|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 16 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
تثليث يعني چه؟ و رد این شبهه |
مسيحيان تثليث را چنين تفسير مي کنند: «طبيعت الله عبارت از سه اقنوم متساوي مي باشد. يعني: 1- پدر، 2- پسر، 3- روح القدس و اين هر سه در قدرت و جلال برابر اند»([1]). و اين عقيده را چنين توضيح ميدهند و ميگويند که عقيدۀ تثليث متضمن امور ذيل مي باشد: - توحيد الله - الوهيت اب (پدر)، ابن (پسر) و روح القدس - أب، ابن، و روح القدس سه اقنوم اند که از ازل تا ابد از يکديگر جدا مي باشند. اين اقنوم ها اگر در ظاهر سه اند، اما در جوهر يکي اند، و قدرت و توانائي ايشان برابر است. برخي اعمال لاهوت در کتاب مقدس نسبتش بسوي أب (پدر)، و برخي بسوي ابن(پسر) و برخي هم بسوي روح القدس نسبت داده شده است، مثلا: آفرينش عالم و نگهداشت آن و يکعده اعمال ديگر از قبيل اختيار نمودن و دعوت دادن به سوي إله پدر منسوب است. و بعضي اعمال مثلا کفاره گناهان بشريت شدن بطورخصوص به فرزندش نسبت داده ميشود، و بعضي اعمال ديگر مانند تجديد و تقديس به روح القدس منسوب است» ([2]). «بوتر» يکي ديگر از علماي مسيحي در کتاب خود بنام «اصول وفروع» ميگويد: «بايد دانست که در «لاهوت» سه اقنوم وجود دارد که همه در کمالات با هم برابر اند، و اما در نام و وظيفه جدا از يکديگر اند.
اقنوم اول «پدر» است که مصدر همه اي اشياء مي باشد، و رابطه ميان او و کلمه رابطه شکلي نيست، بلکه حقيقي است. اقنوم دوم، کلمه (فرزند) است که مسئوليت او اعلان مشيئت خداوندي ميباشد، و او واسطه ميان «پدر» و مخلوق مي باشد، و به او «فرزند خدا» نيز گفته شده است. اقنوم سوم، روح القدس است که مسئوليت تنوير ارواح بشريت و ترغيب به سوي طاعت خداوند را دارد»([3]). از سخنان فوق دانسته مي شود که مسيحيان در حقيقت سه خدا را در قالب «لاهوت» مي پرستند، چون آنان به صراحت ميگويند که سه اقنوم باهم متغاير اند، اگر چه در جوهر، قدامت، و صفات باهم متحد اند. هرگاه اگر مقصود مسيحيان پرستش سه خدا نباشد، پس اين چه معنائي دارد که مي گويند: «هريک وظيفۀ جدا دارند»، و مي گويند: «از ازل تا ابد از يکديگر جدا مي باشند»؟!! در حقيقت اين يک روش احمقانه تعدد پرستي است. زيرا در عقل هيچ نمي گنجد که او ذات يکتا باشد، و در عين حال سه تا باشد، جوهرشان يک ولي از ازل تا ابد ازهم جدا باشند. روح القدس و ابن از پدر سرچشمه گرفته باشد، اما پدر (خدا) را بر پسرش (عيسي) و بر روح القدس تقدم زماني نه باشد. مضحکه ديگر اينکه ميگويند: ارادۀ هر سه جوهر واحد است، و اما مسئوليت هايشان جداجدا است. « كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا» (الکهف: 5). «سخنى كه از زبانشان بر مىآيد بس گران است، جز دروغ نمىگويند».
مسيحيت در سراب ثالوث: مسيحيان با طرح مسئلۀ تثليث در برابر دو مشکل بزرگ قرار گرفته اند: 1- چون مسيحيت امتداد يهوديت است، و مسيحيان خود را پابند احکام و مقررات تورات مي دانند، و در تورات چنين دليلي وجود ندارد که از آن تثليث ثابت شود. 2- مخالفت کلي تثليث (سه گانه بودن) با عقل و فطرت سالم، و چون مسئله تثليث موضوع کاملا متناقض با عقل و نظر است. مسيحيان هيچ گاه در پي اين امر نشده اند که اين مسئله را با استناد از عقل ثابت سازند، و آنها خود تصريح نموده اند که درک اين مسئله جز با نقل به چيزي ديگري امکان ندارد. چنانچه يکتن از مسيحيان بنام وهيب عطاء الله مي نويسد: «تثليث قضيه اي است که با عقل و منطق، حس و ماده و با اصطلاحات فلسفي تناقض دارد، ولي تصديق ميکنم که اين امر ممکن است هرچند که به ظاهر ديده نمي شود»([4]). مي بينيم که نويسنده در بخش اول کلام خود از راستي کار گرفته است، اما پردۀ عصبيت او را بر افزودن سخن بيهودۀ «اين امرممکن است» واداشته است. کشيشي ديگري بنام توفيق جيد مي نويسد: تثليث رازي است که فهم و درک آن مشکل است. و اگر شخصي تلاش کند تا حقيقت تثليث را دريابد او مانند کسي است که تلاش مي ورزد تا آب هاي اوقيانوس را در کف خود بند کند([5]). واقعا درک اين مسئله ناممکن است. چون باطل را لباس حق پوشاندن امر خيلي مشکل است، بويژه باطلي که با عقل و نقل با هردو مخالف و متناقض باشد. و مي بينيم که مسيحيان درک کرده اند که مسئلۀ تثليث با عقل، منطق و فطرت تضاد دارد، و در ضميرشان به بطلان اين مسئله قانع شده اند، اما بيماري تعصب آنان را کور و کر ساخته است، و عناد و سرکشي مانع شده است تا به حق بودن اسلام که دين فطرت است، اقرار نمايند. شرح اين موضوع را که تثليث – اين مسئله غير قابل فهم – چگونه وارد مسيحيت گرديد، در «اسباب انحراف مسيحيت» قبلا بيان نموديم.
استدلال مسيحيان بر تثليث و رد آن: مسيحيان به هدف اثبات اين عقيده تلاش ورزيده اند تا از تورات دليلي بيابند، اما نصوص تورات با وجود تحريفاتيکه وارد آن شده است، دليل صريحي در دسترس ايشان قرار نمي دهد، بناءً از نقد برخي عبارات مبهم تورات که به آن استدلال ورزيده اند، صرف نظر ميکنيم، و مي پردازيم به ذکر و نقد آنچه که از انجيل براي اثبات اين امر استدلال مي گيرند، وآن قرار ذيل است: اول: در انجيل متي فصل بيست و هشتم، فقره 19 چنين ذکر شده است: «پس برويد همه اي ملتها را شاگرد من سازيد، و آنها را بنام پدر، و پسر، و روح القدس غوطه کنيد». دوم: در همين انجيل فصل سوم فقره 16 چنين آمده است: «عيسي پس از غوطه فورا از آب بيرون آمد، آنگاه آسمان باز شد، و او روح خدا را ديد که مانند کبوتري نازل شده به سوي او مي آيد، و صدائي از آسمان شنيده شد که ميگفت: اينست پسر عزيز من که ازو خوش شدم». اگر در روشني توضيحاتيکه قبلا داشتيم ژرفتر نگاه شود، اين امر واضح ميشود که اناجيل چهار گانه در موقعيتي قرار ندارند که ازان مسئله تثليث ثابت شود. چون اناجيل چهار گانه از تأليف اشخاص مجهول الهويت است، و چنين مسئلۀ مبهمي را چگونه مي توان با استناد از کتابي اثبات کرد که شخصيت مؤلف وي تا هنوز مجهول مانده است. و به فرض صحت اين کتب، بازهم از سخنان مذکور نمي توان چنين مسئلۀ را ثابت ساخت، و آن بنا بر چند دليل: 1- اينکه مسيحيان در تفسير اين کلمات باهم اختلاف دارند، چنانچه بعضي از آنها ميگويند که: مراد از لفظ «أب»، وجود ميباشد، و از لفظ «ابن» کلمه، و از «روح القدس» حيات و زندگي مراد مي باشد. و برخي هم روح القدس را به قدرت تفسير کرده اند([6]). و اين يک قاعده مسلمه است که در هر چيزي که احتمال آمد، استدلال به آن باطل ميگردد. 2- براي اين عبارت، توجيه سالمي نيز وجود دارد، و آن اينکه: در اين عبارت سه چيز ذکر است، و مقصودش ايمان به آن سه مي باشد که مراد از «پدر» الله جل جلاله ميباشد، و مراد از «فرزند» عيسي علیه السلام ، و مراد از «روح القدس» جبرئيل علیه السلام. و بر اساس اين تفسير هيچ نوع چيزي که از آن تثليث دانسته شود، وجود ندارد. و در عبارت دوم انجيل «متي» نيز چيزي وجود ندارد که از آن تثليث ثابت شود. زيرا مفهوم آن عبارت چنين است: چون عيسي از غوطه بر آمد، روح القدس ( جبرئيل، فرشته مأمور به وحي) به شکل کبوتري نازل شد، والله تعالي از آسمان گفت: اينست پسرعزيزمن.... يعني پيامبري که من آنرا به خاطر هدايت مردم بني اسرائيل فرستاده ام. 3- اينکه در اناجيل در بسياري از مواضع از «إله» يگانه ذکر رفته است، اين به ذات خود قضيۀ تثليث را باطل مي سازد. قرآن کريم در آيات متعددي بر دعواي بي اساس تثليث خط بطلان کشيده است. خداوند مي فرمايد: « لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ» (المائدة : 73). ترجمه: «هر آينه کافر شدند کسانيکه گفتند الله سوم سه کس است، و نيست هيچ معبود برحق بجز إله يگانه». و نيز فرموده است: « إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ »(نساء: 171). ترجمه: «جز اين نيست كه مسيح، عيسى بن مريم رسول خدا و كلمه اوست. [كه] آن را به [رحم] مريم افكند. و روحى از جانب اوست. پس به خداوند و رسولانش ايمان آوريد. و مگوييد: [خدايان] سه كساند. [از اين گفته] باز آييد تا [آن] برايتان بهتر باشد. جز اين نيست كه خدا معبود يگانه است. از آنكه فرزندى داشته باشد، پاك [و منزّه] است».
ابطال اقانيم سه گانه: قبلا در بارۀ تثليث بطور اجمال بحث نموديم، و در اين بخش به نقد و بررسي تثليث مي پردازيم: اول: اقنوم «اب»: اقنوم «أب» را مسيحيان چنين تفسير مي کنند: مراد از اقنوم «أب» ذات الهي مجرد از «ابن و روح القدس» مي باشد، او حيثيت اصل و مبدأ را براي وجود ابن دارد، و معنايش اين نيست که ذات «أب» بر ذات «ابن» مقدم باشد، بلکه «ابن» هم مانند «أب» ازلي است. مسيحيان براي اثبات اين عقيده ای خرافي به عبارات بعضي اناجيل استدلال مي کنند. به طور مثال در انجيل يوحنا فصل هشتم، فقرۀ 19 چنين ذکر شده است: «به او گفتند: پدر تو کجا است؟ عيسي جواب داد: شما نه مرا مي شناسيد و نه پدر مرا، اگر مرا مي شناختيد، پدرم را نيز مي شناختيد». و اطلاق کلمۀ «أب» بر الله تعالي همچنان در انجيل لوقا، فصل دوم، فقره 49 ، و در انجيل متي، فصل دهم، فقره 32 نيز شده است.
نقد اين شبهه: در جواب استدلال فوق مسيحيان براي اثبات اقنوم «أب» چنين ميگوئيم: اول: در مبحث نقد اناجيل ما واضح ساختيم که تغييرات و تحريفاتيکه با گذشت زمان وارد انجيل ها شده است، انجيل ها را از مقام و موقعيتي که به آنها در اثبات مسئله اي استدلا ل کرده شود، بر مي اندازد. و مجهول بودن مؤلفين اين اناجيل قداست آنها را از ميان ميبردارد. دوم: به فرض ثبوت پدر بودن الله براي مسيح (العياذ بالله) نصراني ها خود به أبوت حقيقي به اعتبار اينکه پدر (الله) غير پسر (عيسي) باشد، و وجود او مقدم بر وجود پسر(عيسي) باشد، معتقد نيستند، بلکه آنان چنين عقيده دارند که «إله»، مسيح است، و مسيح، «إله» است. و وجود پدر بر وجود پسر سبقت زماني ندارد. به اين اساس کلمۀ «پدر» که در انجيل ها وارد شده است همچنان بي معنا باقي مي ماند. سوم: به فرض ثبوت اطلاق کلمۀ «پدر» از زبان عيسي بر خداوند جل جلاله، ما آنرا بر معناي مجازي اش حمل مي کنيم. چون در بسا مواضعي از اناجيل نسبت«پدر» بودن الله تعالي براي گروه و جماعه ديگري جز عیسی علیه السلام نيز شده است، مثلا در انجيل متي، فصل6، فقرهء 1 چنين ذکر شده است: «اگر چنين کاري کنيد، هيج اجري نزد پدر آسماني خود نداريد». و در انجيل مرقس، فصل 11، فقرهء 25 چنين آمده است: «وقتي براي دعا مي ايستيد اگر از کسي شکايتي داريد، او را ببخشيد، تا پدر آسماني شما هم خطاياي شما را ببخشد، اگر شما ديگران را نبخشيد پدر آسماني شما هم خطاياي شما را نخواهد بخشيد». در انجيل يوحنا، فصل 20 ، فقرۀ 17 از عيسي علیه السلام چنين نقل شده است : «... اکنون پيش پدر خود و پدر شما و خداي خود و خداي شما، بالا مي روم». در همۀ اين مواضع مي بينيم که عيسي علیه السلام «پدر» بودن الله را تنها براي خود ثابت نکرده است، بلکه براي حواريون و اقوامي که مخاطب او بودند نيز ثابت نموده است. پس بايد «پدر» بودن الله تنهاي براي عيسي علیه السلام نباشد، در حاليکه مسيحيان چنين عقيده ندارند، و ايشان خدا را تنها پدر عيسي علیه السلام ميدانند، با آنکه دليلي بر اين تخصيص از اناجيل ندارند. و اگر کلمۀ «پدر» را در همه اي اين مواضع به معناي مجازي آن بگيريم، اشکالي باقي نمي ماند. يعني «پدر» در همه اي مواضعي که در تورات و انجيل آمده است به معناي رب و پروردگار باشد. دانشمند شهير اسلامي امام ابن تيميه ميفرمايد: اگر اين کلام (اطلاق پدر بر الله) فرضا از زبان مسيح علیه السلام ثابت شود، بايد معنائي را مراد گرفت که با اقوال و سخنان ديگر عيسي علیه السلام موافق باشد، و آن عبارت است ازين مطلب که ايشان «رب» را «پدر» و بندگان را «پسران» مي نامند. چنانچه که در تورات آمده است که خداوند براي يعقوب علیه السلام گفت: «تو تنها پسر من هستي»، و هکذا در زبور آمده است که خداوند به داود گفت: «تو پسر من و محبوب من هستي»، و همچنين در مواضع زيادي در اناجيل کلمۀ «پدر من و پدر شما» بر خداوند اطلاق شده است، و چنانچه مي بينيم که عيسي علیه السلام، الله تعالي را پدر مخاطبين خود، و آنان را پسران الله مي خواند. پس مراد عيسي علیه السلام از کلمۀ «پدر» مربي مهربان است، چون رحمت و شفقت خداوند به بندگانش بيشتر از شفقت مادر به فرزندش مي باشد، و مراد از کلمۀ «پسر» در کلام عيسي علیه السلام (و همچنين در تورات و زبور) کسي است که مورد تربيه و مهرباني قرار گرفته باشد، و مسلم است که تربيه و رحمت خداوند بر بندگانش بي پايان مي باشد، بناءً مواضعي که در انجيل ها از الله به کلمۀ «پدر» تعبير شده است، مقصودش «رب» مي باشد، و در مواضعي که «پسر» ذکر شده است، مرادش عيسي علیه السلام مي باشد که تحت عنايت و پرورش مخصوص الهي قرار گرفته بود([7]). اين چنين مي بينيم ادلۀ که مسيحيان مي خواهند براساس آن عقيده بنيادين خود را اثبات کنند، ضعيف تر از تار عنکبوت است. و نقل به يقين قرين و همگام عقل است. انسان بي عقل کجا داند نقل را.
دوم: اقنوم پسر مراد از اقنوم «پسر»کلمۀ الله تعالي است که به زعم مسيحيان در جسد بشر به صورت مسيح علیه السلام ظاهر شد، و عقيده دارند که: 1- در وجود و قدرت، پسر(عيسي) با پدر (الله) مساوي است. 2- پدر(الله) عالم را به واسطۀ پسر خود آفريده است. 3- پسر (عيسي) در صورت بشر به زمين فرود آمد تا کفارۀ گناهي شوند که بشريت از آدم علیه السلام به ميراث برده اند. 4- وظيفۀ محاسبه نمودن مردمان در روز قيامت بدوش پسر (عيسي) خواهد بود. و براي اثبات اين سخنان ياوه به برخي عبارات انجيل استدلال ميکنند که دران، مسيح علیه السلام خود را ابن الله خوانده است.
نقد اين شبهه: 1- در جواب اين شبهه بايد خاطر نشان نمود که يگانه دليلي که مسيحيان دراين باره در دست دارند تنها اناجيل ميباشد، و ما قبلا حقيقت اناجيل را بيان داشتيم. 2- پسر بودن کسي همواره معنايش همين است که او از نطفه ای پدر آفريده شده باشد، و اينکه وجود پدر بر وجود پسر مقدم است. اما مسيحيان ميگويند که وجود پسر و پدر هردو يکي است – يعني باهم متحد اند – اگرچه در ظاهر جدا اند، و وجود پدر بر وجود پسر تقدم زماني ندارد. اين دو عقيده ای نصارا موضوعي را که درپي اثبات آن هستند باطل مي سازد. 3- از مطالعه انجيلها دانسته ميشود که لقب «ابن الله» تنها مخصوص عيسي علیه السلام نه بوده است، بلکه اطلاق اين لقب بر افراد ديگري نيز شده است. بطور مثال در انجيل متي، فصل 5، فقره 9 چنين ذکر شده است: «خوشا به حال اصلاح کنندگان، زيرا ايشان فرزندان خدا خوانده خواهند شد». و در انجيل لوقا، فصل 20، فقرۀ 36 چنين ذکر شده است: «زيرا آنها مانند فرشتگان هستند، و ديگر مرگ براي آنها محال است، و چون در رستاخيز شرکت دارند، فرزندان خدا هستند». ابن تيميه / ميگويد: مسيحيان کلام مسيح و پيامبران پيشين را بر چيزي حمل ميکنند که اصلا به آن دلالتي ندارد، بلکه بر نقيض آنچه دلالت ميکند که مسيحيان از آن فهميده اند. بطور مثال آنها کلام الله، نطق الله، و حکمت الله، و علم الله را «ابن الله» مي نامند، در حاليکه اين يک گونه نامگذاري است که در دين سابقه ندارد، و از احداث و اختراع خود آنها است. پس ايجاد چنين بدعتي، که مراد مسيح از کلمه «پسر»، خداوند است. اين افتراء ديگري بود که بر مسيح علیه السلام بستند، زيرا کلام او را بر مطلبي حمل نموده اند که هيچ نوع دلالتي بر آن ندارد. چون لفظ «پسر» در کتابهاي نصاري بر کسي اطلاق مي شود که تحت عنايت خاص الله تعالي پرورش يافته باشد. موضوع ديگر اينکه مسيحيان براين عقيده اند که لفظ «پسر» در کلام انبياي پيشين، تنها بر مخلوق حادث دلالت دارد، و اطلاق آن تنها بر ناسوت است نه بر لاهوت. در روشني اين تفسير مسيحيان نه يعقوب و نه داودعلیهم السلامرا (که در تورات و زبور ايشان به پسران خدا ياد شده اند) ابن الله (پسر حقيقي خدا) مي نامند، و نه هم حواريون که عيسي علیه السلام براي ايشان گفت: «اگر دعوت مرا بپذيريد، فرزندان خدا خواهيد بود». با وجود اين که عيسي علیه السلام آنها را به پسران خدا ياد ميکند، هيچ نصراني دربارۀ ايشان به اين عقيده نيست که لاهوت الهي با ناسوت حواريون يکجا شده باشد، بلکه نصاري ، حواريون و همچنين يعقوب و داود ‡ را ناسوت محض مي دانند. ازين دانسته شد که در تمام مواردي که انجيل ها لفظ «پسر خدا» را بکار برده است، آنجا تنها ناسوت مراد است و بس»([8]). پس معلوم شد که در همۀ اين مواضع فرزندي حقيقي مراد نيست، بلکه در همۀ اين مواضع – به فرض صحتش – «فرزندان خدا» بمعناي بندگان خدا ميباشد، نه آنچه که فهم هاي کج کشيش هاي نصراني از آن استنباط کرده است، و اگر مسيحيان، فرزند بودن مسيح علیه السلام را در روشني همين ادله ثابت مي کنند، بايد همۀ بشريت را فرزندان خدا ناميد (العياذ بالله). بشر بودن مسيح علیه السلام مسئلۀ نيست که تنها مسلمانان به آن معتقد باشند، بلکه در اناجيل ادلۀ وجود دارد که دلالت صريح بر بشر بودن مسيح علیه السلام دارد. بطور مثال در انجيل متي، فصل 8 ، فقره 20 از عيسي علیه السلام چنين نقل شده است: «عيسي در جواب گفت: روباهان براي خود لانه، و پرندگان براي خود آشيانه دارند، اما پسر انسان (يعني خود مسيح علیه السلام جاي ندارد که دران بيارامد». در انجيل مرقس، فصل 2، فقره 28 از عيسيعلیه السلام چنين نقل شده است: «پسر انسان (يعني خود مسيح) صاحب اختيار روز هفته است». در انجيل لوقا، فصل 7، فقره 28 در خطاب مسيح به يهوديان چنين ذکر شده است: «پسر انسان آمد، او هم مي خورد و مي نوشد». و در نسخۀ عربي انجيل يوحنا، فصل 8، فقره 40 چنين ذکر شده است: «وأنا إنسان قد أکلمکم بالحق الذي أسمعه من الله» يعني: «من انساني هستم که حقيقت را آنچنانکه از خدا شنيده ام به شما ميگويم». عيسي - طوريکه در اناجيل نقل شده است – در 65 مورد خود را پسر انسان معرفي نموده است.
ايراد بر الوهيت مسيح: مسيحيان معتقد اند که مسيح، پسر خدا، و خداي حق است که از خداي برحق سرچشمه گرفته است. ما در اينجا چند ايراد و يا اشکالاتي را متوجه ايشان مي سازيم تا به آن پاسخ دهند: 1- ما از ايشان مي پرسيم که آيا «إله» ازلي، متشکل از جسم و گوشت و خون است، و يا اينکه چنين چيز بودن بر وي محال است؟ اگر بگويند که: اين اشياء بر الله محال است. پس ما ميگوئيم که: مسيح علیه السلام در هيچ چيز با انسانهاي ديگر فرقي نداشت به اين معنا که او مانند ساير انسانها از پوست و گوشت و خون و استخوان آفريده شده بود، و طوريکه در اناجيل آمده است، او غذا ميخورد و آب مي نوشيد، و مي خوابيد و..... و اگر بگويند که: «إله» ازلي ، جسم و گوشت و خون است، آنگاه يا اينها دروغگوي هستند، و يا تورات و انجيل که کتاب مقدس شان هست، دروغ و خطا است. زيرا در تورات آمده است که خداوند فرموده است: «مرا به هيچ چيزي تشبيه ندهيد»، و در انجيل آمده است: «که خداوند نه ميخورد و نه مي نوشد». 2- ما از آنها مي پرسيم که آيا هيچ گاهي، خدا مقهور و مغلوب مي شود يا خير؟ اگر بگويند: نه خير، پس الوهيت مسيح علیه السلام باطل ميشود، چون به عقيده نصاري، مسيح علیه السلام توسط يهود دستگير شد، و پس از اهانت و تمسخري که با وي صورت گرفت، به دار آويخته شد. و اگر بگويند: آري، إله گاهي مقهور و مغلوب مي شود، آنگاه مورد تکذيب تورات و انجيل قرار ميگيرند. زيرا در تورات آمده است که خداوند مردمان سرکش و طغيان گر را هلاک نموده است، و او غالب است و هيچ گاه مغلوب نمي شود. 3- آيا پيامبران چون آدم، نوح، ابراهيم، و موسي و ديگر پيامبران ‡، عيسي علیه السلام را من حيث خالق خود ميشناختند يا خير؟ اگر به نفي جواب دهند، در اين صورت ايشان، به پيامبران نسبت جهل به خالق شان نموده اند که چنين تصور در رابطه با يک پيامبر، موجب کفر شخص مي گردد، چه جائي که چنين سخن باطل را بسوي تمام پيامبران نسبت کرد. و اگر بگويند که بلي، پيامبران ، عيسي علیه السلام به صفت خالق خود مي شناختند. در اين صورت همه اي کتب آسماني مسيحيان را تکذيب ميکند، زيرا در کتابهاي آسماني پيش از مسيح علیه السلام حتي يک حرف هم راجع به إله بودن عيسي علیه السلام نيامده است. 4- هنگاميکه – به زعم نصاري - مسيح علیه السلام وفات نمود، و سپس زنده شد، زنده کنند او که بود؟ اگر بگويند که: خود او بود. ما از ايشان مي پرسيم که او زنده بود يا مرده؟ اگر زنده بود، پس چگونه مرد؟ و اگر مرده بود، و خود را زنده کرد، درينصورت لزوم محال مي آيد، زيرا مرده نمي تواند خود را زنده کند، واگر بگويند که: غير او، او را زنده ساخت. ما ميگوئيم که ازين ثابت مي شود که او مخلوق و محتاج بوده است نه که إله معبود. 5- مسيحيان براين عقيده اند که مسيح علیه السلام، إله عالم و خالق و رازق و تا قيام قيامت مدبر عالم است. ما از ايشان مي پرسيم: هنگاميکه مسيح به دار آويخته شد، و در قبر دفن شد، و درآنجا مدت سه روز باقي ماند، در اين مدت، تدبير عالم و رزق موجودات زنده توسط که اداره مي شد؟ 6- آيا به مقام الوهيت توهين نيست که خداوند از کرسي عظمتش فرود آيد، و به رحم زني که ميخورد و مي نوشد و قضاي حاجت ميکند، داخل شود و سپس مدت نه ماه آنجا باقي بماند و پس از آن تولد شود، و گرسنه شود، و پستان مادر را بمکد، و با اطفال به مکتب برود و بياموزد، و در خاتمه يهوديان او را دستگير نمايند، و به چهره وگردنش سيلي بزنند، و تاجي از خار ساخته به طور استهزاء و تمسخر بر سرش نهند، سپس او را بر چوبي ميخ کوب کنند که در تورات آمده است: «ملعون است هر که بر چوبه صليب آويخته شود»؟!!.([9]) تعجب است به عقلهاي مسيحيان که چگونه براي خداي خود چيزي را مي پسندند که آنرا براي خود نمي پسندند.
سوم: اقنوم روح القدس قبلا بيان داشتيم که عقيدۀ تثليث تا زمان انعقاد مجمع نيقيه و پس از آن نيز حيثيت رسمي نداشت، و در مجمع نيقيه که توسط امپراطور گوستوتين داير گرديده بود، تنها الوهيت مسيح علیه السلام به تصويب رسيده بود، اما در مورد الوهيت روح القدس بحثي صورت نگرفت، و آنرا به لزوم ديد مردم واگذار نمودند که در نتيجۀ اين امر، به اختلافات شديدي ميان کليساي روم از يک طرف -که قائل به تثليث و الوهيت روح القدس بود – و کليساي قسطنطنيه از طرف ديگر – که روح القدس را خدا نميدانست، منجر شد، بناءًا حاکم وقت مجبور شد تا در سال 869 ميلادي مجمع متشکل از اساقفه هر دو کليسا را براه اندازد که در آن (150) کشيش شرکت نمودند، و در نهايت جلسه، الوهيت روح القدس را به تصويب رساندند، و اين چنين ضلع سومي مثلث اقانيم تکميل شد. درين جلسه اسقف کليساي روم که مدافع شديد نظريه الوهيت روح القدس بود چنين استدلال نمود: «نزد ما «روح القدس» جز «روح الله» معناي ديگري ندارد، و روح الله تعالي جز حياتش چيزي ديگري نيست، پس اگر ما بگوئيم که: روح القدس مخلوق است، اين قول مستلزم مخلوق بودن روح الله مي شود، و اگر ما بگوئيم که: روح الله مخلوق است، از آن مخلوق بودن حيات الهي لازم مي آيد که آن موجب کفر است»([10]). اين تنها دليلي بود که براي اثبات الوهيت روح القدس، از جانب اسقف مذکور ارائه شد، که تناقضات و پيچيدگي هاي اين دليل را بعدا بيان خواهيم کرد. اما در کتاب مقدس مسيحيان هيچ دليلي بر الوهيت روح القدس وجود ندارد، جز اينکه ادعاء ميکنند که روح القدس در کتاب مقدس ما به صفاتي وصف شده است که آن صفات تنها شايستۀ مقام الوهيت مي باشد.
رد شبهه هاي نصاري دراين مورد: آنچه را که مسيحيان براي اثبات اقنوم سوم، دليل ميگردانند، نا کافي و غير قابل قبول است: اول: يهوديان که وارثين اصيل تورات هستند از نصوص تورات چنين مسئله را درک نکرده اند. دوم: آنچه در انجيل هاي نصاري آمده است هيچ يک آن بر الوهيت روح القدس دلالت ندارد. بطور مثال در قصۀ حاملگي مريم به عيسي علیه السلام از روح القدس نام برده شده است. چنانچه در انجيل متي، فصل اول، فقره 18 آمده است: «مريم مادر او که به عقد يوسف درآمده بود، پيش از آنکه به خانۀ شوهر برود، از روح القدس حامله شد». در عبارت فوق انجيل، مراد از «روح القدس» جبرئيل علیه السلام فرشتۀ مؤکل به وحي است. و توضيح اين مطلب در انجيل لوقا، فصل اول، فقره 26 چنين آمده است: «در ماه ششم جبرئيل فرشته از جانب خدا به شهري به نام ناصره که در ولايت خليل واقع است، به نزد دختري که در عقد مردي به نام يوسف از خاندان داود بود، فرستاده شد». به اساس عبارت لوقا در قصۀ مذکور، در همۀ مواضعي که در انجيل از روح القدس نامبرده شده است بطور قطع و يقين، جبرئيل علیه السلام مراد است، و اين ادعاء، ما را به آنچه که يوحنا در مورد روح القدس ذکر نموده است، تقويت مي بخشد. لوقا در انجيل خود، فصل 16، فقرهء 12 چنين نقل نموده است: «وقتي او که روح راستي است، بيايد شما را به تمام حقيقت رهبري خواهد کرد، زيرا او از خود سخن نخواهد گفت، بلکه در بارۀ آنچه بشنود سخن ميگويد». مطلب عبارت فوق اينست که او از خود هيچ اختياري ندارد، بلکه او مأمور و پيرو ذات ديگر است. زيرا اگر او خود إله باشد، بايد از خود سخن بگويد، نه اينکه سفير ديگران باشد.
روح القدس يعني چه؟: در مواضع زيادي در انجيل و نيز در قرآن کريم، «روح» گاهي مقيد به قيد «القدس» ذکر شده است و گاهي مطلق ذکر شده است. چنانچه الله تعالي ميفرمايد: « وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (البقرة: 87). پس مطلب از روح القدس دراين مواضع چه ميباشد؟ آيا در همۀ اين مواضع مراد همان فرشته ای موظف به وحي است؟ امام ابن تيميه رحمه الله دراين مورد ميفرمايد: «گاهي مراد از روح القدس، همان فرشته ای گرامي جبرئيل علیه السلام، و گاهي بمعناي وحي، و رهنمائي و تأييد ميباشد که خداوند به توسط فرشته و يا بدون آنها ميفرستد، و گاهي اين دو معنا باهم متلازم ميباشد. به اين معنا که نزول وحي و فرشته باهم متلازم ميباشد، و همچنان تأييد خداوند به بندگانش گاهي به توسط فرشته وگاهي توسط هدايت از جانب او تعالي صورت ميگيرد»([11]). به هر حال مقصود ابن تيميه رحمه الله اينست که تفسير «روح القدس» به حيات خداوند، چنانکه مسيحيان مي کنند، باطل است. زيرا از کلام پيامبران متقدم و متأخر دانسته مي شود که مراد از روح القدس، امري است که الله تعالي بر پيامبران و بندگان صالحش فرو ميآورد که نزول آن گاهي همراه با فرشته و گاهي با نصر و تأييد از جانب او تعالي ميباشد. و به فرض ثبوت کلام منسوب به عيسي علیه السلام «پس برويد و همۀ ملتها را شاگرد من سازيد، و آنها را به نام پدر و پسر و روح القدس غوطه کنيد»، تفسير درست آن چينن است که: مردمان را امر کنيد تا به الله و پيامبر فرستادۀ او، و به فرشته ای که توسط او بر پيامبر خود، وحي فرستاده است، ايمان بياوريد، به اين اساس کلام مذکور عیسی علیه السلام، در حقيقت تأکيد برضرورت ايمان به الله تعالي، به فرشتگان، کتابهاي آسماني و به پيامبران ميباشد. و اين امر حق است که عقل سالم و نقل صحيح بر صحت آن دلالت دارد. و طوريکه مسيحيان عقيده دارند، اگر ما روح القدس را کانديد مقام الوهيت بدانيم، دراين صورت بر مسيحيان لازم است که از دو امر، يکي را انتخاب کنند: و آن اينکه يا الوهيت روح القدس پذيرفته اناجيل را تکذيب کنند. چون در انجيل طوريکه ما قبلا ذکر نموديم مذکور است که مريم از روح القدس حامله شد، و روح القدس را «لوقا» در انجيل اش به جبرئيل علیه السلام فرشته ای وحي تفسير کرده است، و يا اينکه به آنچه در انجيل مذکور است ايمان آورده و الوهيت روح القدس را نفي کنند. در اين صورت، تفسير نماينده اسقف روم، روح القدس به روح الله، و حيات الله، باطل ميشود. چون مسلم است که روح القدس يعني جبرئيل و ساير فرشتگان از جملۀ مخلوقات خدا هستند، در حاليکه صفت حيات الهي و ساير صفات خداوند مخلوق نيست. در نهايت بايد گفت که: مسئله ای تثليث را به اعتراف خود نصاري، در تورات و کتابهاي ملحق به آن نميتوان يافت، بلکه اين عبارت برخي اناجيل است که: «مردم را بنام پدر و پسر و روح القدس غوطه کنيد» و از همين عبارت مجمل و مبهم، کشيشان نصراني با تأثر از فلسفه هاي وثني پيشين در پي اثبات تثليث شدند.
سایت مهتدین --------------------------------------------------------- [1] - تاريخ کتاب مقدس به نقل از : محاضرات في النصرانية ص: 91 [2] - مراجعه شود به : دراسات في الأديان ص: 167- 168 [3] - مراجعه شود به: محاضرات في النصرانية ص: 92 [4] - به نقل از کتاب : مسيحيت چيست؟ ص:70 . [5] - دراسات في الأديان ص: 169 [6] - مراجعه شود به : الجواب الصحيح : 2/94 [7] - الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح: 2 / 97. [8] - الجواب الصحيح :2 / 246- 247. [9] - به نقل از کتاب: الأجوبة الفاخرة – از قرافي ص: 104، 106 و کتاب: هداية الحياري – ابن قيم الجوزية – ص: 165. [10] - به نقل از : النصرانية والإسلام ص: 45 [11] - الجواب الصحيح : 2/97- 98 |