تاریخ چاپ :

2025 Jul 01

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

دختر یونانی که مسلمان شد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نام من جوانا و اهل یونان هستم. در کشور آلمان در خانواده ای متعصب و سنتی ارتودکس یونانی به دنیا آمدم. خانواده ام می خواستند تضمین کنند که فرزندانشان طبق آیین ارتودکس تربیت می شوند. روزهای تعطیل اعضای خانواده همیشه در کنار هم بودیم.

تقریباً سیزده سال پیش به مدت یک هفته همگی با هم به چند کشور مسافرت کردیم. وقتی به کشور امارات رسیدیم روز جمعه بود. در سوپر مارکتی مشغول خرید بودیم که ناگهان صدای اذان در همه جا طنین انداخت. همه ی مردم دست از کار کشیده و خود را برای نماز آماده نمودند.

فردی بودم که هیچ وقت دوست نداشتم چیزی درباره ی مرگ بشنوم. همیشه وقتی در جایی صحبت از مردن می شد آنجا را ترک نموده و هیچ گاه در مراسم ترحیم شرکت نمی کردم. مرگ ناگهانی عمویم در برابر چشمانم و دیدن نفس های آخرش باعث شد تا دیدگاهم تغییر نماید.

این احساس در من بوجود آمد که زندگی آنگونه که فکر می کنم نیست. ما انرژی و وقت خود را صرف چیزهای بیهوده زیادی کرده ایم که در درجه ی دوم قرار دارند. بعد از مرگ عمویم، با شرایطی مواجه شدم که شب ها چندین دفعه از خواب بیدار می شدم و نگاه می کردم که آیا پدر و مادرم هنوز در خواب نفس می کشند یا نه.

خیلی از مردن می ترسیدم چون فکر می کردم پایان همه چیز است. باعث شد تا به طور جدی درمورد اسلام به جستجو و مطالعه بپردازم. قبل از اینکه راجع به اسلام تحقیق کنم ادیان دیگر را بررسی نموده ولی نتوانستم حقیقتی در آنها بیابم و یا مرا متقاعد سازند.

وقتی مطالعه ی دین اسلام را آغاز نمودم، پاسخ تمام سؤالاتی که در دین خودم نیافته بودم را پیدا کردم. حقیقت این است که وقتی زندگی نامه ی پیامبر صلی الله علیه وسلم را خواندم کاملاً قانع شدم. هر چه بیشتر می خواندم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که این فرد اصیل و برجسته چه شخصیت بزرگی دارد و قبلاً چنین فردی را در تمام طول زندگیم ندیده بودم.

بعد از خواندن زندگی نامه، تصمیم گرفتم تا هر چیزی که درمورد اسلام می دانستم را دور انداخته و برای جستجوی دوباره از صفر شروع کنم زیرا معلوم بود که دانسته های پیشین من همگی نادرست می باشد.

دانستن اینکه اسلام حقیقتی ناب است زیاد طول نکشید و هیچ دینی در دنیا نمی تواند برتر از آن باشد. گرچه اسلام مرا قانع کرده بود اما می ترسیدم که شهادتین را بخوانم زیرا خانواده ام هرگز این حقیقت را نمی پذیرفتند حتی اگر بفهمند که چقدر زندگیم تغییر کرده است.

پس از مدتی با دختری اهل مصر آشنا شدم، اسم او نوحا بود. کم کم از همدیگر شناخت پیدا کرده و درباره ی اسلام بحث و گفتگو می کردیم. وی شروع کرد به توضیح دادن تمام سؤالاتی که داشتم، می دانستم که شیوه ی زندگیم درست نیست و نمی توانم اینچنین به زندگی ادامه دهم.

حدود چند ماه پس از آشنایی با نوح، شهادتین را اعلام نمودم. خدا را شکر مسلمان شدم و هیچ گاه این روز با شکوه را فراموش نمی کنم.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com