقتی چیزی مانند اسلام روشن و منطقی پیش رویت قرار بگیرد، دیگر راه انتخابی نیست. البته مسلمان شدن برایم کار ساده ای نبود، زیرا مواردی وجود داشتند که جلویم را می گرفت. همیشه فکر می کردم که امکان ندارد مسلمان شوم. به عنوان مثال، اوایل اعتقادم راجع به وحدانیت پروردگار، چیزی بود که در اسلام به نظرم سخت می آمد.

در ماه اکتبر 1999، همراه دوستم به مرکز اسلامی ملبورن رفتیم تا شهادتین را اعلام کنم. یکی از خواهران مسلمان در خواندن شهادتین مرا راهنمایی نمود. احساسی به من دست داد که قابل توصیف نمی باشد. دوستم داشت گریه می کرد، با خواندن شهادتین احساس قدرت و توانایی می کردم. مسلمان شدنم را برای مدتی از خانواده مخفی نگه داشتم . تنها چیزی که می خواستم همه درمورد اسلام بدانند این است که دین اسلام خوشبختی و سعادت را برای بشر به ارمغان آورده است. هر چه بیشتر راجع به اسلام بدانید بیشتر به زیبایی آن واقف می شوید.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com