|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 11 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
مضامين روايات تحريف در كتب شيعه |
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از عرضهي تعدادی از کتابهای شیعه دربارهي این بحث، اکنون به بیان بعضي مضامین آن کتابها و چگونکی آغاز این تهمت و افتراء و مراحل تكامل تاریخی آن میپردازیم. به اولین کتابي که در این زمینه نوشته شده نگاهی میاندازیم، و آن هم کتاب سلیم بن قیس است که قبلا به آن اشاره شد، در واقع کیفیت این اتهام و خائن شمردن اصحاب در قضیه جمع قرآن، در کتا ب سلیم بن قیس بر دو روایت استوار است که هر دو متعلق به امامت علی رضی الله عنه میباشند. روایت اول که ابان بن عیاش آن را از سلیم بن قیس روایت نموده میگوید: علی بن ابي طالب رضی الله عنه از منزل خود خارج نشد تا اینکه تمام قرآن را روي صحيفهها یا رقعه و تكههاي چرم جمع آوری نمود([1]) و هنگامیکه براي تأخیر خود از بیعت با ابوبکر رضی الله عنه معذرت آورد اشتغال به قرآن را يادآور شد، وگفت با من با خود تعهد کردهام که ردایم را جز برای نماز برتن نکنم تا قرآن را جمع و مرتب خواهم نمود!.([2]) مشابه چنین روایتی در برخی از کتب اهل سنت هم وارد شده ولی بعلت انقطاع سند آن ضعیف تلقی میشود. و به فرض اینکه صحیح باشد مراد علی رضی الله عنه از جمعآوری حفظ قرآن در سینه است، و آن قسمت«حتی آن را در بین دو لوحه جمع کنم» توهم راوی است([3])براي همين است كه ابن حجر ضمن نقل روایت مذکور گفته: صحیحتر از این؛ حدیثی است که ابن ابي داود آن را با اسناد حسن از عبدخیر روایت کرده است كه علی بن ابي طالب رضی الله عنه فرموده: بزرگوارترین مردم در رابطه با جمع نمودن قرآن ابوبکرصديق رضی الله عنه است، چون او نخستین کسی است که کتاب خدا را جمع آوری کرده است.([4]) و روایت سلیم بن قیس جمع کردن قرآن توسط علی رضی الله عنه را چنین توصیف کرده که تنها قرآن را جمع نکرده، بلکه قرآن و تأویل و ناسخ و منسوخ را جمع کرده است»([5]) علیرغم اینکه روایت سليم بن قیس هیچ اساسی ندارد، مگر مخالف با اصولی عمل کرده باشد که رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای جمع کردن قرآن دستور فرموده است، از جمله فرمود: «لا تكتبوا عني شيئاً غير القرآن»: جز قرآن چیزی دیگری از من ننویسید، تا با قرآن مختلط نشود([6]) اهل علم گفته اند تا قرآن با احادیث نبوی مخلوط نشود.([7]) خلاصهي سخن اينكه نهايت ادعای شيعه بيش از این را ثابت نمیکند که شاید علی رضی الله عنه هم مانند دیگر یاران پیغمبر صلی الله علیه وسلم از جمله ابن مسعود مصحفی براي خود داشته باشد، و این دلیلی برای طعنه زدن به قرآن نمی شود.([8]) ليكن روايت با اين هم اكتفا نكرده؛ بلکه ميگوید علی بن ابيطالب رضی الله عنه با این مصحف پیش اصحاب رضی الله عنهم آمد و آنان را به مصحف خود دعوت نمود، ولی عمر بن خطاب رضی الله عنه همچنانکه ادعاء کرده اند در جواب گفت: «این قرآن که در دسترس داریم ما را از مصحف تو بی نیاز نمیکند»([9]) و مادامی که قرآن خیالی مزعوم علی همهاش قرآن نباشد، بلکه تفسیر و آیات منسوخ و غیره را با هم جمع کرده باشد؛ اصل این است که به نسخهی امام مراجعه شود، که آنها را از همه نسخهها بینیاز میکند، و این فرقه که اسطورهی تحریف را ساخته بودند چون در این راه هم به بنبست؛ ناچار برگشتند تا سبک و عرضهی اسطوره را گسترش دهند، و خیال کینهورزی بیش از پیش به بازی بپردازد، بنابراین آن قسمت تز زیادهای که نزد طبرسی قرن ششم بود؛ در الاحتجاج به صورتی دیگر در آمد- مانند طبیعت همیشگی دروغ که زیاد و کم میشود. این بار آوردن مصحف علی به میان جمع صحابه منجر به جنگ و درگیری بین او و اصحاب میگردد، -خداوند از همه اصحاب راضی باشد که آنها هم از این افتراهای دروغپردازان پاک و مبرا گردانیده است-. اطر روايت سلیم بن قیس میگوید وقتی علی برای اولین بار مصحفش را به میان اصحاب آورد؛ آن را رد کردند، روايت طبرسی اشاره میکند كه مصحفش را گرفتند، و چون ابوبکر رضی الله عنه آن را گشود؛ در اول صفحه رسوایی آن قوم آشکار شد([10]).. و در اینجا یکی از موضوعات مصحف علی رضی الله عنه را تقدیم میکند که از فضایح و رسواییهای شیعه؛ یعنی طعنه زدن به صحابهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم است، در حال که روایت سلیم با طعن صریح به کتاب الله تعرضی نکرده. ولی باز هم آتش کینهای که قلب آکنده از نفرت و خشم آنان نسبت به اصحاب را سوزانده با این تهمتها خاموش نمیگردد. چون اصحاب سرزمینشان را فتح کردند و اسلام را در میانشان نشر کردند، بلکه قلب بیمارشان جز بر سر سفرهی فوش و ناسزاگویی اصحاب تغذیه نمیکند، و درون سیاه آنها فقط با طعن و ناسزاگویی ایشان سیراب میگردد، و آیاتی که در توصیف و ستایش صحابهی رسول خدا نازل شده و شأن و مقام ایشان را بالا میبرد؛ همچون چکش فولادی است که بر سرشان کوبیده شود، و شعلهی آتش نفرت را در درون ناپاکشان شعلهور میسازد، پس طرح چنین ادعاهای از جانب آنها طبیعی است.... اگر روايت سليم هم به اين مقدار دروغ و افتراء اکتفا کرده که گذشت؛ قطعاً روایت الاحتجاج فصل جدیدی به این افزوده و میگوید: « سپس زید بن ثابت رضی الله عنه را حاضر کردند- که قاری قرآن بود- و عمر رضی الله عنه و گفت علی این مصحف را آورده که فضایح و رسوایی مهاجرین در آن است و ما هم نظر داریم قرآن تألیف کنیم (حال آن كه روايت سليم اشاره میکند که قرآن نزد ابوبکر و عمر جمعآوری شده بود) و فضایح و آبروریزی مهاجرین و انصار را از آن حذف کنیم، زید بن ثابت به اين قسمت جواب داد و گفت:« اگر من از قرآنی که شما میگویید فارغ شدم، و او هم موفق به تألیف قرآن شد؛ آیا همه کار شما باطل نمیشود؟ عمر گفت: چاره چیست؟ زید گفت: خود بهتر میدانی. چارهای نیست مگر او را بکشیم و از دستش راحت شویم، پس برای قتل او نقشه کشید([11]) سپس در جایی دیگر دسیسهی قتل موهوم را شرح میدهد که خالد مسئولیّت قتل را بر عهده گرفته و ابوبکر رضی الله عنه متأسف بود و از این دسیسه ازبیم سرانجام پشیمان بود؛ بنابراین در حالی که خالد در نماز بود گفت:«خالد او را نکش» تا آخر این نمایش ساختگی...([12]) خود که از کتابهای معتبر شیعه می باشد([13]) ذکر نموده است([14]) سپس با ادامهی اسطوره پرداخته، سپس باشاره میکند که عمر رضی الله عنه تلاش کرد مصحف را با فریب از دست علی رضی الله عنه در آورد به بهانهی اینکه بدان عمل میکند ولی در واقع برای تحریف آن، ولی علی درخواست عمر را نپذیرفت. بعد عمر پرسید کی زمان ظهور و بیرون آوردن آن مصحف است؟ علی گفت: همراه پسرم «قائم» ظهور خواهد کرد، و مردم را وادار به عمل کردن با آن میکند، و سنت و روش او بر آن جاری خواهد شد.([15])را عمربن خطاب از علی بن ابيطالب میخواهد تا به همان قرآنی که نزد آنان وجود دارد عمل کند ولی علی دعوت وی را نمی پذیرد، عمر می گوید پس کی این قرآن شما ظهورخواهد کرد علی هم در جواب گفت، با امام زمان که ازفرزندان من است و مردم رابسوی آن دعوت خواهد کرد.([16]) ولی سؤالی که نه روایت طبرسی و نه هیچکدام از کتابهای دیگر شیعه تاکنون به آن پاسخ ندادهاند این است كه اگر همه تلاشهای اصحاب برای قتل علی و تحريف قرآن شکست خورد و عملي نشد؛ چرا علی قرآن خود را آشکار نکرد؟ و اگر از سلطه و قدرت پس چرا آن را در اثنای دوران خلافت خود بیرون نیاورد؟ چرا سبب شد امّت اسلام برای همیشه حیرتزده و سرگردان باقی بماند؟ و چرا بر خیانت خائنین و تحریف منحرفین پرده گذاشت؟ آیا تأیید خائن خیانت نیست؟! تا کنون این فرقه نتوانستند پاسخی برای این سؤال بیابند؛ جز نعمت الله جزایری که گفته: مجامله و سازش با خلفای سابق را بر هدایت امّت ترجیح داد. ولی این پاسخ علاوه بر اینکه طعن و اهانت به کتاب خدا است ؛ بزرگترین طعن و توهین به علی رضی الله عنه است... دوباره میگویم: اگر علی تا این حد اهل مجامله و ماستمالی بود؛ چرا شیعه هم از امام خود پیروی نمیکنند، و چرا صدها جلد کتاب را با فحش و ناشراگویی سیاه کرده کردهاند، پس یا در این معذرت که برای علی میآورند دروغ میگویند؛ یا پیرو او نیستند؛ ولی نمیدانم با کدامیک از این دو بیشتر هلاک میگردند! برای بررسی روایت دیگر قيس برمیگردم که به روایت اول مشابهت دارد و مقداری بر آن افزوده؛ آن هم با سؤالی که طلحه رضی الله عنه متوجه علی بن ابيطالب رضی الله عنه کرده که چرا قرآنی را که همراه دارید بیرون نمیآورید؟ علی به سؤالش پاسخ نمیدهد؛ ولی در رابطه با سزاوار بودن امامت برای خود سخن میگوید، ولی طلحه باز سؤالش را تکرار كرد و گفت: ای ابوالحسن مثل اینکه نمیخواهی جواب سؤالم را در مورد قرآن خود را بدهی، چرا آن را برای مردم بیرون نمیآوری؟ علی گفت: ای طلحه عمداً به جوابت را ندادم. بعد خطاب به طلحه میگوید: به من بگو کتابي که نزد عمر و عثمان است همهاش قرآن است یا غیر از قرآن در آن وجود دارد؟ طلحه در جواب گفت: بلكه تمام آن قرآن است. علی گفت: اگر به تمام آنچه درآن وجود دارد عمل کنید از آتش جهنم نجات يابيد و داخل بهشت خواهید شد، زیرا در آن قرآن حجت ما و بیان حق ما و واجب بودن اطاعت از ما هست، طلحه گفت: برايم كافي است، تأیید شما برآن برای ما کافی است.([17]) پس این روایت سليم بن قيس به صراحت طعن و انتقاد وارد کردن بر کتاب خدا را رد میکند، علاوه بر آن تأکید دارد که (با تأیید علی رضی الله عنه ) همهاش قرآن میباشد؛ و بیان حقوق اهل بیت و وجوب اطاعت از آنان در آن آمده است... این در حالی است که ما روایات دیگری از شیعه را سراغ داریم که با این روایت در تضاد و تناقض ميباشد، و میگوید: «اگر در كاستن و افزودن صورت نمیگرفت حقوق ما بر انسان عقل مخفی نمیماند.([18]) وباز میگوید: «اگر قرآن به صورتی که نازل شده قرائت میشد ما با نام خود را آن مییافتیم».([19]) این مرحلهای دیگر از تکامل این اسطوره است که در خلال آن برخی عوامل جعل و ساخت آن هویداست، و آن اینکه چون شیعه ادعا میکنند ائمه اثــنیعشر یعنی ايمان و اسلام....، و انکار هر کدام از آنها یعنی کفر و خارج شدن از دین؛ اما با وجود این ادعای بزرگ متوجه شدند که نامی از آنان در قرآن نيست، و این تهدیدی بود برای نابودی و انهدام پایهی شیعه، پس برای مقابله با این معضل مهیب به انواع حیلهها متوسل شدند که خطرناکترین آنها جعل این دروغ بود. در مرحلهای دیگر از مراحل تکامل؛ این اسطوره شکل عملی به خود گرفته و از سوی علی بن ابراهیم قمی صاحب تفسیر قمی؛ و شاگردش کلینی مؤلف الکافی؛ که هردو از پایههای این عقاید باطل را پیریزی کردند و برا ترویج و نشر و بحث و تبلیغ هرچه بیشتر در مورد آن فعالیت کردند؛ و این اسطوره هم توسط آن دو کامل شد. مرحلهی تکمیل این اسطوره از جانب قمی و کلینی با افزودن کلمهی «فی علی» در بعد از جملهی «أنزل الله إليك، و أنزلنا إليك»، و نیز اضافه کردن « آل محمد حقهم» بعد از هر «ظلموا» که در قرآن ذکر شده، و زیاد کردن لفظ «فی ولایة علی» بعد از لفظ «أشرکوا» و نیز تغییر کلمهی «اُمّة» در کل قرآن به «اَئِمّة»؛ شروع شد. و بدین روال در کل قرآن شروع به ساخت و بافت كردند. و از شواهد این کار روایتی است که کلینی از قمی و او هم با سند خود از جابر جعفی از ابی جعفر روایت کرده که جبرئیل با این آیه بر محمّد صلی الله علیه وسلم نازل شد: (بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ (فی علی) بَغْياً أَن يُنَزِّلُ اللّهُ)([20]). و نیز روایت کرده که جبرئیل این آیه را اینگونه بر محمّد نازل کرد: (وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا (فی علی) فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ) ([21]) همچنین از ابي عبدالله روایت نمودهاند که جبرئیل امین با این آیه بر محمد صلی الله علیه وسلم نازل شد: ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا (في علي) وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُّبِيناً).([22]) ملاحظه می کنید که بین بيش از دو آیهی سوره نساء ادغام کردهاند. ابراهیم قمی گفته، اما آنچه از قرآن تحریف شده عبارت است: « لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ »(نساء: ١٦٦) « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (مائده: ٦٧) او مدعی است که در هر دو آیهی فوق بعد از(مَا أَنزَلَ إِلَيْكَ عَنْهُمُ ) کلمات(فی علی) بوده، ولی از آن حذف کردهاند. همچنین در مورد آیات ذیل: « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ» (نساء: ١٦٨) و « وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »(شعراء: ٢٢٧) « وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ » (انعام: ٩٣) قمي ادعا میکند که در هر سه آیه بعد از(ظَلَمُوا) (آل محمد حقهم) و (الظَّالِمُونَ)وجود داشته که توسط اصحاب حذف شده!! همچنین مورد دوّم و سوم از آیات فوق را به صورت یک آیه نقل کرده، اند.([23]) قمی تفسیرش را ازاین گونه روایات کفرآمیز مملو ساخته که مواضع آنها را به شرح ذیل إشاره خواهیم کرد([24]) مثلاً در مورد این آیه« فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا »(بقره: ٥٩). مانند عادت همیشه «آل محمد» را به آن افزودهاند.([25]) همچنین قمی از ابي عبدالله روایت نموده که گفت: « كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ »(آل عمران:110) آیا بهترين امت کسانی هستند که امير المؤمنين و حسن و حسين رضی الله عنهم را ميکشند؟! راوي گفت: فدایت شوم پس آیه ابتدا چگونه نازل شد؟ در جواب گفت: (كنتم خير أئمة أخرجت للناس) مگر نمیبینید كه خدا آنها (ائمه) را مدح و ستايش كرده؟([26]). این(اعتراف شیعه) یعنی امّت که شیعه هم در میان آنها است جز ائمهی اثنیعشر آنها همه فاقد خیر و نیکی هستند، کلینی از امام رضا روایت كرده که در مورد آیه: « كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» (شورى: ١٣) گفت: در نسخهی خطی بعد از کلمهی (الْمُشْرِكِينَ) (بولایة علی) و بعد از « مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ أَنفُسَكُمْ» (یامحمد من ولایة علی) نوشته شده بود.([27]) درمورد این آیه « فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ »(ملك: ٢٩) گفتهاند: (يا معشر المكذبين حيث أنبأتكم رسالة ربي في ولاية علي - عليه السلام - والأئمة من بعده، « فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ و قِيلَ) من هو في ضلال مبين. يعني: ای جماعت دروغگویان هرگاه درباره ولایت علی به شما رسالت پروردگارم را ابلاغ کردم خواهید فهمید چه كسى است كه خود در گمراهى آشكارى است. سپس تحریف و کفرشان را با این جمله بیشتر تأکید میکنند: «هكذا نزلت» اینگونه نازل شد([28]). و در مورد این آیه « فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَابًا شَدِيدًا وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ »(فصلت: ٢٧) بعد از جملهی (كَفَرُوا)چنین افزودهاند: (بتركهم ولاية أمير المؤمنين عليه السلام).([29]) ترجمه: و قطعا كسانى را كه كافر شدهاند عذابى سخت مىچشانيم وآن هم بسبب ترک ولایت أمیر مؤمنان حتما آنها را به بدتر از آنچه مىكردهاند جزا مىدهيم. در این موضوع مثال بسیار است، و اگر ىر اين موضوع تفسیر قمی و کتاب الکافی و دیگر روایات متأخرین مانند مجلسی، جزائری، و نوری طبرسی را مقایسه كنی میبیني که روايات مربوء به تحريف قرأن نزد متأخرین با سیر تصاعدی افزایش یافته، و این دلیل است بر اینکه در همه دورهها افتراء و دروغپردازی در حال اجرا است. اين است آن قسمتهایی که شیعه مدعیاند از قرآن ناقص شدهاند! امّا آیا خوانندهی عرب زبان با کمترین ملاحظه و دقّت نظر به سیاق کلام و روند مفاهیم قرآن متوجه نمیشود که چنین ادعایی مردود است و با زور و افتراء در اثنای کلام خدا گنجانده شده است؟ و حتی بر جاهلترین افراد هم پوشیده نیست که این کلمات توسط کسانی جعل شده که نه ارتباطی با زبان عربی داشتهاند، و نه با اسالیب عربی آشنایی داشتهاند، و نه در انتخاب الفاظ و واژهها و درک معانی سلیقه داشتهاند. کلماتی که با جعل و افتراء ساختهاند و با پندار پوچ خود مدعی شدهاند که از قرآن حذف شدهاند؛ پرده از روی کفر ایشان برداشته و دروغشان را افشاء و خودشان رسوا ساخته است. بنابراین دسیسهی ایشان شباهت زیادی به تلاشهای مسیلمهی کذاب دارد که برای تقلید کردن از قرآن عظیم مبذول داشت؛ همآنگونه که در مثالهای گذشته دیدیم و در هزار نمونهی دیگر میبینیم، و کل نمونههای قبل را صاحب فصل الخطاب بیان کرده است([30]) برای فصاحت و اعجاز بلاغی قرآن همینقدر کافی است که همه اساتید و شهسواران و نامداران ادبیات عربی را افسونزده کرد و آنها را حتی از آوردن یک سورهی کوتاه(مانند سورهی کوثر) عاجز و درمانده کرد، و این برهان قاطع است بر ساختگی بودن افترا و اکاذیب شیعه مبنی در دخل و حذف در قرآن، و اصلاً همه کلمات و عباراتی که با دروغ ساخته و پرداختهاند و مدعی شدهاند که در اصل بخشی از قرآن بودهاند؛ در سطح سخنان یک فرد عادی هستند، و بدینصورت عظمت و ابهّت قرآن نمایان گشته، چون اگر طعم تلخ و شور نبود، هرگز طعم شیرین شناخته نمیشد، و همه چیز با اضداد و مخالفینش هویدا میگردد. بنابراین با صرف نظر از هر دلیل و برهانی که بر حفظ و حراست قرآن از جانب حق دلالت کند؛ قرآن خود با زبان گویا مدعیان دروغین و جعل کنندگانش را رسوا میگرداند. تلاش برای داخل نمودن اقوال بشر در کلام خدا قرنهاي پیدر پی از طرف برخي رافضه ادامه داشته است، و علاوه بر آنچه قبلا اشاره كردیم؛ مجلسی (صاحب بحار الانوار) بابي را زیر عنوان:(باب التحريف في الآيات التي هي خلاف ما أنزل الله عزوجل مما رواه مشايخنا..): (باب در مورد تحریف آیات قرآن...طبق روایات بزرگان ما) در کتاب خود آورده([31]) همچنانكه كتابهاي تفسير ايشان مقدار زیادی از این خس و خاشاكهاست را نقل کرده و صاحب (فصل الخطاب) همه را در کتابش جمعآوری کرده است.([32]) رافضه اين افترائات را بخشی از قرآن میدانند که مدعیند حذف شده. کلینی در کتاب الکافی روايت كرده که: «آن قرآن که جبرئیل برای محمّد آورد (17)هزار آیه بود»([33])، ولی تعداد آیات قرآن نزد همه معروف است و از ششهزار و اندی تجاوز نمیکند، و اين روایت (اصول کافی) مبني بر حذف دو سوم قرآن افک و افترايي است بس بزرگ و سهمگین که در اصح کتب شیعه (اصول کافی) وارد شده!! ولي برخي از شیعیان میگویند: کل روایات الکافی صحیح نیست([34]) سپس اگر به موضوع شهادت معاصرین شیعه در رابطه با صحت و سقم این روایت بپردازیم؛ میبینیم آخوندهای معاصر شیعه در خصوص صحت این روایت عبدالحسین مظفر میگوید: «این روایت مانند روايت موثق صحیح است».([35])و منصفانه است که يادآور شوم صاحب صحيح (الكافي) که وی هم از بزرگان معاصر شیعه میباشد؛ این روایت را در صحیح خود نیاورده است([36]). و آیا عدم ذکر آن به خاطر عدم صحت روایت از دیدگاه اوست؟ ولی بر اساس روش او که در مقدمهی کتابش بدان اشاره نموده؛ در حکم کردن به عدم صحّت این روایت صادق نیست؛ بلکه به تقیه عمل کرده است، زیرا یکی از مراجع معاصرشان میگوید: «هر مجتهدی میتواند هر کدام از احادیث الکافی و غیره را که نمیپسندد ترک کند؛ و به هرکدام از احادث موجود در کتاب بخاری و مسلم (بسته به هدفی که دارد) قبول کند، و کسی هم حق ندارد از لحاظ دین و مذهب او را مورد انتقاد قرار دهد»([37]) این بدان علت است که تقیه، در گفتن این قول دست وی را باز گذاشته، و گرنه حقیقت چیز دیگری است، زیرا علامه بزرگ شیعه آقای مجلسی باب (28) کتاب بحار خود را به چنین نامگذاری نموده: باب بیست و هشتم: رواياتي كه عامه (:اهل سنت) روایت نمودهاند، و اخبار صحیح پیش ما است، و از رجوع به روايت مخالفین مگر در صورت استدلال علیه آنان از کتابهایشان نهي شده است.([38]) اين در مورد صحت روایت از دیدگاه خود شیعه، و اما در خصوص معنی روایت مذکور مازندرانی([39]) یکی از شارحان کتاب الکافی ميگوید: قرآن (6500) آیه است.([40]) مجلسی میگوید: این خبر و بسیاری دیگر از اخبار صحیحه دربارهي تحریف و نقص قرآن صریح هستند ([41]). این قول شیوخ دربار دولت صفویه در مورد تفسیر این روایت هستند که در میان تشیع چند قدم سریع را در غلو و افراط به جلو برداشتهاند تا به نقطهی اوج رسیدند، و شاید اگر این روایت را با دیگر روایات مربوط به تفسیر این اسطوره مقایسه کنی شگفتزده شوی که چقدر به آن پر و بال دادهاند و بزرگش کردهاند! از جمله (ابان) در قرن دوم حکومت صفوی این کفر را بسیار بزرگ کرد و به نشر و گسترش آن پرداخت. همچنین اگر این تفسیر را با گفتههای ابن بابویه قمی در قرن چهارم هجری مقایسه کنی میبینی که در کتاب «الاعتقاد» خود که به گواهی خودشان از معتبرترین کتابهای شیعه است([42])ميگوید: «....چیزهايی از وحی نازل شده كه قرآن نیست و اگر جمع آوری میشد؛ به (17) هزار آیه میرسيد، مانند این فرموده جبرئیل: «عش ما شئت فإنك ميت، وأحب ما شئت فإنك مفارقه، واعمل ما شئت فإنك ملاقيه..»([43]) يعني هرطور که میخواهی زندگی کن تو میمیری، و هر کس که میخواهید دوستش بدار زیرا تو از وی جدا خواهی شد، و هر عملی را دوست داری انجامده كه آن را ملاقات میکنید... سپس به ذکر نمونههایی از این حرفها پرداخته است. به اختلاف و تضاد کلام کلینی و ابن بابویه دقت کنید. اين يكي ميگوید: «آن قسمت از وحیی که قرآن نیست...»، و این یکی میگوید: « قرآنی که جبرئیل آورد...» يعني ابن بابوبه معتقد است كه نقص در غیر قرآن است، ولی كليني به ناقص بودن خود قرآن تصریح دارد. و لذا در تفسیر مجلسی و مازندارانی در شرح و تفسیر روایت مزبور چیزهایی ذکر شده که با ظاهر نص کفر و الحادشان همسویی دارد، حال آنکه ملاحظه میکنیم ابن بابویه عدد زیادی مذکور در روایت را به احادیث قدسی تفسیر کرده است، چون این تفسیر با ظاهر قول او سازگار است، ولی هیچکدام جرئت رد و تکذیب روایت را نداشتهاند. من میگویم: آیا روایت کلینی توجیهی دارد که قابل قبول باشد، در حالی که دروغ مجلسی و مازندرانی و امثال آنها توجیهپذیر نیستند؟ آنها اگر نسبت به مذهب و پیروان شیعه نیّت خیری داشتند؛ و جرئت تکذیب این روایت و امثال آن را نداشتند، میتوانستند تعداد آیات مذکور در را به آیاتی تفسیر کنند که تلاوتشان منسوخ شده، زیرا یا باید با نحوی توجیهپذیر تأویل کنند، یا آن را بر دیوار بکوبند و پرت کنند. خودم دیدهام که صاحب الوافی بعد از ذکر این روایت همين تأویل را براي آن ذکر کرده، زیرا پس از ذکر بعضی از احتمالات که این روایت کفری را تأیید ميكنند میگوید: «...یا این که آن تعداد آیات مربوط به كل قرآن به اضافهی آیاتی باشد که تلاوتشان منسوخ است».([44]) اما مرجع بزرگ شیعيان امروز([45]) ابو القاسم موسوي خويي-با تظاهر به دفاع از قرآن- معتقد است قول به نسخ تلاوت آیات قرآن؛ قول به تحریف قرآن میباشد.([46]) مثل اینکه میخواهد قاعدهی ثابت نسخ قرآن را رد کند و در این راستا قاعدهای را برای خود وضع کند و با نحوي پنهانی عقیدهاش را اثبات کند... ولي بین تحریف و نسخ تفاوت آشکار و واضحي وجود دارد، تحریف همچنانکه از لغت آن پیدا است و بر کسی مخفی نیست ساختهي بشر است و نزد خداوند مذموم وصاحب آن مستوجب عذاب اخروی میباشد، اما نسخ از جانب خداوند متعال صورت گرفته، همآنگونه که میفرماید: « مَا نَنْسَخْ مِنْ آَيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا» (بقره: ١٠٦) هر آيهاي را كه رها سازيم (و به دست فراموشي سپاريم) ، و يا اين كه (اثر معجزهاي را از آئينه دل مردمان بزدائيم و) فراموشش گردانيم، بهتر از آن يا همسان آن را ميآوريم ولي نسخ آیت قرآن به هیچ وجه مستلزم دستبرد زدن و تحرف آن نیست. اگر روایت کلینی بر سقوط دو سوم از قرآن دلالت كند؛ پس يعني كمي بيش از یک سوم آن برای ما باقی نمانده است، و باز اگر آن را با روایت دیگر آنان مقایسه کنیم که میگوید قرآن سه قسمت است؛ یک ثلث آن دربارهي ما و دشمنان ما است، یک ثلث هم امثال و حکم، و یک سوم دیگرش احکام و فرائض میباشد، این سؤال پیش میآید كه آن یک ثلث از قرآن كه براي ما باقي مانده کدام است؟ آن یک سوم که مربوط به سنن و احکام است یا ثلث فرایش و احکام؟ چون بدون شک به زعم اين فرقه ی ملحد یک سوم مربوط به دوستان و دشمنان شیعه حذف شده است، چون گفتهاند: «اگر قرآن آنگونه که نازل شده قرائت میشد؛ ما را با نام خودمان در قرآن مییافتید» که هدف آنها از همه مقدمه چینیها اثبات این قسمت است.... معنی این قول این است که اين امت چندین قرن است که هدر رفته و از زمان وفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم تا به امروز در گمراهی بسر برده، زیرا دو سوم از قرآن خود را از دست داده است... و ائمه هم که قرآن کامل را در اختیار دارند در دسترس امّت نیستند چون راه گمراهی را در برگرفته و دوست و دشمن را از هم جدا نمیکنند! بنابراین آنها را به ظهور مهدی وعده میدهند که صدها سال از غیبت او میگذرد، ولی نه از بازگشت امام غایب خبری هست و نه از آشکار شدن مصحف او. پس اگر امّت اسلام بدون وجود مهدی هدایت مییابد؛ دیگر فایدهی ظهور او چیست؟ و اگر قرآن برای هدایت امت امری لازم وضروری است؛ چرا خداوند آن را با این امام منتظر اسیر کرده و مانع دسترسی آنها به قرآن شد، با اینکه خداوند سبحان حفظ و نگهداری قرآن را نه به هیچکدام از پیامبران؛ و نه به غیر پیامبران و نه به موعود موهوم واگذار ننمود، بلکه خود حفظ و نگهداری از آن را تضمین نموده است. همانطونه كه گذشت روایاتشان میگوید: «علی رضی الله عنه از بیم تحریف شدن نتوانست آن قرآن را از مخفیگاه بیرون آورد، یعنی کل امّتی که از جانب خدا به بهترین امّت توصیف شده است؛ سرنوشتشان جز گمراهی و بدبختی نیست، و در این میان فقط یاران امام غایب استثناء هستند، چون اصل قرآن که سرچشمهی هدایت و منبع سعادت امّت اسلام است در اختیار امام غایب قرار دارد و کسی بدان دسترسی ندارد. با وجود اینکه به پندار شیعه ائمه بیش از همه انبیای خدا وسایل تبلیغ دراختیار دارند، و حتّی علی رضی الله عنه بیش از این هم قدرت دارد و میتوانست با قدرت فوق العادهی خود قرآن کامل را نشر و تبلیغ کند؛ زیرا مجلسی در بابي که عنوان آن را معجزات امیر المؤمنین علی نامیده نقل کرده که روزی امیرالمؤمنین علي رضی الله عنه از کنار يك گدا عبور كرد. و حضرت خطاب به آن شخص گفت: «اگر قرآن ميخواندي برايت خوبتر بود» او هم در جواب گفت: من نمیتوانم قرآن را بخوانم و آرزومندم بتوانم کمی از آن را بخوانم» سپس علی گفت: به من نزدیک شو، آن مرد نزدیک شد، و علی حرفهايی مخفیانه به آن شخص گفت، و بلافاصله تمام قرآن روی قلب او نقش بست و در حافظهاش قرار گرفت.([47]) پس اگر امیر المؤمنین علی رضی الله عنه میتوانست با این روش سحرآمیز قرآن را به هر کس که بخواهد تبليغ كند، همچنانکه میتوانست هر دسیسهاي را كه عليه قرآن و برای تحریف آن طرحریزی میشد خنثی کند، زیرا همچنانکه در بابهای الکافی بیان شده: «يعلم ما كان وما يكون ولا يخفي عليه الشيء»([48]) میتواند علم از گذشته و آینده خبر داشته باشد، و چیزی ا او مخفی نمیگردد. همچنانکه بدون رضایت و انتخاب خودش کسی نمیتوانست او را به قتل برساند، زیرا آنگونه که در الکافی ذکر شده: « يعلمون متى يموتون ولا يموتون إلا باختيارهم»([49]): ائمّه میدانند چه موقع میمیرند، و جزبا انتخاب خودشان نمیمیرند؟ پس چرا علي رضی الله عنه چنین عمل نکرد؟! در بعضی روایات وارد شده که گویا علی رضی الله عنه فرمودهاند: «» اگر رختخوابی داشتم ومردم حق مرا میشناختند(ارج مينهادند)، قرآنی را که خود نوشتهام و رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن را بر من دیکته کرده خارج میکردم.([50]) اکنون روی جمله اول توقف کوتاهی میکنیم که کنایه از قدرت و در دست داشتن حکومت است، همآنگونه که مجلسی ثابت کرده([51]) پس چرا در زمان خلافت خود به این سخن جامه عمل نپوشانید، آیا ایشان خلاف وعده نموده آنگونه که جعل کنندگان این «اسطوره» با دروغ و افتراء گفتهاند؟! در جملهی دوّم گفت: «حق مرا میشناختند (ارج مینهادند)»....چگونه حق علی رضی الله عنه شناخته میشود در حالی که منبع معرفت (قرآن موهوم شیعه) در اختیار مردم قرار نگیرد و همچنان در مخفیگاه باشد؟ امّا آن قسمت از روایت که(به ادعای شیعه) علی گفت: «آن قرآن را رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر من دیکته کرد...» با روایات اسطورهای دیگر ایشان در تناقض است که گفتهاند: جمعآوری قرآن بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم تمام شد. ولی حقیقت این است كه تمام اخبار و روایات مربوط به این إفتراء در واقع رساترین طعن و انتقاد در حق اهل بیت میباشند، و اعتراف یکی از ائمه شیعه در این زمینه صادق است که (طبق اعتراف كتابهاي شيعه) گفته: كار ما به جايي کشیده که کسي به اندازه بعضی از آنان که ادعاي محبت ما را دارند با ما دشمنی نکردهاند».([52]) و از جمله عجیبترين اسطورههای بافته شده روايتي است كه عالم بزرگ قرن ششم (طبرسی) در کتاب «الاحتجاج» خود نقل کرده كه امیر مؤمنان علی صلی الله علیه وسلم ضمن مناقشهي طولانی با یکی از زنادقه در جواب اعتراض او گفت:. ... نام ستمکاران بزرگ از منافقین که در قرآن آمدهاند از قرآن نیست، بلکه مبدلین و تغیردهندگان آنها را در قرآن داخل نموده اند.... ولی ذکر نام تبدیل کنندگاه با عموم حکم «تقیه» سازگار نیست، بیان زیاده و کاستیهایی که در قرآن شده حجت فرقههای اهل تعطیل و کفار و فرقههای منحرف شده از قبلهی مسلمین را تقویت میکند، و نیز منجر به باطل کردن علم ظاهری قرآن است که دوست و دشمن قبول دارند که بر اصطلاح حکومت خلفا و راضی شدن به حکومتشان دلالت میکند، زیرا صبر و بردباری بر حکام واجب است چون خداوند به پیامبرش فرموده: « فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ »(احقاف:35).. پس شكيبايي كن، آن گونه كه پيغمبران أُولُواالعزم (در سختيها) شكيبائي كردهاند. همینقدر که شنیدی تو را کافی است، زیرا قانون «تقیه» بیش از این اجازه تصریحگویی نمیدهد. همچنین در مورد این آیه: « كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (قصص: ٨٨)(مدعیاندکه گفت) در اصل چنین نازل شده: (كل شئ هالك إلا دينه): همه چیز فنا شدنی است جز دین خدا، زیرا محال است که همه چیز نابود شود مگر وجه خدا، این هم از قول سابق عجيبتر است چون خداوند متعال می فرماید: « كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (26) وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» (رحمن: ٢٦- ٢٧) همه چيزها و همه كساني كه بر روي زمين هستند، دستخوش فنا ميگردند. و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو باقي ميماند و بس. ([53])پس خداوند متعال خلق را از وجه(چهره) جدا کرده است. امّا انکار تو در مورد این آیه: « وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ »(نساء:3) که رعایت قسط و عدالت در مورد یتیمان شبیه ازدواج با زنان نیست، همچنین همه زنان یتیم نیستند، پس(به پندار شیعه) این هم توسط منافقین از قرآن حذف شده. یکی از کذابان دروغپرداز در کتاب الاحتجاج یادآوری کرده که بین موضوع یتیمان و موضوع زنان؛ حدود یک سوم قرآن فاصله وجود دارد، و اینها و امثال آن را حوادث منافقین برای اهل نظر و تأمّل آشکار ساخت، اما وجود اهل تعطیل و فرقههای مخالف اسلام بهانه و مجوز طعنه و انتقاد به اسلام را یافتند کردند، و اگر تمام موارد حذف و تحریف و تبدیل شده در قرآن را برایت ذکر کنم بحث به درازا میکشد، و چیزهایی آشکار میشود که «تقیه» اجازهی آشکار شدنش را نمیدهد،. ....([54])
این نص علیرغم طولانی بودنش بخشی از مناقشهای طولانی است که به ادعای صاحب الاحتجاج بین علی رضی الله عنه و یکی از زنادقه صورت گرفت، که هدف علی رضی الله عنه از آن مناظره هدایت و راهنمایی او به راه حق بود!!! اما آیا زندیقتر از کسی وجود دارد که در مورد حذف و تبدیل و تحریف قرآن؛ چنین افتراهایی را بر قرآن و صحابهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم ببندد، آیا دسیسهی هیچ کینهتوزی در مورد قرآن به بیش از این میرسد؟ موسى جار الله ميگوید: آیا عداوت وکینهي دشمنترين مردم به اندازه این سخنان که شیعه آنها را به علی بن ابي طالب نسبت می دهند اسلام را زیر سؤال میبرد و نسبت به قرآن و دین ویران مخرب است.([55]) آن همه کینهی سیاه را در این روایت ملاحظه کن که علیه برترین نسلی که تا کنون بشر شناخته، و بر ضد اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وسلم چیدهاند و آن بزرگواران را به منافقینی توصیف کرده که مرتکب بزرگترین جنایت شدهاند، زیرا این فرقهی کینهتوز که خشم و نفرت آنها نسبت به اسلام و صحابه قلبشان را سیاه و بیمار کرده و درونشان از آن کینه و نفرت مملو شده، چیزی را در قرآن پیدا نکردند که خشمشان را با شبههپردازی علیه ایشان فرونشانند؛ به ناچار گفتند: قرآن سرشار از ذکر نام منافقین بوده(که منظورشان اصحاب بزرگوار است) ولی تغییردهندگان قرآن نامشان را حذف کردند... و روایات متعددی از این قبیل دارند. سپس در همین روایت آمده که ذکر نام تحریف کنندگان به خاطر رعایت تقیه جایز نیست، که به ادعای آنها ابوبکر و عمر و زید بن ثابت بودهاند.([56]) و طبرسی تعداد دیگری را افزوده و ميگوید: كساني كه مستقيماً مرتكب اين جنايت بزرگ شدند و قرآن را تغیردادند، صاحبان صحيفه ابوبکر و عمر و عثمان و ابوعبيده و سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف بودند که از زید بن ثابت کمک گرفتند. ([57]) اصحاب رضی الله عنهم پرچمداران فتوحات اسلامی و جزو شاگردان ممتاز و دست پروردهي رسول الله صلی الله علیه وسلم ميباشند؛ و تمدنی را پایهگذاری نمودند که تا بحال تاریخ چنين مردانی را به خودندیده است، پس آنها خاری هستند در چشم شیعه و قلبشان از خشم و نفرت ایشان سرشار است، برای همین است که چنین افتراهایی را به آنها اختصاص دادهاند. در ادامه روایت طبرسی آمده که علي به شخص مذکور گفت: «به حكم تقيه افزودن به قرآن جايز نیست». آیا معنایش این است که ترس و بیم مانع شد مصحف دروغین را بیرون آورد، در غیر این صورت این کار را میکرد؟ و احتمال این هم هست که ترس برطرف شود و آشکارا به آن تصریح کند، ولی با وجود ترس و بیم موضوع مصحف همچنان در بین شیعه سری باقی میماند..؟! ولی صاحب فصل الخطاب بیش از هزار نمونه از کتابهای شیعه را جمعآوری کرده که مدعی است همه در اصل آیات قرآن بودهاند، و از آن حذف شدهاند، و اثبات کرده که کتابهای شیعه بر آن نکته توافق دارند، و بدین شکل خود و قومش را دامنگیر فضیحت و رسوايی بزرگی كرد، و بزرگترین جنایت را افشا کرده که شیعه مرتکب شدهاند، امّا آیا با وجود اینکه نصوص شیعه تقیه را تا زمان بازگشت مهدی لازم میدانند، یا اینکه با وصیت امام و خطیمشی قوم خود مخالفت کردهاند؟ همه اینها توهماتی هستند که بر هم زده میشوند!. و به زودی به تحقیق این نکته میپردازیم که آیا شیعه مصحف سری متداول در بین خود دارند یا خیر. سپس روایت احتجاج یادآوری کرده که علی سخنانش را با شخص زندیق و دینستیز ادامه داده و گفته: به سبب ظروف و شرایط تقیه نمیتواند بیش از این صراحتگویی کند، چون موجب تقویت حجت اهل تعطیل میشود. پس این یعنی گفتگو و مناظره با زنادقه و اشخاص ضد دین موجب رفع و از میان برداشتن تقیه است، و میتوان به کفر تصریح کرد، ولی باید با مؤمنان با تقیه برخورد کرد!!! آیا این فرقه میخواهند امیرمؤمنان رضی الله عنه را از حزب زندیق و دینستیز به حساب آورند، به همین خاطر از ترس صحابه به همه چیز تصریح نمیکند؟ سپس بعد از این تصریح به کفر گفت: بیش از این تفصیل دادن بحث حجت و برهان اهل تعطیل را -که همان اصحاب گرامی و پیروان نیکمنش ایشان هستند- تقویت میکند. بدون تردید همین مقدار برای افشای ماهیت این فرقهی کینهتوز کافی است، چه رسد به کفرهای دیگر، پس کفر ورزیدن به کتاب خدا چیست؟! سپس این فرقه مدعی هستند که علی به شخص زندیق گفت نمیتواند بیشتر قضایا را تفصیل دهد، زیرا صبر و شکیبایی بر اطاعت از حکام و فرمانروایان واجب میباشد!!! در حالیکه مذهب شیعه اطاعت از غیر اثـنـی عشر را مردود میداند، ولی در این روایت اطاعت از غیر ائمه واجب است!!. نسبت دادن چنین سخن به امیرمؤمنان رضی الله عنه در واقع بزرگترین افترا و اتهام است بر ايشان به اينكه در معصيت و نافرماني خدا از دیگران اطاعت کرده است، حال که ادعای شده که او چنین اطاعتی را واجب دانسته است، ولی در اسلام اطاعت از مخلوق در نافرماني خداوندU مردود است: « وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» (لقمان: ١٥) هر گاه آن دو، تلاش و كوشش كنند كه چيزي را شريك من قرار دهي كه كمترين آگاهي از بودن آن و (كوچكترين دليل بر اثبات آن) سراغ نداري، از ايشان فرمانبرداري مكن.
آنان باز مدعی هستند که امیرمؤمنان علی رضی الله عنه به حكم تقيه در ضمن اطاعت خود از خلفاي راشدین، در تحریف و تغییر دادن قرآن با آنان همکاری نموده است، و این مسئله قبل از اینکه بدگويی و تکفیر اصحاب رسولخدا صلی الله علیه وسلم باشد، سب و تکفیر علی رضی الله عنه را ميرساند، و يقيناً این عده قبل از اینکه دشمن مسلمانان باشند، دشمن اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم هستند. ببين كه چگونه با آیهی: « فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ »(احقاف:35) استدلال کرده که بر جهل و نادانی پردازندهی این روایت دلالت میکند، زیرا این آیه بر خلاف این فرمان داده، و نسبت دادن آن به علی؛ نسبت دادن جهل و بیاطلاعی او از قرآن بوده است. و از ادعای ایشان منبی بر اینکه « كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (قصص: ٨٨) در اصل (كل شئ هالك إلا دينه) بوده؛ به ادعای اینکه محال است همه چیز کسی هلاک گردد ولی چهرهاش باقی بماند....تا آخر([58]) معلوم میگردد که جعل کنندهی روایت عرب نبوده و هیچ پیوندی با زبان عربی نداشته، و از دلالت الفاظ اطلاع نداشته...یا زندیقی بوده که خود را به نادانی زده است. صاحب الاحتجاج باز مدعی شده که امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه در این مناظره به شخص زندیق گفته: بيش از یک سوم قرآن در اطراف سورهي نساء افتاده است، و اگر به خاطر طولاني شدن کلام و مانع شدن تقیه نبود آن را شرح می دادم. و يقيناً این اسطوره در ذات خود بزرگترین کذب و دروغ بر امیر مؤمنان علی رضی الله عنه میباشد، زیرا اگر شيعه راست میگفتند؛ او در زمان خلافتش يك سوم افتاده شدهی قرآن را آشکار میکرد، یا به مسلمانان دستور میداد که در صورت اثبات آن، از او پیروی نمایند. پس در واقع آنها يی که ادعاي تشيع علی را دارند؛ و این همه اباطیل و اکاذیب را به ايشان نسبت ميدهند؛ سرسختترین دشمن آنها میباشند، زیرا راضي شدن به كفر و اقرار به آن را به ایشان نسبت میدهند. هرگاه شیعه از یافتن حیله و راهچاره برای اثبات دلیل و حجت درماندهاند به «تقیه» پناه بردهاند، بنابراین در اینجا هم (به ادعای دروغ آنها ) علی به خاطر تقیه از تشریح و بیان آن قسمت که حذف و تبدیل شده اظهار ناتوانی کرد، ولی این یک نیرنگ آشکار و فرار از مواجهه با مخالف است، سپس غیر از او هرکدام که مواردی از نمونههای حذف شده را بیان کرده باشد؛ رسوا گشته و نیرنگشان افشا شده، امّا آنها کجا و دستبرد زدن به قرآن عظیم الشأن کجا! و مادامی که شریعت این فرقه زنادقهی اسلامستیز را با چنین مقالهی زندیقانه مورد خطاب قرار دهد که همه قرآن را (به ادعای واهی شیعه) زیر سؤال ببرد؛ در روایت سابق بیان شد؛ آیا این شایعه را باور کنیم که که «مستشرق بِراین» مصحفی ایرانی در اختیار دارد که زیاده هایی به نام «سوره ولایت»([59]) بر کتاب الله در آن نوشته شده که با فرقهی زندیق با آن مناظره میکرد و اگر منهج و عقیده این جماعت درباره کتاب خدا نگاه کفرآمیزانه و دور از رضایت خدا است. میتوان تصدیق کرد که گفته میشود نزد مستشرقی همچون «براین» مصحفی ایرانی از آن موجود باشد که اضافههايي بر کتاب خدا در آن وجود دارد، و از جمله این إضافات سورهای به نام سوره ولایت است.([60]) اين يعني شيعه مصحفي سرّي دارند که در میان خودشان متداول است!.
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین.
سایت مهتدین -------------------------------------------- ([1])ـ كتاب سلیم بن قیس: ص81. ([2])ـ كتاب سلیم بن قیس: ص81.. ملاحظه کنید که این نص میگوید: علی بعلت اشتغال به جمعآوری قرآن از سريع براي بیعت با ابوبکر از منزل خارج نشده، اما این با اساس معتقدات تشیع سازگار نيست، زیرا آنان معتقد هستند که علی خلیفه بلافصل و امام منصوب میباشد، چه رسد به اینکه بخاطر جمع آوری قرآن در تأخیر بیعت با ابوبکر تعلل داشته باشد، و این تناقض و اختلاف نشانهي جعل و دورغ بودن است همانگونه که خداوند فرمود: « وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا» آيا (اين منافقان) درباره قرآن نميانديشند و اگر از سوي غيرخدا آمده بود در آن تناقضات و اختلافات فراواني پيدا ميكردند. اين آیه دلالت میکند بر اینکه هر کس چیزی را بگوید و ادعای کند که از جانب خداست، قطعاً در تلهی اختلاف و تناقض گیر خواهد کرد. [3] - فتح الباري: 9/12-13. و كتاب المصاحف ابن أبي داود ص 16. ([4])ـ فتح الباری: 9/12-13. ونگاه: ه: كتاب المصاحف لابن أبی داود ص 16. [5] - كتاب سليم بن قيس: ص81 ([6])ـ روايت مسلم، كتاب الزهد ش72 ص2298-2299، ودارمی، مقدمه ش 42 ص 119، واحمد در مسند: 3/12، 21، 39. ([7])ـ نووی/ شرح صحیح مسلم: 18/130، الأبی/ إكمال إكمال المعلم: 7/305. ([8])ـ نگاه: ه: ابن أبی داود/ كتاب المصاحف: ص 60 وما بعدش. ([9])ـ كتاب سلیم بن قیس: ص82. [10] - الاحتجاج ص 156 [11] - الاحتجاج: ص 156 چاپ: اعلمي [12] - الاحتجاج: ص 89-90 چاپ: اعلمي ([13])ـ بحار الأنوار: 1/27. [14] - نگاه: ه کن به الارشاد ص: 365 [15] - الاحتجاج: 1/255-228 چاپ نجف، يا ص: 155-156چاپ اعلمي بيروت ([16])ـ الاحتجاج: 1/255-228 ط: النجف، أو ص: 155-156من ط: الأعلمی بیروت. ([17])ـ كتاب سلیم بن قیس: ص 124. ([18])ـ البرهان: مقدمه ص 37، بحار الأنوار: 19/30، تفسیر الصافی: 1/41. ([19])ـ تفسیر العیاشی: 1/13، بحار الأنوار: 92/55، تفسیر الصافی: 1/41، اللوامع النورانیة: ص 547. [20] -..آیه 90بقره است که در اصول کافی 1/417 تحریف شده و «فی علی» را بدان افزوده است. [21] - بقره:23که در اصول کافی 1/417 تحریف شده و «فی علی» را بدان افزوده و(عَلَى عَبْدِنَا) حذف شده است. ([22])ـ أصول الكافی: 1/417. [23] - توجه كن(خواننده عزیز) كه اينها چقدر با روح و حواس از قرآن فاصله دارند، یا اینکه ازروی عمد این دروغها به اهل بیت میبندند، ببین چگونه با روشی جاهلانه آیهی 227از سورهی (شعراء) را با آیهی 93(انعام) با هم درج کرده است، و آن را به صورت: (وسيعلم الذين ظلموا في غمرات الموت) يعني كساني كه در لحظهی جان سپردن قرار گرفتند خواهند فهمید که چه سراجام وخیمی در انتظار آنان خواهد بود. بدون شک کسی که در لحظهی مرگ قرار میگیرد زمان پند و عبرت گرفتنش گذشته، و حالش بدتر از آن است که عبرت بگیرد، و اصلاً برخی گفتهاند بیهوش میشوند. اینگونه اسطورهها شایان بحث و مناقشه نیستند.
([24])ـ تفسیر القمی: 1/10-11.]، ج1 ص48، 100، 110، 122، 142، 159، 118، 123، 125. ([25])ـ تفسیر القمی: 1/48. ([26])ـ تفسیر القمی: 1/110 ([27])ـ أصول الكافی: 1/418.]13. ([28])ـ أصول الكافی: 1/421. ([29])ـ الكافی: 1/421. [30] - فصل الخطاب: ص 253 و ما بعدش ([31])ـ بحار الأنوار: 92/60 و بعدش. [32] - فصل الخطاب: ص 253 به بعد. ([33])ـ أصول الكافی: كتاب فضل القرآن، باب النوادر: 2/134. [34] - مثلاً نگاه: ه کن به کتاب محمد جواد مغنیه/ العمل بالحدیث و شروطه عند المامیه در ضمن کتاب: دعوة التقريب ص 383، محسن الأمين/ الشيعة بين الحقائق والأوهام ص 419-420 ([35])ـ الشافی شرح أصول الكافی: 7/227. [36] - صحيح الكافي/ البهبودي: كتاب فضل القرآن، باب النوادر: 1/156-157 ([37])ـ محمد جواد مغنیة/ العمل بالحدیث وشروطه عند الإمامیة (ضمن كتاب دعوة التقریب ص384). [38] - بحار الأنوار: 2/214 ([39])ـ محمد صالح بن احمد مازندراني متوفاي (1081ه، یا (1086هـ [40] -) این عددي كه او ذکر کرده در هیچکدام از اقوال مأثوره مربوط به شمارش آیات قرآن که بدان مراجعه نموده ام نیافتم به این مصادر نگاه: ه کنید: تفسیر القرطبی: 1/64-65، الإتقان: 1/89، فیروزآبادی/ بصائر ذوی التمییز: 1/559-560. ([41])ـ مرآة العقول: 2/536. ([42])ـ الذریعة: 13/101. ([43])ـ الاعتقادات: ص 102. ([44])ـ الكاشانی / الوافی، جلد دوم: 1/274. [45] - ابو القاسم موسوي الخويي كه او را امام اعظم و آیت عظمی و رئیس حوزه علمیه قم، مؤلف معجم رجال حدیث و البیان فی تفسیر القرآن ([46])ـ الخوئی/ البیان: ص 210. [47] - بحار الأنوار: 42/17 ([48])ـ نگاه: ه کن به: أصول الكافی، 1/260. [49] - أصول الكافي: 1/258 ([50])ـ بحار الأنوار: 92/52. [51] - بحار الأنوار: 92/52 ([52])ـ رجال الكشی: ص307. ([53])ـ الاحتجاج: ص249-254. [54] - الاحتجاج: ص 249-254 ([55])ـ الوشیعة: ص123. ([56])ـ نگاه: ه: الاحتجاج: ص156. ([57])ـ فصل الخطاب: صفحه (73). [58] - الخطوط العريضة: ص6 [59] -نگاه: ه: الخطوط العريضة: ص11 ([60])ـ نگاه: ه: الخطوط العریضة: ص11. |