تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

سانا، مسیحی سابق از مصر (قسمت آخر)

یک روز قرآن را باز نموده و شروع به خواندن نمودم. دستانم می لرزید و صورتم عرق کرد، تمام تنم می لرزید. از این حس به وجد آمده بودم، قبلاً در تلوزیون، بیرون از منزل و غیره صدای قرآن را شنیده اما هرگز چنین احساسی نداشتم. روز بعد با صدها سؤال در ذهنم به سر کار رفتم. آیه ای که خواندم آخرین شک و تردیدی که راجع به مسیح علیه السلام داشتم را از بین برد. آیا همانطوریکه کشیش ها می گویند او پسر خدا است؟ یا پیامبری که قرآن از او یاد کرده است؟ پس او خدا نیست چرا که خداوند صراحتاً از پیامبری وی یاد کرده است.

چگونه می توانستم ایمان به اسلام را آشکار سازم؟ عکس العمل خانواده و همسرم چه خواهد بود؟ از همه بیشتر آینده ی فرزندانم چه می شود؟ این سؤالات چنان ذهن مرا به خود مشغول ساخته بود که به سختی می توانستم به کارم ادامه دهم.

اولین قدمی که در این باره بر دارم مطمئناً مرا با مشکل حادی مواجه خواهد ساخت، در آخر توسط همسرم و یا اعضای کلیسا کشته خواهم شد. چهار هفته این موضوع را پنهان نگه داشتم. تا اینکه روز انتظار سر رسید. آن روز تمام شک و ترسم را دور ریخته و از میان تاریکی و بی اعتقادی به روشنایی ایمان قدم گذاشتم.

در نتیجه جستجوهایم احساس زندگی معنوی دوباره کردم، به مسجد رفته و در مقابل امام شهادتین را اعلام نمودم. گواهی دادم که به جز الله هیچ خدایی وجود ندارد و حضرت محمد صلی الله علیه وسلم، پیامبر او است. وقتی همکارانم فهمیدند خوشحال شده و به من تبریک گفتند. من هم شروع به گریه کردم و از خداوند خواستم تا گناهانم را ببخشد و مرا در سایه ی رحمت خود قرار دهد.

وقتی همکاران مسیحی از مسلمان شدن من مطلع شدند، عمداً به همسر و خانواده ام خبر دادند، و خیلی زود از من فاصله گرفتند. به این چیزها توجهی نداشتم و تنها به طور رسمی اعلام مسلمان شدن برایم اهمیت داشت. وقتی به خانه برگشتم، همسرم فامیل را هم جمع کرده و تمام لباس ها و وسایل مرا سوزانده و جواهر و پولهایم را نیز برداشته بود. این کار او مرا ناراحت نمود، اما چیزی که بیشتر از همه ناراحتم کرد پنهان کردن فرزندانم بود.

او مرا تحت فشار قرار داد تا بار دیگر به تاریکی بازگردم. برای فرزندانم نگران بودم که اگر آنها در کلیسا با عقاید تثلیث بزرگ شوند تا ابد همراه پدرشان در آتش جهنم باقی خواهند ماند. از خداوند خواستم تا فرزندانم را به من بازگرداند تا بتوانم آنها طبق دین اسلام تربیت نمایم. خداوند دعایم را مستجاب کرد.

یک وکیل مسلمان مرا راهنمایی کرد تا بتوانم حضانت فرزندانم را بگیرم. به دادگاه رفتم و شهادت نامه ی خود را مقابل قاضی گذاشتم. دادگاه حامی حق بود، قاضی برای همسرم دو راه بیشتر نگذاشت، یا به دین اسلام روی بیاورد و یا اینکه طبق احکام اسلام مهریه ام را بپردازد و مرا طلاق دهد.

همسرم از مسلمان شدن خودداری نمود و در نتیجه دادگاه جدایی ما را اعلام کرده و فرزندانم را به من بازگرداند. فکر می کردم مشکلاتم به پایان رسید ولی خانواده همسرم دست از اذیت و آزار من بر نداشتند. آنها دوستان مسلمانم را ترغیب می کردند تا با من هیچ رفت و آمدی نداشته باشند. اما با تمام این ها قوی و محکم در برابر آنها ایستادگی کردم.

هم اکنون با همسر مسلمان و فرزندانم احساس خوشبختی می کنم. علیرغم زندگی سختی که داشتم، احساس خوشبختی، رضایت و خشنودی می کنم.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com