|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 11 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
استدلال به امور معلوم ومورد اتفاق درمسألهی نص امامت |
اهل سنت دلایل ثابت و صحیح دارند دلالت میکنند بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر امامت علی نص نگذاشت. و آنچه شیعه در مورد وجود نصوص اهل سنت در مورد امامت ادعا میکنند یا در اصل، یا در معنایی که بر آن معنی دلالت کند باطل هستند و هیچ حجتی برای آنها در آن نیست. و شیعه هم دلایل خود را در کتابهای مخصوص به خویش ثبت کردهاند که اهل سنت بدان باور و اعتقاد ندارند و معتقدند که توسط برخی از رافضیها به نام امت اسلام ساخته و پرداخته شدهاند. و دلایلی هم که در کتابهای شیعه است این ادعای آنها را نقض و باطل میکند، مانند (نهجالبلاغه) و ناگزیر به تأویل یا ادعای تقیه پناه می برند، پس برای حکم این مسأله که نزد آنها اصل اصول است باید به امور معلوم و متواتر و مورد اتفاق مراجعه کرد، «فرض میکنیم- همانگونه که شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت- روایات مورد نزاع وجود ندارد، یا معلوم نیست کدام درست است، پس به چیزهای معلوم مانند متواتر و آنچه با عقل و عادات معلوم میشود مراجعه میکنیم، و آنچه نصوص مورد اتفاق بر آن دلالت میکنند»([1]). اکنون قسمتی از این امور را که نیازمند کتاب ویژهای هستند([2]) اولاً: جانب روایات مورد اختلاف را رها کنیم و از طریق فهم صحیح و با استفاده از لغت عربی قرآن را حکم و داور قرار دهیم، چون خداوند متعال قرآن را با زبان عربی روشن و شفاف نازل فرمود، و اهل سنت و شیعه بر حدود و تعاریف زبان عربی و بر معنای مفردات آن هم اتفاق نظر دارند، و این بدان معنی است که لغت عربی میتواند در این مسأله برای حکمیت و داوری مرجع باشد. پس آیا در قرآن ذکری از ائمهی اثنیعشریه با نام و نشان هست؛ همانگونه که رسول هدایت صلی الله علیه وسلم را با نام و صفات ذکر کرده؛ چون به اعتقاد آنها امام مانند پیامبر است، و انکار کنندهی امام مانند انکارکنندهی نبی است، یا گناهش از آن هم بزرگتر است؟!. ولی آیا میتوانیم ذکر و یادی از دوازده امام را در قرآن پیدا کنیم همانگونه که ارکان اسلام صریح و واضح متفرق از قرآن ذکر شدهاند بدون اینکه برای شناخت آنها نیازی به تأویل و تفسیرهای باطنی و رمزی و روایات جعلی داشته باشند؛ در حالی که به اعتقاد آنها امامت از ارکان اسلام هم بزرگتراست؟! پس چگونه نه ذکرشدهاند و نه به نام آنها اشاره شده؟ آیا این دلیل نیست بر اینکه پندار و گمان امامیه در این باب اصل و اساس ندارد؟ و در این موقع باید چنین پندار و اعتقاداتی رفض و رها شوند؛ چون با کتاب الله تضاد و تناقض دارند. شیخ الاسلام: در مناقشه با ابن مطهر حلی به این روش اشاره میکند و میگوید: «اگر این روایت را ترک و رها کرده باشند ممکن است آن را ترک کنی»([3]) سپس این روش را در استدلال برای باطل کردن ادعای رافضه در مورد امامت بکار برده و می گوید: «فرض کن ما با حدیث استدلال نمیکنیم، خداوند متعال فرموده: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آَيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ »(أنفال: ٢ – ٤) مؤمنان، تنها كساني هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهايشان هراسان ميگردد (و در انجام نيكيها و خوبيها بيشتر ميكوشند) و هنگامي كه آيات او بر آنان خوانده ميشود، بر ايمانشان ميافزايد، و بر پروردگار خود توكّل ميكنند. آنان كسانيند كه نماز را چنان كه بايد ميخوانند و از آنچه بديشان عطاء كردهايم، (مقداري را به نيازمندان) ميبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند و داراي درجات عالي، مغفرت الهي، و روزي پاك و فراوان در پيشگاه خداي خود ميباشند. و نیز فرمود:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حجرات: ١٥) مؤمنان (واقعي) تنها كسانياند كه به خدا و پيغمبرش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شكّ و ترديدي به خود راه ندادهاند، و با مال و جان خويش در راه خدا به تلاش ايستادهاند و به جهاد برخاستهاند. آنان (بلي آنان، در ايمان خود) درست و راستگويند. در این آیه ایمان این مؤمنان را تصدیق فرموده بدون اینکه بحثی از ایمان به امامت شده باشد. سپس شیخ الاسلام شواهد دیگری از این قبیل را ذکر کرده([4]) که آنها و غیرآنها بیانگر این هستند که امامت دوازده امام در کتاب خدا اصل و اساسی ندارند، با وجود اینکه شیعهی امامیه آن را «اصل و اساس» دین قرارداده اند. دوّم: چنین مسألهای موجب آن است که افراد بیشماری برای نقل آن انگیزه داشته باشند، همانگونه که احادیث امثال آن را نقل و روایت کردهاند، خصوصا که فضایل زیادی در مورد علی عزوجل که دروغ هستند و اصل و اساس ندارند روایت شدهاند، پس چگونه حق و حقیقتی که به مردم ابلاغ شده باشد نقل نمیشد؟! علاوه بر آن پیامبر صلی الله علیه وسلم به مردم دستور داده بود چیزی را که میشنوند ابلاغ کنند، بنابراین کتمان و پوشیدن چیزی که تبلیغ آن به ایشان امر شده بود جایز نبود.([5]) و اگر صحابه مسألهی نص بر امامت علی را مخفی میکردند؛ مناقب و فضایل علی را هم کتمان میکردند و چیزی از آن را نقل نمیکردند، و این خلاف واقعیت است، پس معلوم میشود که اگر چیزی هم در مورد امامت روایت شده بود نقل میکردند، چون نص گذاشتن بر خلافت و جانشینی واقعهای بزرگ است، و هر واقعهی بزرگ باید شهرت بسیار داشته باشد، و اگر چنین شهرتی حاصل میشد مخالف و موافق از آن خبر داشتند و میدانستند. پس وقتی که هیچکدام از فقها و محدیثین از این نص خبر ندارند میدانیم که دروغ است([6]) و تنها شیعه روایت کردهاند، و آنها هم در مورد آن فقط ادعا میکنند و در مورد نقل آن متهم هستند، خصوصاً با وجود دروغ و فسق و در برگرفتن مسیر گمراهی و سرگردانی و ادعای محال و مخالف با عقل و منطق؛ و دشنام و ناسزاگویی ایشان به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم .([7]) در حالی که صحابه رضی الله عنهم هر چه از رسول خدا صلی الله علیه وسلم صادر شده از کردار و گفتار و امر و نهی و خوردن و آشامیدن و نشستن و خواب و سایر احول ایشان را برای ما نقل کردهاند، پس چگونه تصور میشود که پیامبر صلی الله علیه وسلم بر خلافت علی بعد از خود نص صریح گذاشته باشد ولی صحابه برای ما نقل نکنند؟! ابن حزم گفت: یک برهان بدیهی و ضروری هست و آن اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم وفات یافت در حالی که جمهور و قسمت عمدهی صحابه جز تعدادی که در نواحی و سرزمینهای دور بودند دین را به مردم تعلیم میدادند، هیچ کسی از آنها نبوده که با یک کلمه به علی اشاره کند که به رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر او نص گذاشته. و محال و ممتنع است تعدادی بیش از بیست هزار نفر انسان با نیات و انساب و قریحههای مختلف و گوناگون اتفاق کنند بر پنهان کردن عهد و پیمانی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم با آنها بسته باشد، و ما هرگز روایتی در مورد ادعای نص برامامت نیافتهایم جز روایتی (واهی) از مردی ناشناخته بنام ابی حمراء که هیچ کسی او را نمیشناسد.([8]) سوّم: امامت از جمله واجباتی است که تمام مصالح مردم بدان بستگی دارد، پس وقتی که در مورد آن گفته شود رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر جانشینی کسی بطور مشخص نص گذاشته و صحابه آن را تغییر داده و تبدیل نموده باشند، پس برای هر ملحد بی دینی ممکن است بگوید: تعداد نمازها هم ده وعده بوده ولی صحابه پنج وعدهی آن را کتمان و مخفی کردند؛ و با هوای نفسانی خود آن را پنج تا کردهاند، و به همانصورت هر گاه کسی در مورد تمام فرائض مدعی تغییر نص رسول خدا صلی الله علیه وسلم باشد؛ چنین ادعایی ممکن است، و منجر میشود به اینکه در مورد هیچ کدام از امور دین اصلاً نتوان اعتماد کرد.([9])
چهارم: قول رافضه در مورد نص بر علی مانند گفتهی کسی است که بگوید: در مورد عباس نص وجود دارد. اگر گفتند: وجود نص در مورد عباس صحیح نیست، گفته میشود: نص در مورد علی هم درست نیست، و با باطل کردن نص در مورد عباس ادعای نص در مورد علی هم باطل میشود، چون در مورد هیچکدام نص صحیح صریح وجود ندارد، و فرقههای بسیاری از شیعه وجود دارند که با رافضی ها در مورد نص امامت بر بسیاری از کسانی که مدعیاند امام است، حتی در مورد امام دوازدهم بیست فرقه با ایشان نزاع و درگیری دارند، و هر کدام گمان میکند که نص فرقهی دیگر باطل است. واژهی نص در لغت از «منصه» گرفته شده که بمعنی ظاهرشده برروی اسب و جای برافراشته است چون چنین کسی آشکار و نمایان است، ولی ظاهر بودن نص(امامت) کجاست، و اگر چنین چیزی اصل داشت ظاهر میشد و شهرت مییافت، و بر سر زبانها متداول میگشت، و میان خاص و عام شایع میگردید، اگر گفتند: واقعاً نص وجود داشته ولی آن را پنهان کردند و پوشیدند، به آنان گفته میشود: پس بر امامت عمویش عباس هم نص گذاشت ولی آن را پوشیدند.و همچنین هرگاه پوشانیدن چنین مسأله ای (با آن بزرگی)ممکن باشد و آشکار نگردد، پس برای گوینده ای ممکن میشود بگوید: واقعاً رسول خدا صلی الله علیه وسلم پسری داشت و برجانشینی او نص گذاشت ولی صحابه به او حسادت ورزیدند و او را کشتند، و چیزهایی شبیه به این ادعاهای فاسدکه انسان فهمیده بسوی آنها نمی رود.([10])
پنجم: ما می بینیم چون ابوبکر بر خلافت عمر نص گذاشت دو نفر در مورد او اختلاف نداشتند، و در مورد او هیچ مخفی کاری صورت نگرفت، و نیز از آنجا که عمر بر شش نفر از قریش نص گذاشت آنقدر ظاهر و آشکار بود که ردّ و انکار آن برای کسی آن ممکن نبود، و رسول خدا صلی الله علیه وسلم که از همه بزرگوارتر بود؛ اقدام فوری مردم برای اجرای دستورات او بیشتر بود، و شور و شوق نفس برای نقل آنچه از ایشان صادر میشد زیادتر و بزرگتر بود، پس محال آشکار است که ابوبکر بر جانشینی کسی نص بگذارد و بین دو نفر در مورد او اختلاف واقع نشود؛ و پنهان کردن آن برای هیچ کس ممکن نباشد، و نیز عمر بر خلافت یکی از آن شش نفر نص بگذارد ولی پنهان نشود، و حتی معاویه بر جانشینی یزید نص بگذارد و پنهان نشود؛ بلکه آنقدر مشهور و معروف گردد که به متواتر آشکاری تبدیل و در مورد آنها هیچ نزاع و جدالی صورت نگیرد. پس چگونه نص معاویه نقل شد؛ ولی به اعتراف خود شیعه نص رسول خدا صلی الله علیه وسلم پنهان و کتمان شد، و هیچ کس آن را نقل نکرد، چون اقرار میکنند که مسألهی ولایت و احادیث آن یکی بود از اسرار آنها است؟!.([11]) ششم: چگونه مهاجرین و انصار و تمام مسلمین دستور ابوبکر صدیق عزوجل در مورد درخواست جانشین شدن عمر را قبول کردند، ولی امر رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مورد جانشینی علی را قبول نکردند؟ آیا مسلمین از ابوبکر عزوجل بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه وسلم اطاعت میکردند؟!. چگونه عقل هیچ عاقلی احتمال میدهد، یا انسان خوب یا بد در این مورد اشتباه میکند- جز کسی خدا بخواهد او را دچار فتنه گرداند- که مهاجرین و انصار و تمام پیروان نیک آنها فهمیدند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر امامت علی بن ابی طالب عزوجل نص گذاشت و به آنها دستور داد که ولایت امر را به او بدهند؛ ولی نافرمانی کردند و امر رسول خدا صلی الله علیه وسلم را رها نمودند، ولی همیکه ابوبکر از آنها درخواست نمود عمر بن خطاب را بر ولایت امر بگذارند پذیرفتند و اطاعت نمودند، عمر بن خطاب به آنها فرمان داد که ولایت را به آن شش نفر بسپارند، ولی مخالفت و نافرمانی نکردند؟([12]) و چگونه قابل تصور است که مسلمانان برای انجام نماز و زکات و روزه حج و جهاد و دیگر فرایض اسلام به پا خیزند و یک فریضه را ترک کنند که تمام اعمام نیک آنها را باطل کنند که بیعت علی باشد، و چه مصلحی در بیعت با ابوبکر و ترک بیعت با علی داشتهاند؟([13])
هفتم: اگر نص بر امامت علی صحیح باشد برای علی جایز نبود طرفدار شش نفری باشد که عمر بر آنها نص گذاشت، و میگفت: من «منصوص علیه» هستم و نیازی ندارم به جمع کسانی وارد گردم که عمر بر آنها نص گذاشته است.([14]) و نیز برایش جایز نبود با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نماید، و جایز نیست چنین به علی گمان برده شود که از بیم مرگ از ذکر نص بر امامت خود خودداری کرده باشد، در حالی که او «شیر شجاعت» بوده و بارها خود را پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای مرگ عرضه نمود، سپس روز جمل و صفین خود را در معرض مرگ قرار داد، پس چه چیز او را در این دو حالت ترسو و بزدل کرد و ناچار به تقیهاش نمود؟([15]) وقتی که بر امامت او نص وجود داشت و امر امت بعد از رسول خدا صلی الله علیه وسلم به او واگذار شده باشد؛ وظیفهای را بر گردن آویخته که بر او واجب بود بدان قیام نماید، و در برابر هر باطلی با هر صورتی دفاع نماید، و اگر آن را بدون سبب ترک و اهمال نموده باشد؛ پس حاشا از او مخالفت نموده، و اگر مغلوب بوده باشد لابد باید سببی در جریان بوده که او را نسبت به گرفتن حقش معذور گردانیده؛ خصوصاً که امر به او واگذار شده. و دیدیم عثمان بن عفان عزوجل که نزد شما از علی ضعیفتر و ناتوانتر است؛ خلافت را به نا اهل تسلیم نکرد، و چیزی را که به او واگذارشده بود ضایع نکرد. و دیدیم وقتی که قبایل عرب برگشتند و از پرداخت زکات امتناع کردند که ابوبکر عزوجل امر امت را رها نکرد؛ چون اگر آن را اهمال میکرد اسلام منهدم میشد، پس با آنها جنگید و خدا او را بر آنان پیروز گرداند...و در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وسلم کسی نبوده که نسبت به حق خویش سکوت کند.([16]) پس چگونه شیعه راضی شدن به باطل و ترسویی و امتناع از مطالبهی حق خود را به امیرالمؤمنین علی عزوجل نسبت میدهند، تا جایی که تمام مردم بسبب تأخیر او از اعلان حق و دعوت بسوی آن از دین برگشتند و مرتد شدند جز تعداد بسیار اندک به قول آنها که آنهم شیر خدا و پیامبر بود؟!. و حتی شنیده نشده که علی برای بیعت با خویش دعوت کرده باشد، و به خاطر بیعت با کسی جدال کرده باشد؛ چه رسد به جنگیدن، و اگر چنین امری صورت میگرفت قطعاً شهرت می یافت، در حالی که مناسبهای مهم و حادثهای بزرگ اتفاق افتاد که واجب بود اگر نص در مورد جانشینی وجود داشته باشد اظهار شود، مانند حادثهی سقیفه و حادثهی شورای مهاجرین و انصار، ولی با آن هیچ کاری نکرد. ([17]). بلکه همانگونه که نزد شیعه مقرر و مورد اعتراف است یارانش را برای بیعت با او دعوت کرد ولی ادعای نص نکرد ([18]) شیخ الاسلام ذکر کرد که از جمله راههایی که ما با بداهت و ضرورت میدانیم این است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مورد امامت علی چیزی ابلاغ نکرده، و چون ایشان وفات یافت و برخی از انصار درخواست نمودند که از آنها امیری انتخاب شود و از مهاجرین هم امیری انتخاب شود، و این چیزی است که شیعه بدان اقرار میکنند([19])، ولی این در خواست انصار انکار شد و گفتند: امارت جز از قریش جایز نیست. ([20]) و اصحاب در روایات متفرق از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت کردهاند که امامت از قریش است، ولی یک نفر نه در آن مجلس و نه در مجلس دیگر چیزی روایت نکرده که بر امامت علی دلالت کند. و مسلمین با ابوبکر بیعت کردند و اکثر بنی عبد مناف از بنی امیه و بنی هاشم و غیر آنها به انتخاب ولایت علی بن ابی طالب گرایش قوی داشتند، ولی یک نفر از آنها یا از اهل بیت او و یاران معروف او این نص را ذکر نکردند. و اگر نصی وجود داشت اختلافی در زمان او بوقوع نمیپیوست، چون امت اسلام نه در مورد علی و نه غیر او اتفاق نظر نداشتند. جریان حکمیت بوقوع پیوست و بیشتر مردم با علی بنابیطالب بودند، و کسی از مسلمین و یارانش چه رسد به غیر آنها؛ در آن مقام حساس کسی ادعای نص نکرد، ولی با فرمودهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم استدلال کردند که فرمود: «یاسر را فرقهای باغی به قتل میرساند».([21]) و این حدیث خبر یک نفر یا دو نفر یا سه نفر و در این حدود است ولی متواتر نیست، اما در مورد نص امامت علی شیعه ادعای متواتر بودن میکنند، شگفتا چگونه برای شیعه رواست که نزد مردم با این حدیث احتجاج کنند در حالی که هیچ کسی از آنها بدان استدلال نکردهاند؟!([22]) اما ادعای نص رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر امامت دوازده نفر از این هم بزرگتر است، و باطل بودنش ظاهرتر و دروغ بودنش آشکارتر است، و جز فرقهی دوازده امامیه نقل نکردهاند و سائر فرقههای شیعه آن را دروغ میدانند و تکذیب میکنند، در حالی که امامیه یک فرقه از هفتاد طایفهی شیعه هستند!. و نصوصی که اثنی عشریه نقل میکنند با نصوص فرقههایی که قائل به امامت دوازده امام نیستند که تعداد آن فرقهها بسیار زیادند در تعارض و تضاد است، زیرا هر فرقه مدعی نصی هستند که با نص دیگران فرق دارد. و این ادعا تا دویست و پنجاه سال بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم ظاهر نشد، پس این روایت از ساخته و پرداختههای متأخرین شیعه است و شیعیان قبلی مخالف اینها بودهاند. و اهل سنت و علمای آنها که چندین برابر شیعه هستند با علم یقینی که هیچ شائبه ای از شک و تردید ندارد میدانند که این نص دروغی است به نام رسول خدا صلی الله علیه وسلم ساخته شده، و در مورد آن حاضرند با شیعه مباهله کنند. و نقل متواتر از اهل بیت چنین روایتی را تکذیب میکند و اهل بیت ادعا نکردهاند که بر امامت آنها نص هست، بلکه هر کس را که چنین ادعایی می کرد تکذیب میکردند چه رسد به اینکه وجود نص بر دوازده امام را اثبات کنند.([23]) و اگر امر امامت چنین بود که این رافضیها میگویند حسن عزوجل نمیتوانست آن را به معاویه عزوجل تسلیم نماید و- آن طور که شیعه گمان میکنند- او را بر گمراهی و بر باطل کردن حق و انهدام دین یاری نمیکرد، و در این ظلم شریک او نمیشد و عهد و پیمان رسول خدا صلی الله علیه وسلم را باطل نمیکرد، حال که برادرش (حسین عزوجل ) هم بر با آن کار موافقت نمود و تا وقتی که وفات یافت بیعت با معاویه را نقض نکرد. پس چگونه برای حسن و حسین رضی الله عنهما بدون اکراه و اجبار باطل کردن عهد و پیمانی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به آنها واگذار کرده حلال بود با اینکه امام حسن بیش از صد هزار نفر یار و یاور داشته که حاضر بودند در راه او بمیرند؟ پس به خدا سوگند اگر حسن عزوجل میدانست حق ندارد حکومت و ولایت امر را به معاویه تسلیم کند، خلافت و حکومت را به او تسلیم نمینمود و آن دو امر را با هم جمع نمیکرد که شش ماه آن را برای خود نگه داشت، و بعد بدون ضرورت آن را به معاویه تسلیم نمود، پس این کار برایش مباح بود؛ بلکه بدون شک او برتر و فاضلتر بود، چون پدر بزرگش رسول خدا صلی الله علیه وسلم در خطبهاش در مورد او فرمود: «انّ ابنی هذا سید، ولعل الله ان یصلح به بین طائفتین عظیمتین من المسلمین»: این فرزندم بزرگوار و سرور است، و امید است خدا بوسیلهی او در بین دو طایفهی بزرگ از مسلمانان صلح برقرار گرداند. این حدیث را از طریق بخاری روایت کردهایم.([24]) و دیگر برهانهای معلوم و بدیهی در این باب بسیار زیادند، ولی برای کسی که تابع و پیرو هوای نفس و اهل تعصب نباشد همین مقدار کافی است.
---------------------------------------------------------------- ([1])ـ منهاج السنة، 4/120. ([2])ـ شیخ الاسلام ابن تیمیه فرمود: همانا علما با بداهت میدانند که رسول خداe چیزی از امامت علی را ابلاغ نکرد و برای آنها در این مورد راههای زیادی دارند که این علم را بدان ثابت میکنند. منهاج السنة، 4/14. و نقل شیخ الاسلام در جاهای مختلف از منهاج السنة کافی است، زیرا کنجینهی بزرگی است
([3])ـ منهاج السنة، 1/32. ([4])ـ منهاج السنة، 1/33. ([5])ـ منهاج السنة، 4/14. ([6])ـ اصول الدین رازی، ص137. ([7])ـ غایة المرام آمدی، ص377. ([8])ـ الفصل، 4/161. ([9])ـ دفع شبه الخوارج والرافضة، ص15. ([10])ـ دفع شبه الخوارج والرافضة، ص14. ([11])ـ دفع شبه الخوارج والرافضة، ص14-15خطی. ([12])ـ امامة ابی بکر الصدیق/ابوبکر محمد بن زنجویه، نسخۀ خطی بدون شماره. ([13])ـ امامة ابی بکر الصدیق/ابوبکر محمد بن زنجویه، نسخۀ خطی بدون شماره. ([14])ـ دفع شبه الخواج والروافض، ورقۀ 15، و امام بخاری در صحیح خود داستان بیعت و اتفاق بر انتخاب عثمان را نقل می کند، 4/204 به بعد. ([15])ـ الفصل، 4/162. ([16])ـ دفع شبه الخواج والروافض، ورقۀ 16. ([17])ـ شیخ شیعه بیاضی گفته: به دو علت از آن نص گذشت و صرف نظر کرد: ألف- اگر آن را اظهار میکرد شاید انکار میکردند، در اینصورت به کفر آنها حکم میکرد که امر متواتری را انکار کرده بودند. ب- آنها با تشکیل شورا در پی کسی بهتر بودند، پس بر آنها به چیزی اقامه حجت نمود که موجب مقدم بودن او بود (الصراط المستقیم، 1/299) در جوابش تأمل کن میبینی که ضد و نقیض است، چون گمان کرده که علیt از ترس اینکه آن را انکار کنند و انکارکننده ها کافر شوند، از اعلان نص خودداری کرد، ولی با این وجود صحابه را کافر میدانند چون به گمان آنها نص امامت علی را انکار کردهاند، سپس این گفته حجتی سرد و بی اعتبار است، چون این بدین معناست که برای اصل و هستهی دین دعوت نمیشود به خاطر اینکه انکار نشود و انکارکننده کافر نشود. اما معذرت آوردنش برای عدم ذکر نص در حادثهی شوری همین کافی است که شیعه اقرار میکنند به اینکه علی نص را اظهار نکرد، چون این گمان که گویا موجب و سببی برای ذکر وجود نداشته با عقل و منطق سازگار نیست، خصوصاً که مسأله در رابطه با منصب امامت بوده که به اعتقاد شیعه اصل اصول است ([18])ـ. بیاضی گفته: گفتند درخواست علی از یارانش برای بیعت با او دلیل است بر اینکه نص وجود نداشته است، ما هم میگوییم خلافت حق او بوده، پس او حق داشت با هر راه ممکن بدان دست یابد.( الصراط امستقیم، 1/299). و شیعه اقرار و اعتراف میکنند به اینکه وقتی بعد از شهادت عثمان به خلافت رسید؛ نصی را برای یارانش ذکر نکرد، و اگر آنجا نصی موجود بود قطعاً اظهار میکرد و نیازی به انتخاب و بیعت نبود. و اینکه میگوید: خلافت حق او بود و حق داشت با هر راه ممکن به آن برسد، این هم حجت و دلیل هم با ادعاهای خودشان نقض و باطل میشود، چون به اعتقاد آنها قضیه به مسألهی ایمان یا کفر مردم مرتبط بود؛ و امامت منصبی است مانند نبوّت یا بالاتر از آن، و یک حق شخصی نبود (که اگر خواست بگیرد و اگر خواست آن را به تأخیر بیندازد) ولی رافضیها در هر مسألهای چیزی میگویند که به نظر خودشان ردّش میکنند ولی فراموش میکنند که قبلاً چه اقراراتی داشته اند.
([19])ـ نگاه کن به الصراط المستقیم، 1/299. ([20])ـ امام احمد روایت کرده: 3/129، 4/421، و ابو داود طیالسی ص125(ح926، 2133) و مسلم روایت کرده با لفظ«مردم تابع قریشند»و در لفظی دیگر: پیوسته این امر در میان قریش است مادامی که دو نفر از قریش بمانند. صحیح مسلم کتاب الامارة، 2/1451-1452، ح181و1820. ([21])ـ بخاری روایت کرده در کتاب الجهاد والسیر، باب مسح الغبار عن الناس، 3/207، و مسلم کتاب الفتن، 3/2235، ح2915 وترمذی، کتاب المناقب باب مناقب عمار ببن یاسر، 5/669(3800)، واحمد، 2/161، 164، 206، 3/5، 22، 28، 90 و 4/97 و 5/214، 306، 6/289، 300، 311، 315. ([22])ـ منهاج السنة، 4/14-15. ([23])ـ منهاج السنة، 4/209-210. ([24])ـ الفصل/ابن حزم، 4/172-173. و بخاری این حدیث را در کتاب الصلح باب فرمودهی پیامبرe به حسن بن علیy ابنی هذا سید...، 3/169و ابوداود کتاب السنة باب: ما یدل علی ترک الفتنة، 5/48، ح4662، و ترمذی کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین، 5/658، ح3773، و نسائی کتاب الجمعة باب مخاطبة الامام. .. 3/107، و احمد، 5/37-38، 44، 49، 51. |