تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.mohtadeen.com    

لینک مشاهده :  

عـنوان    :       

جرم‌ و كيفر

 

نویسنده:محمد قطب

مترجم: سيد هادي خسروشاهي

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم ‏الدین و اما بعد‏:‏

 

جرم‌ يعني‌ عملي‌ كه‌ فرد با ارتكاب‌ آن‌، به‌ حقوق‌ جامعه‌ تجاوز مي‌كند. چون‌ درباره‌ روابط‌ فرد و جامعه‌ نظريه‌هاي‌مختلفي‌ اظهار شده‌، بديهيست‌ كه‌ در باب‌ جرم‌ نيز عقايد گوناگون‌ خواهد بود.

 

نظامهايي‌ كه‌ براي‌ آزادي‌ شخصي‌، حدي‌ قايل‌ نشده‌اند و معتقدند كه‌ نبايد فرد را از رسيدن‌ به‌ تمايلاتش‌ بازداشت‌،مسئوليت‌ جرايم‌ را به‌ گردن‌ جامعه‌ انداخته‌ مي‌گويند اين‌ جامعه‌ است‌ كه‌ با سركوبي‌ عواطف‌ فردي‌ و جعل‌ حدود،انسان‌ را به‌ گناه‌ وادار مي‌سازد.

 

نقطه‌ مقابل‌ اين‌ نظر، افكار نظامهاي‌ جامعه‌ يا ديكتاتوري‌ است‌ كه‌ فرد را به‌ كلي‌ از ارزش‌ واقعيش‌ ساقط‌ كرده‌، برايش‌هيچگونه‌ شخصيت‌ مستقلي‌ قايل‌ نمي‌باشند. بديهي‌است‌ اينان‌ در مورد جرايم‌ فردي‌، احكام‌ قساوت‌آميزي‌ دارند.زيرا كسي‌ كه‌ ذاتاً ارزشي‌ ندارد جرأت‌ كرده‌ و به‌ حريم‌ يك‌ چيز «مقدس‌» يعني‌ جامعه‌، تجاوز كرده‌ است‌.

 

اما اسلام‌، در اينجا نيز مانند هميشه‌ نه‌ درباره‌ شخصيت‌ اجتماعي‌ غلو كرده‌ و نه‌ فرد را بيش‌ از حد خود مقدس‌ و عزيزشمرده‌ است‌. آنگاه‌ طبق‌ همين‌ اصل‌ است‌ كه‌ «جرم‌ و كيفر» را نيز ارزيابي‌ مي‌كند.

 

جرم‌ از ديد روانكاوي‌:

 

قانون‌ در ادوار گذشته‌، انسان‌ تجاوز كار را مجازات‌ مي‌كرد، ويژه‌ هنگامي‌ كه‌ بر ضد ارباب‌، اقدامي‌ مي‌نمود كه‌ در اين‌صورت‌ مجازات‌ او گفتن‌ نداشت‌! رفته‌رفته‌ وسايل‌ مجازات‌ تخفيف‌ يافت‌ و از شدت‌ عمل‌ درباره‌ شخص‌ خطاكارجلوگيري‌ به‌ عمل‌ آمد، تا جايي‌ كه‌ اكنون‌ در دول‌ سرمايه‌داري‌ جرم‌ منحصر به‌ اين‌ شده‌ كه‌ كسي‌ عليه‌ اين‌ سيستم‌سخني‌ بگويد! اما ساير جرايم‌ بويژه‌ مفاسد اخلاقي‌ طوري‌ آسان‌ تلقي‌ گرديده‌ كه‌ با مختصر عذري‌! مي‌توان‌ از مجازات‌آن‌ رهيد.

 

به‌ منظور تجويز صدور گناه‌ براي‌ افراد، روانكاوي‌ نيز وارد ماجرا مي‌شود.

 

الدوس‌ هاكسلي‌ در كتاب‌ Texis &  Pretexts مي‌نويسد: «ناچار روانكاو بايد طرفدار مجرم‌ اخلاقي‌ باشد.»!

 

اين‌ حرف‌ صحيح‌ است‌. ولي‌ بايد اين‌ را نيز بدانيم‌ كه‌ اشكال‌ كار روانكاوي‌ در اين‌است‌ كه‌ انسان‌ را از قله‌ به‌ دره‌ فرودآورده‌ و سيستم‌ روانكاوي‌ همواره‌ در ميان‌ انگيزه‌هاي‌ طبيعي‌ و نيروهاي‌ شهواني‌ بشر غوطه‌ مي‌خورد، ديگر فراموش‌كرده‌ كه‌ در انسان‌ نيرويي‌ ديگر وجود دارد كه‌ براي‌ جلوگيري‌ از طغيان‌ تمايلات‌ وي‌، بكار گرفته‌ مي‌شود.

 

روانكاوي‌ درباره‌ چگونگي‌ مرض‌هاي‌ رواني‌ مطالعه‌ مي‌كند. امراض‌ روحي‌ به‌ علت‌ اصطكاك‌ تمايلات‌ آدمي‌ با قيودي‌كه‌ از خارج‌ به‌ او تحميل‌ گرديده‌، پديد مي‌آيد و گاهي‌ هم‌ انسان‌ تحت‌ قواي‌ قاهره‌ محيطش‌ قرار گرفته‌، تمايلات‌ را درباطن‌ خود سركوب‌ مي‌كند و در نتيجه‌ بيماري‌ رواني‌ زاده‌ مي‌شود.

 

از اين‌ روست‌ كه‌ شخص‌ روانكاو هميشه‌ نسبت‌ به‌ اين‌ قيود، با نظر دشمني‌ و بدبيني‌ مي‌نگرد و به‌ ناچار فرد را مظلوم‌ وبي‌گناه‌ مي‌شمرد.

 

پس‌ از مدتي‌ كه‌ روانكاو در امراض‌ رواني‌ مطالعه‌ كرد، بي‌اختيار نسبت‌ به‌ تمام‌ قيودي‌ كه‌ حتي‌ براي‌ زندگي‌ بشرضرورت‌ دارد، نظر دشمني‌ پيدا مي‌كند. از سوي‌ ديگر، چون‌ اين‌ قيود را جامعه‌ تعيين‌ كرده‌ لذا همان‌ جامعه‌ را گناهكارواقعي‌ قلمداد مي‌كند.

 

به‌ نظر ما صحيح‌ نيست‌ كه‌ روانكاوان‌ خود را محق‌ بدانند كه‌ از افراد مجرم‌ طرفداري‌ كنند، چه‌ هرچه‌ مي‌گويند تفسيرمراحل‌ گناهست‌:

 

يعني‌ گامهاي‌ انحراف‌ روان‌ را تا آغاز ارتكاب‌ جرم‌ پيگيري‌ مي‌كنند و سپس‌ بدون‌ توجّه‌ به‌ نيروي‌ كنترلي‌ كه‌ دردرون‌ فرد نهاده‌ شده‌، وقوع‌ جرم‌ را اجتناب‌ناپذير مي‌شمردند.

 

اينان‌ پنداشته‌اند كه‌ تمام‌ گناهكاران‌، بيماران‌ روحي‌ هستند و بدون‌ آنكه‌ از خود اراده‌اي‌ داشته‌ باشند، دست‌ قهارجامعه‌ آنان‌ را به‌ انحراف‌ كشانيده‌ است‌ و مي‌گويند: اين‌ گروه‌ را بايد به‌ جاي‌ مجازات‌ معالجه‌ كرد.

 

جبر رواني‌ كه‌ فرويد آن‌ را گفته‌، پايه‌ تمام‌ اين‌ پندارهاست‌.

 

فرويد با چشم‌پوشي‌ از واقعيات‌ بشر و اصراري‌ كه‌ در اثبات‌ نظريه‌ ماديگري‌ خود داشته‌، ديگر ما رامجال‌ نمي‌دهد براي‌ مقالات‌ وي‌ چندان‌ اعتباري‌ قايل‌ شويم‌.

 

البته‌ منكر نيستيم‌ كه‌ پاره‌اي‌ از جرايم‌ جامعه‌ مسيحي‌ غرب‌ ناشي‌ از سوء استفاده‌ از تعاليم‌ حضرت‌ مسيح‌ وستمگريهاي‌ غيرمعقول‌ آن‌ بوده‌ است‌. جلوگيري‌ از هر تمايل‌ فطري‌ و سركوب‌ آن‌، منجر به‌ اصطكاك‌هاي‌ شديدي‌مي‌شود كه‌ احياناً گناه‌ و كارهاي‌ زشتي‌ را به‌ بار مي‌آورد. با اين‌ وصف‌ اگر بخواهيم‌ تمام‌ جرايم‌ را معلول‌ انحراف‌مسيحيت‌ بدانيم‌ قطعاً برخلاف‌ حقيقت‌ سخن‌ گفته‌ايم‌. چه‌ بسياري‌ از گناهان‌ مردم‌ اروپا، ناشي‌ از واپس‌زدگي‌ عواطف‌آنان‌ نبوده‌، بويژه‌ پس‌ از آنكه‌ سد قيود مذهبي‌ را شكستند و از سرزنش‌ جامعه‌ و وجدان‌ (كه‌ فرويد و بسياري‌ ازروانشناسان‌ اينها را علت‌ واقعي‌ جرايم‌ مي‌دانند) رهايي‌ يافتند، پس‌ جرايمي‌ كه‌ به‌ دنبال‌ اين‌ تحول‌ رخ‌ مي‌داد، مربوط‌به‌ انحراف‌ آيين‌ و اجتماع‌ مسيحي‌ نبود، بلكه‌ معلول‌ بي‌بندوباري‌ در اجراي‌ تمايلات‌ شخصي‌ خودشان‌ بوده‌ است‌.

 

همچنين‌ هنگامي‌ كه‌ كودكان‌ خويش‌ را ـاز ترس‌ واپس‌ زدگي‌ عواطف‌ ـ كاملاً آزاد تربيت‌ كنيم‌، كودك‌ براي‌ هميشه‌مي‌خواهد تمايلات‌ شخصي‌ خويش‌ را دنبال‌ كند و ديگر در نهاد خود آمادگي‌ ندارد كه‌ بر سر راهش‌ مزاحمت‌ شخص‌ديگري‌ را ببيند. در اينجاست‌ كه‌ روانكاوان‌ و دانشمندان‌ لابراتواري‌ پيش‌ مي‌آيند و براي‌ اثبات‌ اين‌ نظام‌ آشفته‌، از«جبر رواني‌» دم‌ مي‌زنند.

 

جوامع‌ غربي‌ بر پايه‌ چنين‌ تربيت‌ غلطي‌ بنيان‌گذاري‌ شده‌ ومكتب‌ روانشناسي‌ غرب‌ هر روز بر حجم‌ جرايم‌ مي‌افزايد.آنان‌ درباره‌ جرايم‌ قايل‌ به‌ «جبري‌» بودن‌ آنها هستند و كسي‌ را قادر به‌ مقاومت‌ با گناه‌ نمي‌دانند!

 

«فرويد» هميشه‌ اصرار داشته‌ و بويژه‌ در كتاب‌ Totem and Taboo نوشته‌ است‌ كه‌ ارتكاب‌ جرم‌ يك‌ حالت‌ طبيعي‌براي‌ انسان‌ به‌شمار مي‌رود، و چنين‌ استدلال‌ مي‌كند: هنگامي‌ عملي‌ تحريم‌ مي‌شود كه‌ انسان‌ در اندرون‌ خود داعي‌براي‌ انجام‌ آن‌ كار داشته‌ باشد، اگر آدمي‌ تمايل‌ شديدي‌ نسبت‌ به‌ كارهاي‌ خلاف‌ قانون‌ نداشت‌، اين‌ همه‌ قوانين‌ كيفري‌برايش‌ مقرر نمي‌شد.

 

اين‌ سخن‌ حقست‌، وي‌ متأسفانه‌ با آن‌ باطلي‌ را مورد نتيجه‌ قرارداده‌ است‌!

 

گرچه‌ انگيزه‌هاي‌ گناه‌ در نهاد انسان‌ وجود دارد و قرآن‌ نيز در تأييد اين‌ مطلب‌ داستان‌ «هابيل‌» و «قابيل‌» را گفته‌ و با آن‌اثبات‌ مي‌كند كه‌ از قديمترين‌ ادوار بشريت‌، انگيزه‌ گناه‌ در نهاد انسانها بوده‌است‌، ولي‌ ما بايد بدانيم‌ كه‌ «انسان‌» فقط‌داراي‌ همين‌ يك‌ جنبه‌ نيست‌، بلكه‌ وي‌ جنبه‌اي‌ ديگر هم‌ دارد كه‌ صلاح‌انديش‌ و به‌ مراتب‌ نظيف‌ و نوراني‌ است‌، و براثر همين‌ جنبه‌ است‌ كه‌ حساب‌ انسان‌ از حيوانات‌ جدا بوده‌ و موجودي‌ ممتاز گرديده‌ است‌.

 

«فرويد» نيز خود معترفست‌ كه‌ انسان‌ همچنان‌ كه‌ به‌ كارهاي‌ شر متمايل‌ است‌، به‌ نيكي‌ها نيز تمايل‌ دارد، ولي‌ مي‌گويدكه‌ اين‌ حالت‌ دومي‌ ناشي‌ از سركوبي‌ اميال‌ و غرايزش‌ مي‌باشد.

 

فرويد صريحاً گفته‌ است‌: انسان‌ نخستين‌، پس‌ از ارتكاب‌ جرم‌ احساس‌ پشيماني‌ كرد. اما وي‌ براي‌ سئوال‌ ما پاسخي‌ندارد كه‌ اساساً چرا اين‌ احساس‌ در انسان‌ پيدا شد؟ و از كجا و چه‌ كسي‌ به‌ او الهام‌ شد كه‌ كردارش‌ زشت‌ بوده‌ ونبايست‌ از وي‌ سرمي‌زد؟

 

در فصل‌ «ارزشهاي‌ والا» نظر فرويد را در اين‌باره‌ مورد انتقال‌ قرار خواهيم‌ داد، ولي‌ اكنون‌ همين‌ قدر مي‌گوييم‌ كه‌ جنبه‌خيرانديشي‌ بنا به‌ اعتراف‌ فرويد به‌ هر ترتيب‌ در انسان‌ وجود دارد، يعني‌ با صرفنظر از منشاء پيدايش‌ آن‌، اين‌ موضوع‌به‌ قوت‌ خود باقي‌است‌ كه‌ همه‌ انسانها راقب‌ به‌ جرايم‌ نيستند و دوست‌ ندارند كه‌ خويشتن‌ را سراپا به‌ گناه‌ آلوده‌سازند. حتي‌ مي‌توان‌ گفت‌ اگر روزي‌ به‌ مردم‌ آزادي‌ مطلق‌ ببخشيم‌ و همه‌ مانند درندگان‌ و حيوانات‌ وحشي‌ به‌ جان‌ هم‌بيفتد، باز جمعي‌ پيدا مي‌شوند كه‌ جانب‌ صلح‌ و امنيت‌ را گرفته‌، از گناه‌ شديداً تنفر اظهار مي‌كنند.

 

در داستان‌ «هابيل‌» و «قابيل‌» كه‌ در قرآن‌ و همچنين‌ در تمام‌ كتب‌ مقدسه‌ از اين‌ ياد شده‌ و در افسانه‌هاي‌ ملل‌ نيز اين‌قصه‌ را نقل‌ كرده‌اند، مي‌بينيم‌ كه‌ هابيل‌ با گناه‌ تجاوز، خود بيالود وي‌ قابيل‌ از ارتكاب‌ جرم‌ خودداري‌ كرد. قرآن‌ از زبان‌قابيل‌ چنين‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ گفت‌:

 

«اگر به‌ قصد جانم‌ برخيزي‌، هرگز دست‌ تعدي‌ به‌ سوي‌ تو باز نكنم‌ و قصد جانت‌ را نخواهم‌ داشت‌.»

 

پس‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ در ادوار نخستين‌ كه‌ بسي‌ تاريك‌ و ظلماني‌ بوده‌، باز انساني‌ يافت‌ مي‌شده‌ كه‌ از ارتكاب‌ جرم‌دوري‌ كرده‌ و احساس‌ بيزاري‌ مي‌كرد.

 

اما فرويد انسانيت‌ را تنها در نخستين‌ مراحل‌ پيدايشش‌ آلوده‌ معرفي‌ نكرده‌، وي‌ درباره‌ تمام‌ انسانهاي‌ تارخي‌ مي‌گويد:اگر كودكي‌ موفق‌ نشود به‌ موقع‌ طبيعي‌ خود، عقده‌ اوديپ‌ (عشق‌ به‌ مادر) را واپس‌ زند و اخلاق‌ و فضايل‌ را به‌ جاي‌ آن‌بنشاند، حتماً مرتكب‌ جرايم‌ خواهد گرديد.

 

با اين‌ همه‌، فرويد باز با همين‌ سخنان‌ اعتراف‌ مي‌كند كه‌ بيشتر كودكان‌ از راه‌ طبيعي‌ بر اين‌ عقده‌ فايق‌ مي‌آيند و عده‌كمي‌ باقي‌ مي‌مانند كه‌ در اين‌ مبارزه‌ شكست‌ خورده‌ به‌ اختلالات‌ عصبي‌ و رواني‌... و جرايم‌ مبتلا مي‌شوند.

 

خدا را شكر كه‌ بنابر اين‌ گفتار، ديگر تمام‌ مردم‌ از نظر فرويد مجرم‌ نيستند و لااقل‌ موضوع‌ جرم‌ اصلي‌ از اصول‌ انسانيت‌شناخته‌ نمي‌شود!

 

 

انگيزه‌ اقتصادي‌ جرايم‌:

 

درباره‌ جرايم‌، كمونيستها علل‌ اقتصادي‌ ذكر مي‌كنند و مي‌گويند: مادام‌ كه‌ وضع‌ اقتصادي‌ مردم‌ بي‌سامان‌ است‌، وقوع‌جرم‌ در جامعه‌ حتمي‌ مي‌باشد. زيرا دلهاي‌ پر از كينه‌ فقرا هرگز به‌ نيكي‌ رغبت‌ ندارد و ثروتمندان‌ خوشگذران‌ نيز هرگزبه‌ فضيلت‌ نمي‌گرايند.

 

بنابراين‌، وقوع‌ جرايم‌ در كشورهاي‌ سرمايه‌داري‌ امري‌ قطعي‌ و طبيعي‌ است‌ و نمي‌توان‌ با آن‌ مقاومت‌ كرد. در پيش‌گفتيم‌ كه‌ كمونيستها قابل‌ به‌ «جبر اقتصادي‌» هستند.

 

حال‌ در داخل‌ كشورهايشان‌ چه‌ مي‌گذرد، به‌ خوبي‌ اطلاعي‌ نداريم‌ و بيشتر آنچه‌ كه‌ تاكنون‌ شنيده‌ايم‌، شايعات‌تبليغاتي‌ بوده‌ كه‌ به‌ نفع‌ يا ضرر آنان‌ گفته‌ شده‌ است‌، ولي‌ به‌ هرحال‌ خودشان‌ معتقدند كه‌ جرم‌ از ميانشان‌ رخت‌ بربسته‌و با القاي‌ محاكم‌ حقوقي‌ و زندان‌، اين‌ ادعا را تأييد مي‌كنند!

 

گويا كمونيستها مي‌خواهند بگويند كه‌ ديگر در ميانشان‌ دزدي‌ نيست‌. اما دزدي‌ در كشوري‌ كه‌ به‌ همه‌ غذا و لباس‌ كافي‌مي‌دهند چه‌ مفهومي‌ دارد؟ با اين‌ وصف‌ در اخبار آنان‌ شنيده‌ايم‌ كه‌ روزي‌ كودكي‌ سيزده‌ ساله‌ را به‌ جرم‌ تزوير دركوپنهاي‌ جيره‌، محاكمه‌ كردند. بالاخره‌ قاضي‌ كودك‌ را نصيحت‌ كرد و به‌ او گفت‌ كه‌ از اين‌ پس‌ چنين‌ عملي‌ را مرتكب‌نشود!... سپس‌ كودك‌ تبهكار را آزاد كردند.

 

اشكال‌ عمده‌ كمونيستها در اين‌است‌ كه‌ نه‌ تنها ارزشي‌ براي‌ اخلاق‌ قايل‌ نشده‌اند، بلكه‌ آن‌ را مجعول‌ نظام‌ سرمايه‌داري‌نيز دانسته‌ و گفته‌اند: سرمايه‌ داران‌ براي‌ حفظ‌ منافع‌ شخصي‌ خويش‌ قوانين‌ اخلاقي‌ را جعل‌ كردند تا دست‌ «توده‌» به‌اموالشان‌ دراز نگردد.

 

بنابراين‌، اگر سرمايه‌داري‌ از كشوري‌ رخت‌ بربندد، اخلاق‌ نيز به‌ دنبال‌ آن‌ كوچ‌ مي‌كند و ديگر نيازي‌ به‌ آن‌ نيست‌!

 

انحراف‌هاي‌ جنسي‌ از نظر كمونيستها جرم‌ محسوب‌ نمي‌شود زيرا آنان‌ به‌ يك‌ نهاد انساني‌ كه‌ بر ساير حيوانات‌ امتيازداشته‌ باشد، عقيده‌ ندارند. بعلاوه‌، مرام‌ كمونيستي‌ ناچار است‌ كه‌ به‌ مردم‌ در امور جنسي‌ آزادي‌ بدهد، زيرا در غير اين‌صورت‌ نيروهاي‌ جمع‌ شده‌ متراكمتر شده‌، ممكنست‌ روزي‌ نظام‌ جابرانه‌ آنان‌ را از هم‌ بپاشد.

 

در نظام‌ كمونيستي‌ تنها يك‌ گناهست‌ كه‌ آنقدر بزرگ‌ تلقي‌ شده‌ كه‌ گويا از ارتكاب‌ آن‌ آسمان‌ از هم‌ مي‌شكافد و كوههامتلاشي‌ مي‌شود.

 

اين‌ گناه‌ انتقاد از مرام‌ كمونيستي‌ يا تعرض‌ به‌ ساحت‌ خدايان‌ ايشان‌! مخصوصاً «طنين‌» است‌.

 

وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.‏

وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.‏



سایت مهتدین

www.Mohtadeen.Com