|
تاریخ چاپ : |
2025 Jul 11 |
www.mohtadeen.com |
لینک مشاهده : |
عـنوان : |
استدلال شیعه برمسألهی امامت |
قبلاً هم دانستیم که ابتدای این افکار از طرف سبئیه و هاشمیه و شیطانیه بنیانگذاری شده، ولی بزرگان شیعه ادعا میکنند که این، فرمانی از جانب شریعت خدا، رسول او و ائمهی اهل بیت است. از اینرو با استفاده از اسناد و نصوصی که آنها را مطابق با مقتضای مذهب خود تأویل میکردند، شروع به استدلال بر آن کردند، گفتنی است که آن نص و روایات را نه نخبگان علمی اهل سنت و نه شرع شناسان ماهر می شناختند، بلکه قسمت عمدهی آن موضوع و جعلی بود و از جهت سند، روایت مورد طعن و اشکال و از حق دور بود و در واقع تأویلات فاسد آنها بود.([4]) شیعه همچون عادت همیشگی خود در جمع آوری روایات در آن مورد هم مبالغه کردند تا جایی که بزرگ شیعه ابن مطهر کتابی را تألیف کرد و آن را «الالفین فی امامة امیرالمؤمنین» نامگذاری کرد، یعنی دو هزار حدیث بر امامت امیرالمؤمنین.([5]) لازم به ذکر است که در میان نویسندگان شیعه کمتر کسی پیدا میشود که در این موضوع چیزهایی ننوشته باشد و برایش استدلال نکرده باشدو([6]) چون اساس دینشان همین است. وقتی که فهمیدی تمام این روایات به حسب منطق شیعه از جمله روایتهای آحاد هستند، و حتی این روایات تنها از یک نفر نقل شده که علی است، چون او دروازه است و کسی که مدعی شنیدن روایت از کسی دیگر باشد حتماً شرک ورزیده، ([7]) همانگونه که جز علی و سه یا چهار یا هفت نفر از صحابه همه از سوی کتابهای شیعه محکوم به کفر و ردّه هستند و روایتهایشان قابل قبول نیست... و نیز میدانی که روایت یک نفر تنها جای شک و تردید است خصوصاً وقتی که جمع زیادی مخالف او باشند.. پس شیعه ناچار مسألهی عصمت را مطرح کردند. ولی عصمت چگونه به قول یک نفر ثابت میشود که ادعا نماید... پس دوباره بدعت دیگری را مطرح کردند که اثبات معجزه برای ائمه بود، بنابراین قضیهی امامت شیعه بر سه قسمت متمرکز است: نص، عصمت و معجزه. شیخ مفید شیعه گفته: امامت نزد اثنی عشریه موجب عصمت و نص و معجزه است...([8]) قبلا این موضوع را بیان داشتیم که معجزات جز برای انبیاء نیست، ولی شیعه نسبت به ائمهی خود ادعای معجزات میکنند، چون آنها معنای نبوّت را به ائمه میدهند نه اسم آن. و نیز گمان میکنند که ائمه بر مردم حجت هستند، ولی برای ادعاهای خود هیچ برهانی ندارند جز پیروی از روایاتی که انسانهای زندیق و بی دین در عصرهای گذشته جعل کردهاند...خداوند متعال فرمود: « لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ » النساء: ١٦٥ (تا بعد از آمدن پيغمبران حجّت و دليلي بر خدا براي مردمان باقي نماند (و نگويند كه اگر پيغمبري به سوي ما ميفرستادي، ايمان ميآورديم و راه طاعت و عبادت در پيش ميگرفتيم)). ولی خدا نفرمود با فرستادن ائمه بر مردم حجت اقامه کردهام، پس حجت خدا تنها با پیامبران اقامه شد و آنها را با معجزات تأیید نمود. گفتنی است که شیعه در مورد معجزات ائمه جز ادعا هیچ دلیل و برهانی ندارند، که هیچ حیلهگر و دسیسهسازی از ادعا عاجز نیست. اما به علت اهمیّت عصمت ائمه نزد شیعه فصل بعدی این کتاب بدان اختصاص داده شده است. سپس به فرض صادر شدن معجزه از ائمه؛ صدور آن موقوف بر خبر صحیح است، ولی چگونه خبر مرتدّ (به نظر شیعه همهی اصحاب مرتد هستند جز سه نفر) موثوق و قابل اعتماد است؟! و در مورد عصمت نیز همین طور است، ولی با این حال شیعه به مسألهی خبر که همان ادعای نص و وصیت است اهمیت فوق العادهای میدهند که سنگ اول بنای این مذهب و پایهی اساسی کیان اعتقادی آنها است. بدون شک نص و عبارت صریح بر تعیین کسی که تا قیام قیامت متولی امامت مسلمین باشد غیر ممکن است جز در عقل رافضه که منجر شد به اینکه تسلیم مسألهای بزرگ شوند، چون ناگزیر ادعای زنده ماندن بشری برای قرنهای متمادی را پیش کشیدند (که همان مهدی منتظر است) پس موجب خنده و تمسخر دیگر ملتها شدند... در حالی که علی رضا - همان کسی که مدعی امامت او هستند- با کاملترین و تندترین شیوه این مسأله آنها را ردّ داده و شیعه هم ردّ او را در معتمدترین کتابهای رجال نقل کردهاند، آنجا که گفته: «اگر خدا به خاطر نیاز، مدت عمر کسی را طولانی گرداند؛ قطعاً عمر رسول خدا صلی الله علیه وسلم را طولانی میکرد».([9]) ولی شیعه با این اصل واضح مخالفت میکنند و گمان میکنند که بقای مهدی در طول قرنهای متمادی بخاطر نیاز مردم و اصلاً نیاز جهان هستی به او است و اگر او نبود زمین با تمام ساکنانش فرو میرفت. باید گفت که بعد از این اصل، در مورد قضیهی نص و سند صریح معتقد هستم که نیازی نیست تا به بررسی نصوص این مسأله بپردازیم، چون امروزه این اصل برای آنها منتهی به ایمان به آن امام منتظر شده که نه صدایش را کسی می شنود و نه هیچ خبری از او محسوس است و نه اثری از او دیده میشود. و اگر مردم به ماندگاری کسی نیاز داشتند، باید رسول خدا باقی میماند که از او بزرگوارتر است، اما باید گفت که مردم با قرآن و سنت پیامبرشان از هر منتظر موهوم و خیالی و از هر کتابی واهی بی نیاز هستند. در فصلهای آتی به نقض مسألهی غیبت خواهیم پرداخت. ولی شیعه گمان میکنند که قرآن بر امامت آنها نص گذاشته و نیز گمان میکنند که مسألهی نص امامت مورد اتفاق بین شیعه و اهل سنت است. پس میخواهند اهل سنت را نیز در اوهام و خرافات خود شریک گردانند و پیروانشان را فریب دهند... لذا اکنون به بررسی آنچه کتابهای شیعه در این مورد تقدیم کردهاند، میپردازیم و قویترین دلایل برگزیدهی آنها از قرآن و سنت را انتخاب خواهیم کرد، سپس به سراغ دلیلهای خاص آنها میرویم و در پایان گفتار را با نقد «مسألهی نص» از کتاب و سنت و اعتبار عقلی و امور تعلیم شده و مورد اتفاق خاتمه میدهیم.
استدلال آنان به قرآن: شیخ شیعه – آنطور که خودشان او را لقب دادهاند- طوسی گفته: قویترین دلیل قرآنی بر وجود امامت، این آیه است: « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» المائدة: ٥٥ (تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه و خاضعانه نماز را به جاي ميآورند و زكات مال به در ميكنند). ([10]) طبرسی گفته: این آیه روشنترین دلیل بر امامت علی رضی الله عنه بعد از رسول خدا صلی الله علیه وسلم است.([11]) و شاید تمام بزرگان شیعه اتفاق نظر داشته باشند بر اینکه آیهی فوق قویترن دلیل شیعه است، چون درمقام استدلال همیشه آن را در صدر تألیفاتشان ذکر میکنند.([12]) ولی چگونه با این آیه برای هدف و آرمان خود استدلال میکنند؟ میگویند مفسرین و محدثین از خاص و عام اتفاق دارند بر اینکه این آیه در مورد علی بن ابی طالب نازل شده، آنگاه که انگشتر خود را در حضور اصحاب در حال نماز به مسکینی بخشید، و این در صحاح سته ذکر شده است.([13]) کلمهی «انّما» در آیهی فوق به اتفاق اهل لغت برای حصر است، و «ولی» بمعنی کسی است که برای تصرف امور در اولویت قرا دارد که مترادف با امام و خلیفه است.([14]) پس همانگونه که میبینی استدلال شیعه در مورد آیه به روایتی بود که در مورد سبب نزول آن گفته شده (نه به صریح آیه)، چون نص آیه بر هدف و مقصود ایشان دلالت نمیکند، بنابراین دوباره آنها به روایت استدلال کردهاند نه به قرآن. ولی آیا روایت مورد نظر صحیح و ثابت است؟ و آیا وجه استدلال آن درست است؟ این صورتها بشرح ذیل است: اوّل: اینکه پندار شیعه مبنی بر اینکه گویا اهل سنّت اجماع دارند بر اینکه آیه در مورد علی نازل شده بزرگترین ادعای دروغین است، بلکه اجماع و اتفاق علمای نقل و روایت بر این است که آیه به طور ویژه در مورد او نازل نشده و نیز علی رضی الله عنه در حال نماز انگشترش را به صدقه نداده، و همچنین علمای علم حدیث و روایت به اتفاق این روایت را دروغ و موضوع میدانند([15]) و این نکته هم دروغ است که میگویند در صحاح سته هم ذکر شده، زیرا چنین روایتی در آنها وجود ندارد[16]. از اینرو شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت: جمهور امت اسلام چنین روایتی را نشنیدهاند و در هیچکدام از کتابهای معتبر اهل سنت، نه صحاح و نه مسانید و نه جامع و نه مجتمعات و نه هیچکدام از مراجع موجود نیست.([17]) گفتنی است که ابن کثیر مجموع آثاری را ذکر کرده که روایت میکنند این آیه در مورد علی رضی الله عنه در هنگام صدقه دادن انگشتر نازل شده و بعد از بررسی میگوید: هیچکدام از این روایتها صحیح نیستند، چون یا سند آنها ضعیفند ویا رجال آنها مجهول و ناشناختهاند.([18]) دوّم: دلیلی را که امامیه بدان استدلال میکنند مذهب خودشان را نقض و باطل میکند، چون – آنطور هم که خودشان تفسیر میکنند- ولایت را در امیر المؤمنین منحصر میکند و «انّما» دلالت میکند بر سلب امامت از ساير ائمه. اگر جواب دادند و گفتند: منظور از منحصر کردن برخی اوقات است، یعنی وقت امامت او نه وقت امامت نفر بعدی؛ در اینصورت موافق اهل سنّت هستند که میگویند: وقتی که او امام بود ولایت عامه برای او بوده نه قبل از آن که زمان خلافت سه خلیفهی راشد بود.([19]) سوّم: خداوند متعال وقتی انسان را تمجید و تحسین میکند كه کاری پسندیده و سزاوار ثنا را انجام داده باشد، خواه کاري واجب باشد و خواه مستحب؛ و صدقه کردن در اثنای نماز به اتفاق علمای اسلام مستحب هم نیست، چون اگر مستحب بود قطعاً رسول خدا صلی الله علیه وسلم انجام میداد و مردم را بدان تشویق و ترغیب مینمود، و کارش را تکرار میکرد، درحالی که مشغول بودن با نماز موجب از دست رفتن صدقه و بخشیدن مال به سائل نمیشود و ممکن است که بعد از فراغت از نماز صدقه داد، بلکه اصلاً مشغول شدن به صدقه دادن در حال نماز به اتفاق مجموعهای از علما موجب باطل شدن نماز میباشد.([20]) چهارم: اگر فرض بر این باشد که این کار در حال نماز مشروع است، باید گفت که مخصوص حالت رکوع نیست، پس چگونه گفته شده میشود: «ولی نیست جز کسی که در حال رکوع صدقه میدهد؟».اگر گفته شود این برای شناساندن علی است، در جواب گفته میشود: اوصافی که علی با آنها شناخته میشود زیاد و آشکار هستند، پس چطور شناسایی او با امور معروف ترک میشود، ولی با این امر معرفی میگردد که جز کسی که آنرا شنیده و باور کرده، کسی دیگر بدان باور ندارد؟! در حالی که امت اسلام آن خبر را نشنیده و در هیچ کدام از کتابهای معتبر هم وجود ندارد؟!.([21]) پنجم: این که میگویند علی انگشترش را در حال رکوع به عنوان زکات صدقه داد بعد آیه نازل گردید؛ مخالف واقعیت است؛ چون علی رضی الله عنه کسی نبوده که در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه وسلم زکات بر او واجب بوده باشد، زیرا اولاً او فقیر بوده و زکات نقره فقط زمانی واجب است که انسان یک سال تمام دارای نصاب مال زکات باشد، درحالی که علی چنین کسی نبوده است. همچنین پرداخت انگشتر به جای زکات به نظر بسیاری از فقها جایز نیست مگر گفته شود زکات در زیور آلات واجب است، و گفته شود که باید از جنس همان زیورآلات پرداخت گردد، و کسانی که پرداخت قیمت آن را با ازریابی با نقد جایز دانستهاند؛ قطعاً ارزیابی در حال نماز ممکن نیست چون بنا به احوال مختلف، قیمت فرق میکند.([22]) ششم: وقتی که معلوم شد آن روایاتی که به اقتضای آنها آیه را تأویل کردهاند از جهت متن و سند باطل هستند؛ پس نمیتوانند به صورتی جایز و صحیح به آن آیات تمسک کنند، زیرا همان آیات برضد آنان حجت است، چون آیه در مورد دوستی و پشتیبانی از مؤمنان و نهی و بازداشتن از دوستی با کافران نازل شده است[23] و رافضه برای اثبات مدعای خود نصیبی از نصوص و تاریخ آنرا ندارند. و این معنی به روشنی از سیاق آیه درک میگردد؛ چون قبل از آن آیه این فرمودۀ خداوند متعال آمده است: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» المائدة: ٥١ (اي مؤمنان! يهوديان و مسيحيان را به دوستي نگيريد (و به طريق اوّلي آنان را به سرپرستي نپذيريد). ايشان برخي دوست برخي ديگرند (و در دشمني با شما يكسان و برابرند). هركس از شما با ايشان دوستي ورزد (و آنان را به سرپرستي بپذيرد) بيگمان او از زمره ايشان بشمار است. و شكّ نيست كه خداوند افراد ستمگر را (به سوي ايمان) هدايت نميكند). پس این آیه نهی صریح از موالات با یهود و نصاری همراه با محبت و دوست داشتن و پشتیبانی است... و به اتفاق علما منظور از ولایت در این آیه امارت نیست، و اصلاً این معنی وارد نیست، سپس به دنبال آن کسانی را ذکر فرموده که ولایت و دوستی و یاری آنها واجب است که خداوند متعال و رسول گرامی او و مؤمنان هستند، پس واضح است که ولایت در اینجا محبت و یاری است که عین همین ولایت در آیۀ اول نسبت به یهود و ترسایان نهی شده در مقابل آن در آیۀ دوم امر شده که نسبت به خدا و رسول و مؤمنان عملی شود همانگونه که این معنی به وضوح از لغت عرب فهم میشود. رازی گفته است: «وقتی که خداوند عزوجل در آیات قبلی از موالات و دوستی و محبت کفار نهی فرمود؛ در این آیه امر کرد به موالات و دوستی با کسانی که موالاتشان واجب است».([24]) شیخ الاسلام ابن تیمیه فرمود: «همانا نزد اهل تفسیر معلوم و مشهور است و خلف از سلف یاد گرفتهاند که این آیه در رابطه با نهی و بازداشتن از موالات و دوستی با کفار و امر و فرمان به دوستی و محبت مؤمنان نازل شده است».([25]) هفتم: اینکه میگویند منظور از (انّما ولیّکم) امارت و فرمانروایی است؛ با فرمودهی خداوند متعال سازگار نیست که میفرماید: « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا » المائدة: ٥٥ چون خداوند متعال را نمیتوان چنین توصیف نمود که او بر بندگان متولی است و امیر آنهاست، زیرا او خالق، رازق، پروردگار و مالک است و خلق و امر از آنِ اوست.([26]) اما در خصوص ولایت به معنای مخالف عداوت باید گفت که خداوند عزوجل مؤمنان را دوست میدارد و آنها هم او را دوست دارند و از آنها راضی میشود و آنها هم از او راضی میشوند، و هر کس با یکی از اولیای خدا دشمنی ورزد خدا هم با او محاربه و عداوت را آشکار میکند. ([27]) بنابراین در آیهی فوق این ولایت مقصود است.([28]) و عبارت: « وَهُمْ رَاكِعُونَ » المائدة: ٥٥ يعني آنها برای امر و فرمان پروردگارشان فروتنی میکنند، چون رکوع در اصل لغت به معنی خضوع و فروتنی است. یعنی: نماز برپا میدارند و زکات را در حالت تواضع و خشوع برای خدا ادا میکنند.([29]) هشتم: فرق بین وَلایت (با فتح واو) و وِلایت (با کسر) در لغت معروف است، ولایت متضاد عداوت است که در این آیات مذکور است، و این وِلایت نیست که به معنی امارت است، ولی این نادانها ولی را امیر میدانند و میان این دو واژه فرق نمیگذارند، با اینکه واضح است که ولایت (با فتح واو) ضد عداوت و اسم آن مولی و ولی است، اما وِلایت (با کسر واو) اسمش والی و متولی است.([30]) برای همین است که فقها گفتهاند: هرگاه بر جنازهای والی و ولی حاضر شدند برای نماز میّت والی مقدم است، و این گفتهی عدهای از علما است، و بنا به گفتهای دیگر ولی مقدم است. بنابراین لفظ ولی و ولایت غیر از والی است.([31]) و اگر منظور خداوند ولایتی بود که همان امارت است میفرمود: (إنّما یتولی علیکم)... پس معلوم شد که آیه بر موالاتِ متضاد با عداوت دلالت ميكند که چنین موالاتی برای همهي مؤمنان نسبت به همدیگر ثابت است.([32]) لذا فرمودهي خدا بعد از آن « وَالَّذِينَ آَمَنُوا » با صیغۀ جمع ذکر شده است. اگر این، قویترین دلیل آنها است - همانگونه که بزرگان شیعه میگویند- پس معلوم شد که آنها بر هیچ اصل و اساسی نیستند، چون اصل آن بود که بر این مسألهی مهم که نزد شیعه مهمترین امر دین است و کسی که آن را انکار کند در شمار کفار به حساب میآید، بایستی صیغهای واضح و روشن را بکار میبردند که همهي اقشار مختلف مردم آن را بفهمند، فرد عامی آن را درک کند همانگونه که عالم درک میکند، و آیندگان آنرا درک کنند همانگونه که حاضرین آنرا درک میکنند. بنابراین وقتی که در کتاب خدا چیزی استعمال نشده که معنای مقصود آنها باشد، معلوم است که هیچ نص و عبارتی برای ادعایشان ندارند، پس آیهی مذکور و سایر آیاتی که بدان استدلال مینمایند از الفاظ استخلافي نيست که در لغت عرب معروف است و قرآن هم با لغت عربی نازل شده، پس آیا شیعه بعد از این به کجا میروند؟یا بايد بسوی کفر ورزیدن به قرآن که همان کفر ورزیدن به اسلام است، بروند و یا بايد افراط و غلو و تعصب را کنار بگذارند و بسوی حق بازگردند که مطلوب ما همین است. این قویترین آیهای بود که از کتاب الله بدان استدلال میکنند و آن را آیهی ولایت مینامند، لازم به ذکر است که آنها (برای هدف خود) به آیات دیگری هم تمسک میجویند که ابن مطهر حلی آنها را ذکر کرده، و شیخ الاسلام با پاسخهای جامع بدانها جواب داده است[33] و هر کس به کتابهای تفسیر و حدیث شیعه مراجعه کند میبیند که قرآن را در فلک ولایت و ائمه گردانیدهاند همانگونه که صورتی از آن را بیان داشتیم و این دلیلي بر ناتوانی و شكست آنها است. آنچه قطعی است اينکه در ظاهر قرآن هیچ دلالتی بر ادعاي آنان که وجود نص و عبارت صریح بر ولایت علی یا بقیهی دوازده امام باشد، وجود ندارد، و در خصوص تمامي آیاتی که بدان استدلال میکنند تلاش میکنند تا معنای آنها را به مقتضای روایات جعل و ساختگی خود با استفاده از تأویلات باطل بسوی معنایی که خود میخواهند، منصرف گردانند...بنابراین آنها در حقیقت به قرآن استدلال نمیکنند، بلکه تنها به روایات استدلال میکنند و ادعای آنها به اینکه دلیل را از قرآن برمیگیرند، ادعایی بدون حقیقت است.
دلايل آنها از سنّت: اما در مورد سنّت مطهر، شیعه در اثبات نص از طریق اهل سنت به آنچه در مورد فضایل علی رضی الله عنه وارد شده تمسک میجویند، و آنچه قابل ملاحظه است اینکه در باب فضایل دروغهای زیادی را نقل كردهاند، و گفته میشود که شیعه در دروغگویی اصل هستند. ابن حدید شیعه میگوید: «دروغ در احادیث فضائل از جانب شیعه آمده است».([34]) برای همین است که در کتابهای «موضوعات» و روایات جعلی میبینی که در رابطه با علی رضی الله عنه بیش از دیگر خلفای راشدین دروغپردازی شده است. فضایل وارد شده در حق علی رضی الله عنه در مورد نصوص امامت و وصیت و جانشینی او نیست، نه در لغت عرب و نه در عرف آنها و نه در شریعت اسلام و نه در عقل خردمندان، بلکه فضایلی هستند که آنها وارد ادعاهایشان کردهاند. ابن حزم در مورد منحصر کردن احادیث وارده در فضایل علی گفته است: «فضایل صحیح وارد شده در مورد علی این است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «تو برای من بمنزلهی هارون و موسی هستی؛ جز اینکه بعد از من پیامبر نیست» ([35]) و این برای شیعه حجت نیست([36]). و فرمودهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم که فرمود: «لأعطِیَنّ الرّایة عداً رجلاً یحبّ الله ورسوله، ویحبه الله ورسُولُهُ»: فردا پرچم را به دست مردی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسول هم او را دوست دارند.([37]) و برای هر مسلمان فاضل واجب است این صفت را داشته باشد. ([38]) و نیز به این حدیث استدلال میکنند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «علی را دوست ندارد جز مؤمن، و از او بغض و کینه ندارد جز منافق»([39]) و روایت صحیح مثل همین هم در مورد انصار رضی الله عنهم ذکر شده که فرموده: «آنها(انصار) را دوست نمی دارد جز کسی که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد ([40]) و اما روایت: «مَن کنتُ مَولاهُ فعلیّ مولاهُ»([41]) یعنی هر کس دوست و مولای من است، علی هم دوست و مولای اوست. این روایت از طریق راویان موثوق اصلاً صحیح نیست. اما سایر احادیثی که شیعه برای هدف خود بدآنها تمسک مینمایند همه موضوع و ساختگی هستند؛ و هیچکدام صحیح نیستند، و هر کس کمترین علم و آگاهی در مورد اخبار و روایت داشته باشد این را میداند.([42]) شیخ الاسلام ابن تیمیه: این عبارت از ابن حزم نقل کرده و در تعقیب آن گفته: «اگر گفته شود چرا ابن حزم این روایت را که در صحیحین آمده و میفرماید: «انت منّی و انا منک»([43]) و نیز حدیث «مباهله»([44]) و حدیث «کساء» را ذکر نکرد([45]) در پاسخ گفته میشود: مقصود ابن حزم روایاتی بود که در صحیح بیان شده و تنها علی رضی الله عنه در آن ذکر شده، اما این علاوه بر علی کسانی دیگر هم ذکر شده اند، مثلاً پیامبر صلی الله علیه وسلم به جعفر رضی الله عنه فرمود: به اخلاق و قیافهی من شباهت داری. و به زید فرمود: تو برادر و مولای ما هستی. و در حدیث مباهله و کساء فاطمه و حسن و حسین رضی الله عنهم ذکر شده اند، پس این به عنوان اشکال بر ابن حزم وارد نیست.([46]) اما شیعه این را با روایات ساخته و پرداخته توسعه دادهاند، و بر نصوص صحیح روایاتی دروغین افزودهاند...و کتابهای روایات موضوع و جعلی و مجموعهای از روایاتی را که به شیعه نسبت داده میشوند ذکر کردهاند.([47]) ابن جوزی گفته: «فضائل صحیح علی فراوانند، اما شیعه قناعت نکردند و چیزهایی برایش ساختند و پرداختند که سند آن به پیامبر صلی الله علیه وسلم نمیرسد.([48]) و میبینی که در کتابهایشان به روایات زیادی استدلال میکنند که آنها را از باب حیله و فریب به اهل سنت نسبت میدهند؛در حالی که در مراجع اهل سنت اصل و اساسی ندارند، و برای همین است که ابن تیمیه: گفته: خیلی از آنچه بزرگان شیعه به صحیح بخاری و مسلم و غیره نسبت میدهند باطل است و اصل ندارد.([49]) ابن مطهر حلی قسمت عمدهی آنچه را که شیعه بدان استدلال میکنند جمعآوری کرده، و شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب (منهاج السنه) حق و باطل آنها را کشف نموده. ([50]) اما شیعه در راه احتجاج و استدلال به کتابهای اهل سنت روشها و ترفندهای حیله گرانهای دارند، شاید اولین کسی که حیلهی آنها را کشف و تشریح نمود علامه شاه عبدالعزیز دهلوی بوده باشد که در کتاب «التحفة الاثنی عشریه» توضیح داده است.([51]) همچنین عالم نامداران و فرید و بی همتای عصر خود- همانگونه که آلوسی او را توصیف نموده- شیخ محمد مشهور به خواجه نصرالله هندی مکی در کتاب خود «الصواعق المحرقة» که آلوسی آن را خلاصه کرده و نامش را «السیوف المشرقة» گذاشته است پرده از حیلههایشان برداشته است.([52]) همچنین شیخ سویدی: در این کار سهم بسزایی داشته و در کتاب خود «نقض عقاید الشیعة»([53]) و قسمتی از این راهکارهای فریب را در رسالهی «فکرة التقریب» ذکر نموده ام([54]) که دراینجا نیازی به تکرار نیست. همانگونه که ذکر شد به نظر شیعه قوی تری استدلال آنها در امامت به قرآن است برحسب مفهوم آنهاذکر میکنیم که قویترین آنها از سنت چیست.
عمدهی ادلهی شیعه برای امامت (غدیر غم) تکیهگاه دلایل شیعه روایتی است که آن را «حدیث غدیر» مینامند، و به حدی بدان اهتمام دادهاند که اساتید شیعهی معاصر کتابی با شانزده جلد در مورد آن نوشتهاند که باآن صحت و شهرت حدیث غدیر را اثبات میکند و آن را «غدیر درکتاب وسنت وادب» نامیده است. آنها گمان میکنند که وقتی رسول خدا صلی الله علیه وسلم از حج برگشت و به غدیرخم رسید[غدیر درهای بین مکه و مدینه نزد جحفه که آنجا برکه ای وجود دارد و این دره به کثرة الوخامة توصیف شده.([55]) بعد از آخرین حج خود معروف به (حجة الوداع) برای مردم بیان نموده که وصی و جانشین بعد از او علی بن ابی طالب است، چون خداوند او را بدان امر فرموده آنجا که فرموده: « أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ » (مائده: ٦٧) اي فرستاده (خدا، محمّد مصطفي! ) هر آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و كمال و بدون هيچ گونه خوف و هراسي، به مردم) برسان (و آنان را بدان دعوت كن) ، و اگر چنين نكني، رسالت خدا را (به مردم) نرساندهاي.... و شیخ طوسی شيعه (105) حدیث را در این مورد آورده([56]) و گفته: ما و مخالفان ما از پیامبر صلی الله علیه وسلم روايت كردهایم که روز غدیر خم بر پا ایستاد در حالی که همهي مسلمانان جمع شده بودند، سپس فرمود: «ای مردم آیا من برای مؤمنان از نفس خودشان بیشتر در اولویت نیستم؟ گفتند: بله اینطور است. فرمود: «من کنتُ مولاه فعلی مولاه، اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصرمن نصره، و اخذل من خذله» یعنی هر کس من مولایش هستم پس علی هم مولای او است، خدایا دوست بدار هر کس را که او را دوست دارد؛ و دشمن بدار هر کس را که او را دشمن می دارد، و یاری کن هر کس را که یاریش میکند وخوارگردان هر کس را که او را خوار میکند.([57]) و کتابهای تفسیر شیعه این حدیث را برای احتجاج و استدلال بر امامت علی در کنارآیهی «أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» (مائده: ٦٧) ذکر کردهاند([58]) همچنین سایر کتابهای شیعه که هم در مورد مسألهی امامت بحث کردهاند این آیه را دلیل خود میدانند.([59]) و همچنین شیعه در ابتدای روایاتی که علیه اهل سنت به آنها استدلال میکنند حدیث غدیر را ذکر میکنند.شیخ شیعه عبدالله شبر گفته: «آنچه عامه (اهل سنت) با بیش از صد راه متواتر و با اسانید فراوان روایت کردهاند و به وقوع آن اعتراف کردهاندحدیث غدیر است، سپس خلاصهاش را مثل آنچه قبلاً ذکر شد بیان کرده است».([60]) همچنین ابن مطهر به این حدیث احتجاج کرده، و شیخ الاسلام: با جوابی شافی به او جواب داده است([61]) همانگونه که امام محمد بن عبدالوهاب با شیخ مفید شیعه در مورد دیدگاه آنها نسبت آن حدیث به مناقشه پرداخته، ([62]) و قسمت عمدهی اهل سنت که در مورد شیعه رد نوشتهاند در مورد این حدیث بحث و گفتگو کردهاند([63]) که بطور خلاصه جوابهای اهل سنت را در مورد حدیث غدیر را یادآور میشویم: دروغ پردازان حدیث ساز به این حدیث افزودهاند، و جمعی از علما جز قسمت «من کنت مولاه فعلی مولاه» را صحیح نمیدانند. ([64]) و از بخاری و ابراهیم حربی و جمعی از دانشمندان علم حدیث نقل شده که به آن روایت طعن زدهاند و تضعیفش نمودهاند.([65]) شیخ الاسلام گفت: اما «من کنت مولاه فعلی مولاه» در کتابهای صحاح حدیث نیست، ولی از جمله روایاتی است که اهل علم روایت کردهاند و صحت آن مورد نزاع و اختلاف مردم است.([66]) اما جملهی «اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله» به اتفاق اهل حدیث و علمای حدیث شناس دروغ است، ([67]) سپس شیخ الاسلام بیان کرد که به مجرد نظر به متن روایت دروغ بودنش معلوم است، چون جملهی « و انصر من نصره» خلاف واقع تاریخی ثابت است [زیرا در جنگ جمل اقوامی علی را یاری کردند ولی پیروز نشدند، و اقوامی هم او را یاری نکردند ولی خوار نشدند، مانند «سعد»که عراق را فتح کرد ولی علی عزوجل را در جنگ یاری نکرد، و نیز یاران معاویه و بنی امیه که با او جنگیدند، بسیاری از سرزمینهای کفار را فتح نمودند([68]) پس این روایت از رسول خدا صحیح نیست. اما جملهی: «اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» این هم مخالف اصل اسلام است، چون قرآن بیان فرموده که مؤمنین برادران همدیگر هستند با وجود اینکه علیه همدیگر میجنگند و تجاوز میکنند. ([69]) شیخ الاسلام بعد از ذکر اختلاف مردم بر سر ثبوت روایت «من کنت مولاه فعلی مولاه» گفت: اگر رسول خدا صلی الله علیه وسلم نفرموده باشد حرفی نداریم، ولی اگر فرموده باشد قطعاً منظورش خلافت بعد از خود نبوده، چون الفاظ آن بیانگر چنین مقصودی نیست، و مسأله ای با این اهمیت بایستی به «بلاغ مبین و شفاف» بیان شود...، موالات متضاد معادات و دشمنی است، و این حکم برای هرمؤمنی ثابت است. ([70])پس علی رضی الله عنه از جمله مؤمنانی است که اورا دوست دارند وآنها را دوست دارد، و در این حدیث ایمان باطنی علی اثبات شده و شهادت است بر این که او مستحق محبت دوستی ظاهری و باطنی است، و گفتهی دشمنانش از خوارج ونواصب را در مورد او رد میکند، ولی از آن جمله چنین بر نمیآید که در میان مؤمنین کسی دیگر «مولا» نیست، چگونه چنین باشد درحالی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم خود دارای چندین دوست بوده که همهی مؤمنین صالح را شامل میشود.([71]) فیروز آبادی صاحب کتاب «القاموس» میگوید: اما گمان رافضه مبنی براینکه درآیه: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» یااین حدیث «من کنت مولاه فعلی. ..» دلالت میکند بر اینکه علی بعد از رسول خدا صلی الله علیه وسلم جانشین است؛ این گمان ناشی از جهلی است که قطعاً صاحب آن در اشتباه است، چون واژهی «وَلایت» با فتح واو متضاد عداوت است، و اسم فاعل آن «مولی»، و «ولیّ» است، اما وِلایت (با کسر واو) بمعنی امارت و رهبری است واسم آن «والی» و «متولی» است...و موالات ضد معادات است که دو طرفه است مانند فرمودهی خداوند: «وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ» (تحريم: ٤) و اگر بر ضدّ او همدست شويد (و براي آزارش بكوشيد، باكي نيست) خدا ياور او است، و علاوه از خدا، جبرئيل، و مؤمنان خوب و شايسته، و فرشتگان پشتيبان او هستند. و فرمود: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آَمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ» (محمد: ١١) اين (عاقبت نيك مؤمنان و عاقبت سوء كافران) بدان خاطر است كه خداوند سرپرست و ياور مؤمنان است، وليكن كافران هيچ گونه سرپرست و ياوري ندارند. و فرمود: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» (توبه: ٧١) مردان و زنان مؤمن، برخي دوستان و ياوران برخي ديگرند. ([72])و در این معنی آیات زیادی وجود دارد.([73]) چنین به نظر میرسد چون این روایت به اغراض و اهداف رافضه خدمت نکرد زیادههایی زشت و فاحش بدان افزودند. امام محمد بن عبدالوهاب بر این باور بوده که از جمله زیاداتی که رافضه به این روایت افزودهاند به اجماع مسلمین کفر است([74]) و کسی که زیادههایی را بخواند که مجلسی در بحار الانوار خود جمعآوری کرده کفر و گمراهی را میبیند که شرح آن صفحاتي ءولاني را در برگرفته است، و برای حکم كرىن به دروغ بودن آن تنها کافی است به متن آن نگاه کنی. و با لغت و عقل و عرف معلوم است؛ چه رسد به شرع، که جانشین کردن با این الفاظ و عبارات بیان نمیشود، لذا وقتی که به حسن بن حسین علی بن ابی طالب- آنگونه که بيهقی روایت کرده- گفته شد: آیا رسول الله صلی الله علیه وسلم به علی بن ابی طالب نفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؟ گفت: امّا به خدا سوگند اگر منظور رسول خدا صلی الله علیه وسلم از «مولی امارت و خلافت و رهبري بر مردم بود، آن را با فصاحت بیان میکرد، همانگونه که صریح و فصیح نماز و زکات و روزهی رمضان و حج خانهی خدا را بیان فرمود، و به آنها می فرمود: «همانا این ولی امر شماست بعد از من است، پس بشنوید و اطاعت کنید»، پس درپشت این حرفهای چیزی نیست، چون رسول خدا صلی الله علیه وسلم از هر کسی برای مسلمین خیرخواهتر است([75]) و معنا و مفهومی که در حدیث ذکر شده برای هر مؤمنی عمومیت دارد، ولی اینجا به علی اختصاص داده؛ چون برخی از اصحاب نسبت به علي صلی الله علیه وسلم خشمگین بودند و خیلی از او شکایت داشتند، وقتی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم قبل از خروج بطرف مدینه برای ادای آخرین حج او را به یمن فرستاد.([76]) برای همین است بيهقی گفت: «اگر اسناد روایت درست هم باشد، این نص بر ولایت علی بعد از خود نیست، چون راههای روایت را در (کتاب الفضائل) ذکر کردیم که مقصود و منظور رسول خدا صلی الله علیه وسلم را بیان کردیم که وقتی علی را به یمن فرستاد شکایات زیادی از او داشتند و نسبت به ایشان اظهار خشم کردند، پس رسول خدا صلی الله علیه وسلم خواست اختصاص او را به محبت خود ذکر کند و آنها را به محبت و دوستی و ترک عداوت با او تشویق نمود، و فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه» هر کس مرا دوست دارد علی را هم دوست بدارد، و منظورش ولاء و محبت اسلام است، وبرمسلمانان لازم است که یکدیگر را دوست داشته باشند ونسبت به همدیگر دشمنی و کینه نورزند».([77]) بعد از عرضهی مهمترین دلايل شیعه از کتاب الله و سنت رسول خدا صلی الله علیه وسلم ، عرضه و بیان بقیه دلایلشان را رها میکنیم و آن را به کتابهای اهل سنت واگذار میکنیم که به بررسی شبهههای برانگیخته شده از سوی روافض پرداختهاند و آنها را از ریشه کندهاند. و بدون شک شناخت این شبهه ها و ردّ آنها کارآسانی است، چون تنها مراجعه به کتاب «منهاج السنة» و امثال آن کافی است...ولی عرضه و بیان و تحليل تمام آن شبهه ها در بحث ما چندین جلد کتاب را در برمیگیرد، و چیز جدیدی هم در آن نیست...برای همین است که ما تنها به قویترین دلایل آنها از قرآن و سنت اکتفا نمودیم. سبب دیگری كه بسيار حايز اهمیت است این که شیعه اصلاً به روایاتی که از طریق اهل سنت آمدهباشد ایمان و باور ندارند، اگرچه تا نهایت حد هم صحیح باشند- همانگونه که گذشت- به نظرم آنها به دوهدف این شبهه هارا برمیانگیزند: اوّل: برای متقاعد کردن پیروان مشکوک و سرگردان خود بدین صورت آنها را فریب میدهند که گویا این عقاید مورد اتفاق همه میباشد ولی اهل سنت مکابره و عناد می ورزند. دوّم: مشغول کردن اهل سنت به این گونه مسائل و دفاع و پاسخ دادن به آنها تا نتوانند به کتابهای موثق شیعه در رجال و تفسیر دسترسی پیدا کنند و با چشم تیزبین و بصیرت به آنها بنگرند...و حقیقت را جلو چشم پیروان نادان شیعه کشف افشا کنند. لذا میگویم: به حقیقت علمای مسلمین در رویارویی با مسألهی اول تلاش و کوششي بزرگ مبذول داشتهاند، اما در مورد دوّم عدم دسترسي ما به كتابهاي شيعه موجب شده نتوانیم حقایقشان را کشف کنیم، جز در این اواخر که علمای هند و پاکستان در این کار سهم بسزایی را به خود اختصاص دادهاند. و این موضوع همچنان نیازمند ادامه و افزایش کوشش و فعالیت است تا با بررسی علمی و موضوعی حقیقت بیان شود و دروغی بودن آن پیش روی فریفتگان گول خوردهی آنها کشف گردد. اکنون بعد از آنکه به قویترین دلیل آنها از طریق حدیث اهل سنت اشاره کردیم، به مسألهی نص صريح (بر امامت علی عزوجل ) در کتابهای شیعه برمیگردیم.
نص امامت در کتابهای شیعه: اصل گفتهی شیعه در مورد امامت ادعای وجود نص و عبارت صریح بر امامت است([78])... و بصورتهاي گوناگون و متنوع در مورد مسألهی نص استدلال میکنند، گاهی ادعا میگویند کتابهای آسمانی در مورد نص بر امامت علی و ائمه نازل شده، امّا این کتابها از سال (260هـ) همراه با امام غایب منتظر ناپدید شده اند...و گاهی میگفتند: در قرآن نصوص صریح پیرامون امامت دوازده امام نازل شده بود، ولی توسط صحابه از قرآن پاک شده، و سومین نص صریح از سوی رسول خدا صلی الله علیه وسلم بیان شد ولی به اتفاق امت اسلام مخفی شد، و نخستین بار مقولهی امامت و نص آن توسط ابن سبأ مطرح گردید؛ همانگونه که در (رجال کشی)و غیره بیان شده است، و گاهی برخی آیات قرآن را به «ائمه» تأویل میکردند، ولی جز ائمه این تأویلات را نمیدانند... و ادعاهای خود را با دلایل عجیب و غریب از معجزات و امور خارق العادات ائمه و ادعای عصمت مطلق برای آنها و وجود کتابهای ارثی و نیز با ادعای علم و دانش دریافتی از وحی آسمان و...تأیید و تقویت میکنند. نخستین کسی که ادعای نص بر امامت علی عزوجل را مطرح ساخت ابن سبأ يهودی بود، سپس این ادعا را به دیگر افراد اهل بيت عمومیت دادند که فرقههای شیعه در مورد تعداد آنها و در مورد خود اشخاص آنها با هم اختلاف بزرگ داشتند، و آنگونه که قسمتی از علما میگویند كسي كه قسمت عمده گناه آن ادعا را به گردن گرفته است هشام بن حکم و شیطان طاق بودند، سپس ادعای دوازده امام بعد از سال (260هـ) به دست گروهی از مدعیان و مخترعان اندیشهی امام غایب و نیابت به جای او و ارتزاق و خوردن نذورات به نام آنها شروع شد، همانگونه که در بحث مسألهی غیبت خواهد آمد. روایات شیعه در مورد نص بر ائمه بخش عمدهی کتابهای معتبر شیعه را دربرگرفته، مانند الکافی، بحارالانوار و کتابهای تفسیر، و عموم کتب بزرگان شيعه از جمله تألیفات شیخ مفید و ابن بابویه و طوسی و ابن المطهر و غیره. و مادامی که بین کتابهای شیعه و سنی يك نوع اتفاق هست بر اين كه قسمت عمدهی تهمت و افتراهای وجود نص را به گردن گرفته است ابن سبأ بود؛ و کتابهای شیعه نقل کردند که احادیث نص امامت بین عناصر منتسب به تشیع موضوعی سرّی بود، و این موضوع نزد علمای اسلام که از جملهی آنها ائمهی اهل بیت بودند اعلام نشد، و چنین جو و فضای سری میدانی مناسب برای روایت پردازی و افتراء بود. آغاز افتراء و روایتپردازی از سوی کسانی بود که هیچگونه ارتباط و پیوندی با اسلام نداشتند مانند صفار و ابراهیم قمی و کلینی، بلکه تنها به نام قرآن و سنت افتراء میکردند، آیا مادامی وقتی که مسأله چنین است مؤمن میتواند به چنین نصوص و رواياتي اعتماد کند که پیوسته در طول زمان مورد افزایش یافتهاند؟! برخی از اصولیين شیعه هم به تمام مطالب این کتابها اعتماد ندارند، تا جایی که جعفر آل کاشف الغطاء در کتاب خود «کشف الغطا» که امروز مورد اعتماد شیعه است گفت: چگونه از سه محمد تحصیل علم میشود؟! ([79]) و تنها کتابی که شیعه کلمه به کلمه بدان اعتماد دارند (نهجالبلاغه) است؛ با اینکه جز در قرن چهارم جمعآوری نشد، حال که امیرالمؤمنین در قرن اول زیسته، علاوه بر آن فاقد سند معروف و شناخته شده است. پس وقتی که کتابهای عمده و مورد اعتمادشان اینگونه باشند، حال دیگر کتابهایشان چگونه است؟! برای همین است که شیخ الاسلام ابن تیمیه: فرموده: هیچ کس از امامیه این نص را به سند متصل نقل نکرده چه رسد به اینکه متواتر باشد.([80]) ولی با این حال وقتی که (نهجالبلاغه) را حکم و داور قرار دهیم میبینیم که ادعای نص امامت را نقض میکند، و تمام آنچه را شیعه در این باب ادعا میکنند منهدم میسازد، یا تناقض را اثبات میکند، كه تناقض دلیل باطل بودن آن مذهب است. در (نهجالبلاغه) آمده است که وقتی مردم خواستند با امیر المؤمنین بیعت کنند گفت: «از من دست بردارید و دیگری را بطلبید، ما به کاری اقدام میکنیم که دارای صورتها و رنگهای مختلف است، دلها بر آن استوار نیست، و عقلها زیر بار آن نخواهند رفت، ابر سیاه آفاق را فراگرفته، و راه روشن تغییر یافته، و بدانید که اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه خود میدانم عمل خواهم کرد، وبه سخنگوینده وسرزنش توبیخ کننده گوش نمیدهم، واگر مرا رها کنید مانند کسی چون شما هستم، وشاید به سخنان شما بیشتر گوش دهم، وفرمان کسی را که شما او را والی و زمامدار قراردهید بهتر انجام دهم، وزیر و مشاور بودن من برای شما بهتر است از اینکه امیر وزمامدار باشم. ([81]) و این نص و عبارتهای علی دلالت میکند بر اینکه او از سوی رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای امامت تعیین نشده بود؛ و گرنه نمیتوانست بگوید: مرا رها کنید...شاید و من برای شما...تا آخر.([82]) پس چگونه امام معصوم بیعت مردم بر امامت خود را رد میکند و میگوید: «مرا رها کنید و کسی دیگر را بجویید» با اینکه کتابهای شیعه میگویند: «خدا به سه دستهی مردم نظر رحمت ندارد و با آنها صحبت نمیکند و عذاب شدید دارند: کسی که با امامی بیعت کند که از جانب خدا امام نباشد...»؟! پس آیا بعد از ایمان آنها را به کفر فرمان میدهد..یا اینکه ادعاهای شیعه در این مورد پیوندی به امام علی ندارند، بلکه دسیسهی انسان کینهتوز و کار کافری است که نمیتواند خود خونبهای خویشانش را بگیرد. .. و خواسته امت اسلام را متفرق گرداند و نزاع و اختلاف را در بین صفوف آنها گسترش دهد؟ واقعاً ابن مطهر حلی اقرار کرده که کسی که خواهان فسخ بیعت باشد؛ امام نیست، چون اگر امام بود نمیتوانست چنین تقاضایی داشته باشد([83]) پس حال کسی که بیعت را رد کند و دستور دهد با دیگری بیعت کنند چگونه است؟ آیا بطریق الاولی این دلیل نیست براینکه هیچ نصی از جانب رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر امامت نیست؟! و این معنا که در (نهجالبلاغه) آمده است، با آنچه در قرآن وحوادث تاریخی آمده است موافق است که خلفای راشدین رضی الله عنهم به منصب و مقام خلافت چشم ندوخته بدوند و خواهان آن نبودند، چون از دید آنها خلافت امانتی عظیم وتکلیفی پر مشقت و سخت بود. اهل سنت و شیعه متفق هستند بر اینکه علی عزوجل در دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم کسی را برای بیعت خود دعوت نکردند، و نیز کسی دیگر هم برای او دعوت نکرده([84])، ولی شیعه این را طوری تفسیر میکنند که با مقام شیعه سازگار نیست، چون معتقدند که تنها او امام بر حق و مستحق امامت بود ولی نسبت به آن عاجز و ناتوان بود([85]) پس ناچار به تقیه پناه برد، و از بزرگترین مسأله و تکیف دین شانه خالی کرد آنگونه که آنها گمان میکنند، و این فرقهای از شیعه را بطرف کافر دانستن علی– رضی الله عنهم -کشانید که فرقهی «کاملیه» بودند، چون از مطالبهی این امر خود شانه خالی کرد، زیرا کسی که این اعتقاد شیعهگری را بنیانگذاری کرده نمیخواسته امام علی را یاری کند واو را پیروز گرداند، بلکه هدف آنها تنها تفرقهی امت اسلام و حیله و دسیسه علیه آن بود...برای همین است که نتیجهی حرف آنها حکم کردن به گمراهی تمام امت بود که امیرالمؤمنین علی هم یکی از آنها بود. سپس أمیرالمؤمنین مقرر کرد- همانگونه که صاحب (نهجالبلاغه) ذکر میکند- که علی عزوجل فرمود: «و شاید به سخنان شما بیشتر گوش دهم، و فرمان کسی را که شما او را والی و زمامدار قرار دهید و انتخاب کنید بهتر انجام دهم... »و این سخنان امام علی عزوجل ادعا را باطل میکند که از روی تقیه با خلفای قبل از خویش بیعت نموده و از آنها اطاعت کرده، چون کسی که تقیه کند نمیتواند مانند یکی از مسلمین بیعت کننده عمل کند چه رسد به اینکه از همه بیشتر بشنود و اطاعت کند. و اینکه فرمود: «کسی را که شما والی و زمامدار قرار دهید...» چنین میرساند که ولایت به رأی اکثریت مسلمین و اتفاق نظر آنها بر میگردد، نه با نص موهوم و خیالی و نه منحصر کردن امامت در یک شخص. سپس امام علی باری دیگر و به روشی دیگر امر بیعت با خود را ردّ میکند آنجا که فرمود: «وزیر و مشاور بودن من برای شما بهتر است از اینکه امیر و زمامدار باشم» و این ادعای شیعه را رد و نفی میکنند مبنی بر اینکه رافضی ها به او نسبت میدهند؛ از افتخار به فضائل و تظاهر به خوارق و معجزات. ..و طعن زدن به خلفای قبل از خود برای احتجاج بر حقانیّت خود برای امامت، لذا مقولهی «وصیت» را از ریشه در آورده و متلاشی میکند. و همچنین او در عبارتی دیگر اشاره میکند به اینکه پذیرفتن خلافت از سوی او از روی رغبت و علاقه و چشم دوختن بدان نبوده، بلکه بخاطر در خواست مسلمین و تحمیل این مسئولیت بر او بوده است، و ادعای نص و وصیت نکرد، بلکه میفرمود: «به خدا سوگند من هیچ رغبتی به خلافت، و هیچ طلبی برای ولایت نداشته ام؛ بلکه شما مرا بسوی آن دعوت کردید بدان وادار نمودید...».([86]) و چنین ذکر میشود که بیعت با علی عزوجل با مهاجرین و انصار تکمیل شد چون شوری حق آنها بود و فقط اجتماع آنها در آن مقام معتبر بود، پس اگر آنگونه که کتابهای شیعه آنها را توصیف میکنند آنها مرتد و از دین برگشته بودند اعتبار بیعت و اجماع آنها جایز نیست؛ و اگر اینجا نصی بر امامت او وجود داشت نیازی به بیعت و اجماع آنها نبود. آنگون که در (نهجالبلاغه) آمده امیر المؤمنین میفرماید: «همانا کسانی با من بیعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند (پس روش بیعت او با دیگر خلفا فرق نداشته) پس کسی که شاهد و حاضر حضور دارد حق ندارد کسی دیگر را برگزیند، و غایب هم حق ردّ ندارد(و این اشاره است به اینکه بیعت او قبلاً ثابت نبوده آنطور که امامیه گمان میکنند، بلکه تنها بعد از بیعت مهاجرین وانصار با او ثابت شده و کسی حق رد نداشته)و شوری فقط از آن مهاجرین و انصار است، اگر در مورد کسی اتفاق بستند و او را امام نامیدند این موجب خشنودی است (پس برای انتخاب اصل اجماع و همرأیی آنها است نه نص) اگر کسی از فرمان آنها با طعنه زدن یا بدعت خارج شد او را برگردانید به آنچه از آن خارج شده، اگر امتناع کرد با او بجنگید به خاطر پیروی از غیر راه مؤمنین و راهی که در پیش گرفته»([87]). این فرمودهی امیرالمؤمنین نص صریح است بر اینکه نصی قرآن و سنت بر امامت او موجود نبوده، پس شوری- در مورد امر امامت– تنها از آنِ مهاجرین و انصار بوده، و آنها در مورد هر کس اجماع کرده باشند او امام است، و هر کس از آن دستور خارج شود واجب بود با او بجنگند چون راه غیر مؤمنین را در پیش گرفته است، و اگر اینجا نصی در مورد امام وجود داشت امیرالمؤمنین رضی الله عنهم چنین نمیفرمود. پس این عبارت (نهجالبلاغه) که شیعه به نظر شیعه شکی در آن نیست؛ و در پس و پیش آن باطل نمیآید و به صورت یقین نزد آنان کلام معصوم است و در مورد یک کلمهی آن شک وجود ندارند؛ در حالی که این (نهجالبلاغه) تمام آنچه را در مورد نص امامت علی و ائمه که آنها ساختهاند و پرداخته اند در هم میریزد و منهدم میکند. این معنای روایت شده از علی در (نهجالبلاغه) با آنچه از طریق اهل سنت از امیرالمؤمنین روایت شده متفق است؛ پس نزد هر دو فرقه صورت اجماع به خود میگیرد، زیرا امام احمد در مسند خود از وکیع و او از اعمش و او هم از سالم بن ابی الجعد از عبدالله بن سبع روایت میکند که گفت: از علی شنیدم (و یادآور شد که کشته خواهد شد) گفتند: پس کسی را برای جانشینی ما تعیین کن، فرمود: نه، بلکه همانگونه که رسول خدا صلی الله علیه وسلم شما را ترک کرد من هم شما را ترک میکنم، گفتند: وقتی که نزد پروردگارت رفتی چه میگویی؟ فرمود: میگویم: «خدایا مرا در میان ایشان رها کردی در هر دو مورد آنچه برایت روشن و آشکار بود، سپس مرا گرفتی و بسوی خود باز گردانیدی، و تو خود در میان آنها هستی اگر خواستی آنها را اصلاح میکنی و اگر خواستی آنان را فاسد میگردانی».([88]) و امام احمد مثل همین را از اسود بن عامر بن اعمش از سلمه بن کهیل؛ از عبدالله بن سبع روایت کرده([89]).و در همین باب روایات دیگری هم موجود است.([90]) و عباس به علی عزوجل گفت: «...مرا پیش رسول خدا صلی الله علیه وسلم ببر تا سؤال کنیم جانشینی بعد از او برای کیست؟» اگر در میان ما باشد آن را میشناسیم، و اگر برای غیر ما باشد از او درخواست میکنیم برای ما وصیت کند..([91]) و همانگونه که در برخی روایات آمده است «روز دوشنبه روز وفات (پیامبر صلی الله علیه وسلم ) بود، پس این دلالت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم بدون وصیت در مورد امارت وفات یافت».([92]) و در صحیح بخاری آمده است که نزد عائشهل یادآور شدند که علی عزوجل وصی رسول خدا صلی الله علیه وسلم است، عایشه گفت: چه موقع در مورد او وصیت کرد در حالی که وقت وفات بر سینهی من تکیه زده بود؟یا گفت: در دامن و آغوش من بود، درخواست تشت کرد، در آغوش من وفات یافت احساس نکرده بودم، پس کی برای او وصیت کرد؟([93]) و به روایت صحیح از ابن عباس نقل شده که پیامبر صلی الله علیه وسلم وصیت نکرده.ابن ابی شیبه از طریق ارقم بن شرحبیل از او روایت کرده است.([94])
استدلال به امور معلوم ومورد اتفاق درمسألهی نص: اهل سنت دلایل ثابت و صحیح دارند دلالت میکنند بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر امامت علی نص نگذاشت. و آنچه شیعه در مورد وجود نصوص اهل سنت در مورد امامت ادعا میکنند یا در اصل، یا در معنایی که بر آن معنی دلالت کند باطل هستند و هیچ حجتی برای آنها در آن نیست. و شیعه هم دلایل خود را در کتابهای مخصوص به خویش ثبت کردهاند که اهل سنت بدان باور و اعتقاد ندارند و معتقدند که توسط برخی از رافضیها به نام امت اسلام ساخته و پرداخته شدهاند. و دلایلی هم که در کتابهای شیعه است این ادعای آنها را نقض و باطل میکند، مانند (نهجالبلاغه) و ناگزیر به تأویل یا ادعای تقیه پناه می برند، پس برای حکم این مسأله که نزد آنها اصل اصول است باید به امور معلوم و متواتر و مورد اتفاق مراجعه کرد، «فرض میکنیم- همانگونه که شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت- روایات مورد نزاع وجود ندارد، یا معلوم نیست کدام درست است، پس به چیزهای معلوم مانند متواتر و آنچه با عقل و عادات معلوم میشود مراجعه میکنیم، و آنچه نصوص مورد اتفاق بر آن دلالت میکنند»([95]). اکنون قسمتی از این امور را که نیازمند کتاب ویژهای هستند([96]) اولاً: جانب روایات مورد اختلاف را رها کنیم و از طریق فهم صحیح و با استفاده از لغت عربی قرآن را حکم و داور قرار دهیم، چون خداوند متعال قرآن را با زبان عربی روشن و شفاف نازل فرمود، و اهل سنت و شیعه بر حدود و تعاریف زبان عربی و بر معنای مفردات آن هم اتفاق نظر دارند، و این بدان معنی است که لغت عربی میتواند در این مسأله برای حکمیت و داوری مرجع باشد. پس آیا در قرآن ذکری از ائمهی اثنیعشریه با نام و نشان هست؛ همانگونه که رسول هدایت صلی الله علیه وسلم را با نام و صفات ذکر کرده؛ چون به اعتقاد آنها امام مانند پیامبر است، و انکار کنندهی امام مانند انکارکنندهی نبی است، یا گناهش از آن هم بزرگتر است؟!. ولی آیا میتوانیم ذکر و یادی از دوازده امام را در قرآن پیدا کنیم همانگونه که ارکان اسلام صریح و واضح متفرق از قرآن ذکر شدهاند بدون اینکه برای شناخت آنها نیازی به تأویل و تفسیرهای باطنی و رمزی و روایات جعلی داشته باشند؛ در حالی که به اعتقاد آنها امامت از ارکان اسلام هم بزرگتراست؟! پس چگونه نه ذکرشدهاند و نه به نام آنها اشاره شده؟آیا این دلیل نیست بر اینکه پندار و گمان امامیه در این باب اصل و اساس ندارد؟ و در این موقع باید چنین پندار و اعتقاداتی رفض و رها شوند؛ چون با کتاب الله تضاد و تناقض دارند. شیخ الاسلام: در مناقشه با ابن مطهر حلی به این روش اشاره میکند و میگوید: «اگر این روایت را ترک و رها کرده باشند ممکن است آن را ترک کنی»([97]) سپس این روش را در استدلال برای باطل کردن ادعای رافضه در مورد امامت بکار برده و می گوید: «فرض کن ما با حدیث استدلال نمیکنیم، خداوند متعال فرموده: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آَيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ »(أنفال: ٢ – ٤) مؤمنان، تنها كساني هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهايشان هراسان ميگردد (و در انجام نيكيها و خوبيها بيشتر ميكوشند) و هنگامي كه آيات او بر آنان خوانده ميشود، بر ايمانشان ميافزايد، و بر پروردگار خود توكّل ميكنند. آنان كسانيند كه نماز را چنان كه بايد ميخوانند و از آنچه بديشان عطاء كردهايم، (مقداري را به نيازمندان) ميبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند و داراي درجات عالي، مغفرت الهي، و روزي پاك و فراوان در پيشگاه خداي خود ميباشند. و نیز فرمود:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حجرات: ١٥) مؤمنان (واقعي) تنها كسانياند كه به خدا و پيغمبرش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شكّ و ترديدي به خود راه ندادهاند، و با مال و جان خويش در راه خدا به تلاش ايستادهاند و به جهاد برخاستهاند. آنان (بلي آنان، در ايمان خود) درست و راستگويند. در این آیه ایمان این مؤمنان را تصدیق فرموده بدون اینکه بحثی از ایمان به امامت شده باشد. سپس شیخ الاسلام شواهد دیگری از این قبیل را ذکر کرده([98]) که آنها و غیرآنها بیانگر این هستند که امامت دوازده امام در کتاب خدا اصل و اساسی ندارند، با وجود اینکه شیعهی امامیه آن را «اصل و اساس» دین قرارداده اند. دوّم: چنین مسألهای موجب آن است که افراد بیشماری برای نقل آن انگیزه داشته باشند، همانگونه که احادیث امثال آن را نقل و روایت کردهاند، خصوصا که فضایل زیادی در مورد علی عزوجل که دروغ هستند و اصل و اساس ندارند روایت شدهاند، پس چگونه حق و حقیقتی که به مردم ابلاغ شده باشد نقل نمیشد؟! علاوه بر آن پیامبر صلی الله علیه وسلم به مردم دستور داده بود چیزی را که میشنوند ابلاغ کنند، بنابراین کتمان و پوشیدن چیزی که تبلیغ آن به ایشان امر شده بود جایز نبود.([99]) و اگر صحابه مسألهی نص بر امامت علی را مخفی میکردند؛ مناقب و فضایل علی را هم کتمان میکردند و چیزی از آن را نقل نمیکردند، و این خلاف واقعیت است، پس معلوم میشود که اگر چیزی هم در مورد امامت روایت شده بود نقل میکردند، چون نص گذاشتن بر خلافت و جانشینی واقعهای بزرگ است، و هر واقعهی بزرگ باید شهرت بسیار داشته باشد، و اگر چنین شهرتی حاصل میشد مخالف و موافق از آن خبر داشتند و میدانستند. پس وقتی که هیچکدام از فقها و محدیثین از این نص خبر ندارند میدانیم که دروغ است([100]) و تنها شیعه روایت کردهاند، و آنها هم در مورد آن فقط ادعا میکنند و در مورد نقل آن متهم هستند، خصوصاً با وجود دروغ و فسق و در برگرفتن مسیر گمراهی و سرگردانی و ادعای محال و مخالف با عقل و منطق؛ و دشنام و ناسزاگویی ایشان به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم .([101]) در حالی که صحابه رضی الله عنهم هر چه از رسول خدا صلی الله علیه وسلم صادر شده از کردار و گفتار و امر و نهی و خوردن و آشامیدن و نشستن و خواب و سایر احول ایشان را برای ما نقل کردهاند، پس چگونه تصور میشود که پیامبر صلی الله علیه وسلم بر خلافت علی بعد از خود نص صریح گذاشته باشد ولی صحابه برای ما نقل نکنند؟! ابن حزم گفت: یک برهان بدیهی و ضروری هست و آن اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم وفات یافت در حالی که جمهور و قسمت عمدهی صحابه جز تعدادی که در نواحی و سرزمینهای دور بودند دین را به مردم تعلیم میدادند، هیچ کسی از آنها نبوده که با یک کلمه به علی اشاره کند که به رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر او نص گذاشته. و محال و ممتنع است تعدادی بیش از بیست هزار نفر انسان با نیات و انساب و قریحههای مختلف و گوناگون اتفاق کنند بر پنهان کردن عهد و پیمانی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم با آنها بسته باشد، و ما هرگز روایتی در مورد ادعای نص برامامت نیافتهایم جز روایتی (واهی) از مردی ناشناخته بنام ابی حمراء که هیچ کسی او را نمیشناسد.([102]) سوّم: امامت از جمله واجباتی است که تمام مصالح مردم بدان بستگی دارد، پس وقتی که در مورد آن گفته شود رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر جانشینی کسی بطور مشخص نص گذاشته و صحابه آن را تغییر داده و تبدیل نموده باشند، پس برای هر ملحد بی دینی ممکن است بگوید: تعداد نمازها هم ده وعده بوده ولی صحابه پنج وعدهی آن را کتمان و مخفی کردند؛ و با هوای نفسانی خود آن را پنج تا کردهاند، و به همانصورت هر گاه کسی در مورد تمام فرائض مدعی تغییر نص رسول خدا صلی الله علیه وسلم باشد؛ چنین ادعایی ممکن است، و منجر میشود به اینکه در مورد هیچ کدام از امور دین اصلاً نتوان اعتماد کرد.([103])
چهارم: قول رافضه در مورد نص بر علی مانند گفتهی کسی است که بگوید: در مورد عباس نص وجود دارد. اگر گفتند: وجود نص در مورد عباس صحیح نیست، گفته میشود: نص در مورد علی هم درست نیست، و با باطل کردن نص در مورد عباس ادعای نص در مورد علی هم باطل میشود، چون در مورد هیچکدام نص صحیح صریح وجود ندارد، و فرقههای بسیاری از شیعه وجود دارند که با رافضی ها در مورد نص امامت بر بسیاری از کسانی که مدعیاند امام است، حتی در مورد امام دوازدهم بیست فرقه با ایشان نزاع و درگیری دارند، و هر کدام گمان میکند که نص فرقهی دیگر باطل است. واژهی نص در لغت از «منصه» گرفته شده که بمعنی ظاهرشده برروی اسب و جای برافراشته است چون چنین کسی آشکار و نمایان است، ولی ظاهر بودن نص(امامت) کجاست، و اگر چنین چیزی اصل داشت ظاهر میشد و شهرت مییافت، و بر سر زبانها متداول میگشت، و میان خاص و عام شایع میگردید، اگر گفتند: واقعاً نص وجود داشته ولی آن را پنهان کردند و پوشیدند، به آنان گفته میشود: پس بر امامت عمویش عباس هم نص گذاشت ولی آن را پوشیدند.و همچنین هرگاه پوشانیدن چنین مسأله ای (با آن بزرگی)ممکن باشد و آشکار نگردد، پس برای گوینده ای ممکن میشود بگوید: واقعاً رسول خدا صلی الله علیه وسلم پسری داشت و برجانشینی او نص گذاشت ولی صحابه به او حسادت ورزیدند و او را کشتند، و چیزهایی شبیه به این ادعاهای فاسدکه انسان فهمیده بسوی آنها نمی رود.([104])
پنجم: ما می بینیم چون ابوبکر بر خلافت عمر نص گذاشت دو نفر در مورد او اختلاف نداشتند، و در مورد او هیچ مخفی کاری صورت نگرفت، و نیز از آنجا که عمر بر شش نفر از قریش نص گذاشت آنقدر ظاهر و آشکار بود که ردّ و انکار آن برای کسی آن ممکن نبود، و رسول خدا صلی الله علیه وسلم که از همه بزرگوارتر بود؛ اقدام فوری مردم برای اجرای دستورات او بیشتر بود، و شور و شوق نفس برای نقل آنچه از ایشان صادر میشد زیادتر و بزرگتر بود، پس محال آشکار است که ابوبکر بر جانشینی کسی نص بگذارد و بین دو نفر در مورد او اختلاف واقع نشود؛ و پنهان کردن آن برای هیچ کس ممکن نباشد، و نیز عمر بر خلافت یکی از آن شش نفر نص بگذارد ولی پنهان نشود، و حتی معاویه بر جانشینی یزید نص بگذارد و پنهان نشود؛ بلکه آنقدر مشهور و معروف گردد که به متواتر آشکاری تبدیل و در مورد آنها هیچ نزاع و جدالی صورت نگیرد. پس چگونه نص معاویه نقل شد؛ ولی به اعتراف خود شیعه نص رسول خدا صلی الله علیه وسلم پنهان و کتمان شد، و هیچ کس آن را نقل نکرد، چون اقرار میکنند که مسألهی ولایت و احادیث آن یکی بود از اسرار آنها است؟!.([105]) ششم: چگونه مهاجرین و انصار و تمام مسلمین دستور ابوبکر صدیق عزوجل در مورد درخواست جانشین شدن عمر را قبول کردند، ولی امر رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مورد جانشینی علی را قبول نکردند؟ آیا مسلمین از ابوبکر عزوجل بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه وسلم اطاعت میکردند؟!. چگونه عقل هیچ عاقلی احتمال میدهد، یا انسان خوب یا بد در این مورد اشتباه میکند- جز کسی خدا بخواهد او را دچار فتنه گرداند- که مهاجرین و انصار و تمام پیروان نیک آنها فهمیدند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر امامت علی بن ابی طالب عزوجل نص گذاشت و به آنها دستور داد که ولایت امر را به او بدهند؛ ولی نافرمانی کردند و امر رسول خدا صلی الله علیه وسلم را رها نمودند، ولی همیکه ابوبکر از آنها درخواست نمود عمر بن خطاب را بر ولایت امر بگذارند پذیرفتند و اطاعت نمودند، عمر بن خطاب به آنها فرمان داد که ولایت را به آن شش نفر بسپارند، ولی مخالفت و نافرمانی نکردند؟([106]) و چگونه قابل تصور است که مسلمانان برای انجام نماز و زکات و روزه حج و جهاد و دیگر فرایض اسلام به پا خیزند و یک فریضه را ترک کنند که تمام اعمام نیک آنها را باطل کنند که بیعت علی باشد، و چه مصلحی در بیعت با ابوبکر و ترک بیعت با علی داشتهاند؟([107])
هفتم: اگر نص بر امامت علی صحیح باشد برای علی جایز نبود طرفدار شش نفری باشد که عمر بر آنها نص گذاشت، و میگفت: من «منصوص علیه» هستم و نیازی ندارم به جمع کسانی وارد گردم که عمر بر آنها نص گذاشته است.([108]) و نیز برایش جایز نبود با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نماید، و جایز نیست چنین به علی گمان برده شود که از بیم مرگ از ذکر نص بر امامت خود خودداری کرده باشد، در حالی که او «شیر شجاعت» بوده و بارها خود را پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای مرگ عرضه نمود، سپس روز جمل و صفین خود را در معرض مرگ قرار داد، پس چه چیز او را در این دو حالت ترسو و بزدل کرد و ناچار به تقیهاش نمود؟([109]) وقتی که بر امامت او نص وجود داشت و امر امت بعد از رسول خدا صلی الله علیه وسلم به او واگذار شده باشد؛ وظیفهای را بر گردن آویخته که بر او واجب بود بدان قیام نماید، و در برابر هر باطلی با هر صورتی دفاع نماید، و اگر آن را بدون سبب ترک و اهمال نموده باشد؛ پس حاشا از او مخالفت نموده، و اگر مغلوب بوده باشد لابد باید سببی در جریان بوده که او را نسبت به گرفتن حقش معذور گردانیده؛ خصوصاً که امر به او واگذار شده. و دیدیم عثمان بن عفان عزوجل که نزد شما از علی ضعیفتر و ناتوانتر است؛ خلافت را به نا اهل تسلیم نکرد، و چیزی را که به او واگذارشده بود ضایع نکرد. و دیدیم وقتی که قبایل عرب برگشتند و از پرداخت زکات امتناع کردند که ابوبکر عزوجل امر امت را رها نکرد؛ چون اگر آن را اهمال میکرد اسلام منهدم میشد، پس با آنها جنگید و خدا او را بر آنان پیروز گرداند...و در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وسلم کسی نبوده که نسبت به حق خویش سکوت کند.([110]) پس چگونه شیعه راضی شدن به باطل و ترسویی و امتناع از مطالبهی حق خود را به امیرالمؤمنین علی عزوجل نسبت میدهند، تا جایی که تمام مردم بسبب تأخیر او از اعلان حق و دعوت بسوی آن از دین برگشتند و مرتد شدند جز تعداد بسیار اندک به قول آنها که آنهم شیر خدا و پیامبر بود؟!. و حتی شنیده نشده که علی برای بیعت با خویش دعوت کرده باشد، و به خاطر بیعت با کسی جدال کرده باشد؛ چه رسد به جنگیدن، و اگر چنین امری صورت میگرفت قطعاً شهرت می یافت، در حالی که مناسبهای مهم و حادثهای بزرگ اتفاق افتاد که واجب بود اگر نص در مورد جانشینی وجود داشته باشد اظهار شود، مانند حادثهی سقیفه و حادثهی شورای مهاجرین و انصار، ولی با آن هیچ کاری نکرد. ([111]). بلکه همانگونه که نزد شیعه مقرر و مورد اعتراف است یارانش را برای بیعت با او دعوت کرد ولی ادعای نص نکرد ([112]) شیخ الاسلام ذکر کرد که از جمله راههایی که ما با بداهت و ضرورت میدانیم این است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مورد امامت علی چیزی ابلاغ نکرده، و چون ایشان وفات یافت و برخی از انصار درخواست نمودند که از آنها امیری انتخاب شود و از مهاجرین هم امیری انتخاب شود، و این چیزی است که شیعه بدان اقرار میکنند([113])، ولی این در خواست انصار انکار شد و گفتند: امارت جز از قریش جایز نیست. ([114]) و اصحاب در روایات متفرق از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت کردهاند که امامت از قریش است، ولی یک نفر نه در آن مجلس و نه در مجلس دیگر چیزی روایت نکرده که بر امامت علی دلالت کند. و مسلمین با ابوبکر بیعت کردند و اکثر بنی عبد مناف از بنی امیه و بنی هاشم و غیر آنها به انتخاب ولایت علی بن ابی طالب گرایش قوی داشتند، ولی یک نفر از آنها یا از اهل بیت او و یاران معروف او این نص را ذکر نکردند. و اگر نصی وجود داشت اختلافی در زمان او بوقوع نمیپیوست، چون امت اسلام نه در مورد علی و نه غیر او اتفاق نظر نداشتند. جریان حکمیت بوقوع پیوست و بیشتر مردم با علی بنابیطالب بودند، و کسی از مسلمین و یارانش چه رسد به غیر آنها؛ در آن مقام حساس کسی ادعای نص نکرد، ولی با فرمودهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم استدلال کردند که فرمود: «یاسر را فرقهای باغی به قتل میرساند».([115]) و این حدیث خبر یک نفر یا دو نفر یا سه نفر و در این حدود است ولی متواتر نیست، اما در مورد نص امامت علی شیعه ادعای متواتر بودن میکنند، شگفتا چگونه برای شیعه رواست که نزد مردم با این حدیث احتجاج کنند در حالی که هیچ کسی از آنها بدان استدلال نکردهاند؟!([116]) اما ادعای نص رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر امامت دوازده نفر از این هم بزرگتر است، و باطل بودنش ظاهرتر و دروغ بودنش آشکارتر است، و جز فرقهی دوازده امامیه نقل نکردهاند و سائر فرقههای شیعه آن را دروغ میدانند و تکذیب میکنند، در حالی که امامیه یک فرقه از هفتاد طایفهی شیعه هستند!. و نصوصی که اثنی عشریه نقل میکنند با نصوص فرقههایی که قائل به امامت دوازده امام نیستند که تعداد آن فرقهها بسیار زیادند در تعارض و تضاد است، زیرا هر فرقه مدعی نصی هستند که با نص دیگران فرق دارد. و این ادعا تا دویست و پنجاه سال بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه وسلم ظاهر نشد، پس این روایت از ساخته و پرداختههای متأخرین شیعه است و شیعیان قبلی مخالف اینها بودهاند. و اهل سنت و علمای آنها که چندین برابر شیعه هستند با علم یقینی که هیچ شائبه ای از شک و تردید ندارد میدانند که این نص دروغی است به نام رسول خدا صلی الله علیه وسلم ساخته شده، و در مورد آن حاضرند با شیعه مباهله کنند. و نقل متواتر از اهل بیت چنین روایتی را تکذیب میکند و اهل بیت ادعا نکردهاند که بر امامت آنها نص هست، بلکه هر کس را که چنین ادعایی می کرد تکذیب میکردند چه رسد به اینکه وجود نص بر دوازده امام را اثبات کنند.([117]) و اگر امر امامت چنین بود که این رافضیها میگویند حسن عزوجل نمیتوانست آن را به معاویه عزوجل تسلیم نماید و- آن طور که شیعه گمان میکنند- او را بر گمراهی و بر باطل کردن حق و انهدام دین یاری نمیکرد، و در این ظلم شریک او نمیشد و عهد و پیمان رسول خدا صلی الله علیه وسلم را باطل نمیکرد، حال که برادرش (حسین عزوجل ) هم بر با آن کار موافقت نمود و تا وقتی که وفات یافت بیعت با معاویه را نقض نکرد. پس چگونه برای حسن و حسین رضی الله عنهما بدون اکراه و اجبار باطل کردن عهد و پیمانی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم به آنها واگذار کرده حلال بود با اینکه امام حسن بیش از صد هزار نفر یار و یاور داشته که حاضر بودند در راه او بمیرند؟ پس به خدا سوگند اگر حسن عزوجل میدانست حق ندارد حکومت و ولایت امر را به معاویه تسلیم کند، خلافت و حکومت را به او تسلیم نمینمود و آن دو امر را با هم جمع نمیکرد که شش ماه آن را برای خود نگه داشت، و بعد بدون ضرورت آن را به معاویه تسلیم نمود، پس این کار برایش مباح بود؛ بلکه بدون شک او برتر و فاضلتر بود، چون پدر بزرگش رسول خدا صلی الله علیه وسلم در خطبهاش در مورد او فرمود: «انّ ابنی هذا سید، ولعل الله ان یصلح به بین طائفتین عظیمتین من المسلمین»: این فرزندم بزرگوار و سرور است، و امید است خدا بوسیلهی او در بین دو طایفهی بزرگ از مسلمانان صلح برقرار گرداند. این حدیث را از طریق بخاری روایت کردهایم.([118]) و دیگر برهانهای معلوم و بدیهی در این باب بسیار زیادند، ولی برای کسی که تابع و پیرو هوای نفس و اهل تعصب نباشد همین مقدار کافی است.
----------------------------------------------------------- ([1])ـ حرّ عاملی/الفصول المهمة فی اصول الائمة، ص142، نهج المسترشدین/ابن المطهر، ص63. ([2])ـعقاید الامامیه/مظفر، ص103. ([3])ـ اصول کافی/کلینی، 1/286به بعد. ([4])ـ مقدمۀ ابن خلدون، 2/527، تحقیق علی عبدالواحد وافی. ([5])ـ ولی به هدفش نائل نشد (و حتی با آن همه دروغ پردازی هم نتوانست به آن دست یابد) آنگونه که عنوان کتاب را تعیین کرده بود، چون فقط هزار و سیصد و هشتاد روایت را نوشته که به گمان او بر امامت او دلالت میکنند. الاعلمی/مقدمة الالفین، ص10. ([6])ـ الذریعة الی تصانیف الشیعة، 1/320. ([7])ـ اصول کافی، 1/377، که قبلا روایت آن درهمین کتاب گذشت. ([8])ـ العیون، 2/127. ([9])ـ رجال کشی، ص458. ([10])ـ تلخیص الشافی، 2/10. ([11])ـ مجمع البیان، 2/128. ([12])ـ مثلاً نگاه کن به منهاج الکرامۀ ابن مطهر حلّی که آن را برهان اول به حساب آورده، ص147، و حق الیقین شبر، 1/144، و عقاید الامامیة الاثنی عشریه/زنجانی، 1/81-82. ([13])ـ البته اصطلاح صحاح سته درست نیست چون اهل سنت همهی کتابهای ششگانه را صحیح نمیدانند، و لذا آنها را سنن سته میگویند، اما شیعه که صاحب مبالغه و اغراقگویی هستند، زیاد هم نگفتهاند چون آنها به نام خدا و رسول خداr هم دروغ میگویند. ([14])ـ حق الیقین/ شبر، 1/144، عقاید الامامیة الاثنی عشریه، 1/81-82. ([15])ـ منهاج السنة، 4/4. [16]- و این یکی از دروغهایی است که شیعه نسبت به اثبات آن شرم و حیا ندارند، ولی تعجب اینجا است که این دروغ بر زبان آیت اللههای این عصر آنها مشهور است، امثال شبر و زنجانی، ولی آیا برایشان مخفی است که چنین دروغی در آن کتابها وجود ندارد؟ امروزه کتابهای فهارس ومعجمها بسیار زیادند که میتوان با استفاده ازآنها این حقیقت را کشف نمود، مثلاً به کتابهای: «المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث» و «مفتاح کنوز السنّة» لفظ «علی بن ابی طالب» و نیز کتابهایي كه به تمام روایاتی توجه نمودهاند که مربوط به تفسیر آیات و سبب نزول آن است، امثال کتاب: الدرالمنثور: 3/104-106 و... یا به مجموع روایات سنن سته مانند «جامع الاصول» مراجعه کن كه برای ادعای آنها اصل و اساسی را نمیبینی. ([17])ـ منهاج السنّة، 4/5. ([18])ـ تفسیر ابن کثیر، 2/76-77. ([19])ـ نگاه کن به روح المعانی، 6/168. ([20])ـ نگاه کن به منهاج السنّة، 1/208، 4/5. ([21])ـ منهاج السنّة، 4/5. ([22])ـ منهاج السنة، 4/5. [23] [حتی اگر ثابت هم شود که آیه سبب نزول خاصی دارد (به کتابهای تفسیر در مورد سبب نزول مراجعه کن) باید گفت که اعتبار به عموم لفظ است نه به خصوص سبب] ([24])ـ تفسیر فخر رازی، 12/25. ([25])ـ منهاج السنة، 4/5. ([26])ـ و حتی نسبت به رسول خداr هم گفته نمیشود او بر مردم ولایت دارد و امیر مؤمنان است، چون قدر و منزلت او از این بالاتر است، بلکه ابوبکر صدیق را هم فقط خليفه نامیدند و اولین کسی را که امیرالمؤمنین نامیدند، عمر بود. منهاج السنة، 4/9. ([27])ـ و این نوع ولایت از جملهی رحمت و نیکی خدا است و مانند ولایت و دوستی مخلوق براي مخلوق به خاطر نیاز نیست، خداوند فرمود: { وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَم يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلَّ} اسراء/111. پس خداوند متعال از روی نیاز کسی را ولی و دوست خود قرار نمیدهد؛ بلکه اوست که میفرماید: { مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ } فاطر/10. منهاج السنة، 4/9. ([28])ـ منهاج السنة، 4/9. ([29])ـ نگاه کن به تفسیر الکشاف زمخشری، 1/624، تفسیر رازی، 12/25. ([30])ـ رسالة فی الردّ علی الرافضة/المقدسی، ص220-221، و به فرهنگ لغت الصحاح مراجعه کن مادۀ ولی. ([31])ـ منهاج السنة، 4/8. ([32]) ـ منهاج السنة، 4/8، و برای تفاصیل بیشتر به تفسیر فخررازی، 12/25به بعد، و تفسیرآلوسی، 6/167 به بعد نگاه کن. [33] دکتر سالوس– در رسالهای که تقدیم کرده است به عنوان «الامامة عندالجعفریة والادلة من القرآن العظیم» –به صورت عرضه و بیان و مناقشه بر سر آیاتی که امامیه برای اثبات امامت بدان استدلال کردهاند، و در نهایت استدلال آنها به روایات اسباب نزول و تأویلات مربوط به خودشان منتهی میشود که هیچکدام از آنها صحیح نیست و هیچکدام از آیات قرآن بر مذهب آنها دلالت نمیکنند. ([34])ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 2/134، عن السنة ومکانتها فی التشریع، ص76. ([35])ـ نص حدیث– آنگونه که بخاری روایت کرده- بدینصورت است که رسول خداe بسوی تبوک خارج شد و علی را جانشین قرار داد، علیt گفت: آیا مرا بر زنان و کودکان جانشین میکنی؟ رسول خداe فرمود: آیا راضی نیستی که تو برای من بمنزلهی هارون برای موسی هستی، جز اینکه بعد من پیامبر نیست صحیح بخاری با فتح الباری ـ کتاب المغازی، باب غزوۀ تبوک، 8/12، ح4416، صحیح مسلم باب فضایل صحابه باب فضایل علی بن ابی طالب، 2/1870، و سنن ترمذی کتاب المناقب، 5/460461، حدیث3730و3731، و ابن ماجة مقدمة، 1/42-4، ح115، و امام احمد، 1/170، 173، 174، 175، 177، 179، 182، 184، 185، 330، و 3/32، 338، . 6/369و338. ([36])ـ. ابن حزم در اثبات آن گفته: «واین موجب فضل علی بر غیر او نیست و موجب استحقاق امامت نیست، چون هارون ولایت امر بنی اسرائیل را بعد از موسی بدست نگرفت، بلکه بعد از موسیu یوشع بن نون غلام موسی ولیامر بود، همان رفیقی که همراه او در طلب خضر سفر کرد، همانگونه که بعد از رسول خداe رفیق غار او (ابوبکر صدیقt)جانشین شد که همراه او به مدینه سفر کرد». وقتی که علی پیامبر نبود آنگونه که هارونu پیامبر بود، ولی با این حال هم هارون بعد از وفات موسیu جانشین او نشد؛ پس درست است که علیt برای رسول خداe مانند هارون با موسی بود که این فقط بمعنی قرابت و خویشاوندی است. همچنین رسول خداe تنها وقتی چنین فرمود که او را بر مدینه جانشین خود قرار داد که به غزوهی تبوک رفت، ولی بعد از غزوهی تبوک و قبل از آن هم کسانی دیگر غیر از علی را جانشین خود قرار داده، پس صحیح است که این جانشینی برای علی موجب فضل و برتری بر دیگران نیست، همانگونه که برای دیگر جانشینان هم موجب فضل نبوده. الفصل، 4/159-160. تشبیه علی به هارون بزرگتر از تشبیه ابوبکر به ابراهیم و عیسی و تشبیه عمر به نوح و موسی نیست (همانگونه که امام احمد در مسند خود: 1/383(ح3632)، و حاکم در المستدرک:3/21-22، و ترمذی در کتاب الجهاد قسمتی از آن را: 4/213) روایت کردهاند، چون آن چهار نفر همه از هارون بزرگوارتر بودهاند، و هر کدام از ابوبکر و عمر به دو نفر از آنها تشبیه شدهاند، نه به یک نفر بلکه به دو نفر از آن پیامبران تشبیه شدهاند، بنابراین تشبیه ابوبکر و عمر به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی از تشبیه علی به هارون بزرگتر است، با آنکه علی مانند دیگر اصحاب همانند خود در منصب جانشینی قرار گرفته و این آن مقام منحصر به او نبوده، ولی تشبیه آن دو نفر با کسی دیگر مشترک نبوده. پس جانشین کردن علی یکی از ویژگیهای مخصوص او نبوده و نیز تشبیه کردنش به یکی از انبیاء خاص او نبود. المنتقی، ص314-315 و نیز برای باطل کردن احتجاج رافضه به این حدیث نگاه کن به شرح نووی بر صحیح مسلم: 15/174، الامامة والردّ علی الرافضة/ابی نعیم ص:221-222، منهاج السنة:4/87 به بعد، المنتقی: ص212، 213، 311، 314، فتح الباری: 7/74، الردّ علی الرافضة/ مقدسی ص201- 208، مختصر التحفة الاثنی عشریة ص163-164، الامامة عند الجعفریة فی ضوء السنة/ سالوس ص33-34، وغیره ([37])ـ بخاری، کتاب الفضائل علی بن ابی طالب، 7/70، فتح الباری، و مسلم کتاب فضائل الصحابة باب فضائل علی بن ابی طالب، 2/1871-1873. ([38])ـ یعنی این وصف ویژهی علی نیست، چه رسد به اینکه این نصی بر امامت و عصمت علی باشد، بلکه غیر علی هم خدا و رسولe را دوست داشتهاند و میدارند؛ و خدا و رسول هم آنها را دوست داشته اند، بلکه این شهادت خاص است برای علیt همانگونه که برای ده نفر از صحابه به بهشت شهادت داده است، و رافضه هایی که میگویند: صحابه بعد از وفات پیامبرe از دین برگشتهاند نمیتوانند به این روایت استدلال کنند، چون خوارج به آنها میگویند: علی هم مرتد شد، اشعری گفته: خوارج اجماع دارند بر کفر علی(المقالات، 1/167) و اهل سنت گفتهی خوارج را باطل کردهاند با دلایل فروان و مشترک که بر ایمان هر سه دلالت میکنند. منهاج السنة، 4/98و99. ([39])ـ ترمذی کتاب المناقب، 5/643، ح3736، و ترمذی گفت: این حدیث حسن صحیح است. ([40])ـ امام مسلم از ابی هریره روایت کرده که رسول خدا e فرمود: «بغض و خشم از انصار را ندارد مردی که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد» (صحیح کتاب الایمان باب الدلیل علی انّ حب الانصار و علیy من الایمان و علاماته و بغضهم من علامات النفاق، 1/86، ح130) و احادیث دیگری هم وجود دارد که مطابق این لفظ در مورد علی ذکر شدهاند، از جمله آنچه بخاری و مسلم روایت کردهاند که رسول خداe فرمود: انصاری ها جز مؤمن آنها را دوست ندارد و جز منافق از آنها بغض و خشم ندارد. بخاری ـ با فتح الباری ـ کتاب مناقب انصار، باب حب الانصار من الایمان، 7113، ح3783و3784، و مسلم در موقع سابق، ح129، کتاب المناقب باب فضل الانصار و قریش، 5712، ح3900. [41] - سند و تعلیق آن بعداً خواهد آمد. ([42])ـ الفصل، 4/224. ([43])ـ صحیح بخاری همراه با فتح الباری کتاب الصالح، 5/303-304، ح2699، و کتاب المغازی باب عمرة القضاء، 7، 7/499، 4251. ([44])ـدر صحیح مسلم از حدیث سعد بن ابی وقاص گفت: «...وقتی که آیهی مباهله نازل شد که میفرماید: (فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ) آلعمران/61 رسول خداe علی و فاطمه و حسن وحسین را فرا خواند و گفت: «خدایا اینها اهل من هستند». صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن ابی طالب رضی الله عنه، 2/1871. صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن ابی طالب رضی الله عنه، 2/1871. این دلیل بر امامت و برتری علیt نیست، چون مباهله با خویشاوندان او حاصل میگردید، چون اگر با افراد بسیار بزرگوار مباهله میکرد به شرطی که فامیل و خویشاوند نمیبودند مقصود حاصل نمیگردید. برای تفاصیل رد علیه روافض دراستدلال به این حدیث به منهاج السنّة، 4/34-36 و رسالة الردّ علی الرافضة/المقدسی، ص243-245 را نگاه کن. ([45])ـ که درمسلم از حدیث عائشه روایت شده که فرمود: روزی رسول خدا e بیرون رفت درحالی که قبایی برتن داشت دارای نقش ونگارو از موی سیاه بافته شده بود، بعد حسن بن علی آمد واو را به زیر قباء وارد کرد، سپس حسین آمد اورا هم داخل کرد، سپس فاطمه آمد اوهم وارد زیر قباء شد، سپس علی هم آمد ووارد شد، سپس فرمود: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) (احزاب/33) یعنی: خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان (پيامبر) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. صحیح مسلم، کتاب فضایل الصحابة باب فضائل اهل بیت 2/1883، ح2424 و در ردّ تمسک شیعه به این حدیث نگاه کن به منهاج السنّة، 4/20-25، و رسالة فی الردّ علی الرافضة، ص246، مختصر التحفة، ص155ـ156. ([46])ـ منهاج السنة، 4/86. ([47])ـ الموضوعات ابن حزم، 1/339 به بعد. ([48])ـ الموضوعات ابن جوزی، 1/338. ([49])ـ منهاج السنة، 4/27. ([50])ـ خصوصاً در جلد اخیر منهاج السنة، و دکتر سالوس مجموع احادیث مربوط به امامت را که در کتابهای ششگانهی اهل سنت و (الموطأ) و مسند امام احمد وارد شدهاند جمع آوری کرده و آنها را از لحاظ سند و متن بررسی نموده و به این نتیجه دست یافته که سنت نبوی هیچکدام از دیدگاههای جعفریه را در مسأله ی امامت تأیید نمیکند، بلکه با احادیث صحیح و ثابت نقض و باطل میشودند (نگاه: الامامة عندالجعفریة فی ضوة السنة). ([51])ـ تحفة الاثنی عشریه، ص44 به بعد، و مختصرالتحفة الاثنی عشریه، ص32 به بعد. ([52])ـ السیوف المشرقة ومختصر الصواعق المحرقة، ص50 به بعد. ([53])ـ نگاه کن به نقض عقاید الشیعة که هنوز خطی است و شماره صفحه ندارد و با شمارش معلوم می شود که صفحۀ 25 به بعد است. ([54])ـ فکرة التقریب، ص52 به بعد. ([55])ـ معجم الولدان، 2389. ([56])ـ (بحارالانوار، 37/108-253). ([57])ـ بحار النوار، 37/225. ([58])ـ نگاه کن مثلاً به مجمع البیان، 2/152-153، تفسیر صافی، 2/51ـ71، البرهان، 1/488-491. ([59])ـ نگاه کن به کشف المراد ابن المطهر، ص395، شیعة فی عقایدهم/قزوینی، ص71، علی والحاکمون/صادقی، ص55-76، امام علی/خلیل یاسین، ص292، عقاید الاثنیعشریه/زنجانی، 1/90، عقیدة الشیعة فی الامامة/اصفهانی، ص55. ([60])ـ حق الیقین:1/153، وصادقی گفته: قطعاً داستان غدیر اثابتترین اثر و روایتی است که راویان نقل کردهاند(علی والحاکمون، 72.) و این حجت است بر حاضر و غایب تا مردم بعد از این حجت بالغه حجت و بهانهای نداشته باشند. علی والحاکمون، ص73. ([61])ـ منهاج السنة، 4/9-16، 84-87، المنتقی، ص422-425و466-468. ([62])ـ نگاه کن به رساله ای که درردّ رافضه نوشته، ص6-7. ([63])ـ نگاه کن به الامامة والرد علی الرافضة/ابونعیم، ص13، رسالة فی الردّ علی الرافضة/مقدسی، ص221-224، المناظرة بین اهل السنة والرافضة/طفیلی، ص15-16، روح المعانی/آلوسی، 6/192-199. ([64])ـ محمد بن عبدالوهاب/ رساله «الردّ علی الرافضة»: ص13. و حدیث را ابن ماجه: 1/43، و ترمذی بسند خود از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت کردهاند که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» هر کس من دوست او هستم پس علی دوست اوست. ترمذی فرمود: این حدیث حسن صحیح است (کتاب المناقب باب مناقب علی بن ابی طالب5/633(ح3713)) و ابن ماجه به روایت از براء بن عازب روایت کرده که گفت: همراه رسول خدا صلی الله علیه وسلم از حجة الوداع برگشتیم، پس درمیان راه رسول خدا پیاده شد و دستور به اقامهی نماز فرمود، پس دست علی را گرفت و فرمود: آیا من برای مؤمنین ازخودشان بیشتر اولویت ندارم؟گفتند: بله ای رسول خدا، فرمود: آیا من برای هر مؤمنی از نفس خودش بیشتر دراولویت نیستم؟گفتند: بله ای رسول خدا صلی الله علیه وسلم ، پس فرمود این (علی) مولا و دوست هر کسی است که من مولای او هستم، خدایا دوست بدار هر کس را که او را دوست میدارد؛ و دشمن بدار هر کس را که دشمن او است، ابن ماجة، 1/43، المقدمة، ح116. ولی در کتاب المجمع الزوائد گفته: بخاطر وجود علی بن زید بن جدعان(یکی از راویان سند ابن ماجه) سند آن ضعیف است (الزوائد، ص69). و نیز امام احمد در 1/84 روایت نموده و احمد شاکر گفته: متن حدیث صحیح است و از راههای زیادی وارد شده، و اکثر راههای آن در المجمع الزوائد است. ([65])ـ منهاج اسنة، 4/86. ([66])ـ منهاج السنة، 4/86. ([67])ـ منهاج السنة، 4/16. ([68])ـ مجموع الفتاوی شیخ الاسلام، 4/418. ([69])ـ مجموع الفتاوی شیخ الاسلام، 4/418. ([70])ـ. و اختصاص علی به این جمله بخاطر علتی است که بعداً بیان خواهد شد ([71])ـ منهاج السنة، 4/86. ([72])ـ القضاب المشتهر، ص13. ([73])ـ نگاه کن به معجم المفهرس قرآن مادۀ ولی. ([74])ـ نگاه کن به رسالۀ الرد علی الرافضة، ص6 به بعد. ([75])ـ الاعتقاد/بیهقی، ص182-183، و تهذیب تاریخ دمشق، 4/169، و رسالة فی الردّ علی الرافضة، ص222-223. ([76])ـ سیرۀ ابن هشام، 2/603، البدایة والنهایة، 5/104-105. ([77])ـ الاعتقاد، ص181. در خاتمهی بحث حدیث غدیر به این نکات اشاره میکنیم: اولاً اینکه خداوند متعال فرمود: ﭽ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﮕ ﭼ این آیه مدتهای طولانی قبل از «حجة الوداع» نازل شده، و روز غدیر هیجدهم ذیالحجة بعد از رجوع از حج بوده، پس ادعای شیعه مبنی براینکه وقتی این آیه نازل شد رسول خدا صلی الله علیه وسلم خطبهی غدیر را ایراد نموده ساخته وپرداختهی کسی است که خودش هم نمیدانسته چگونه روایت جعل و دروغ بسازد. دوّم: روایت مسلم که «رسول خدا در غدیر خم فرمود: «من جز بشری نیستم که نزدیک است فرستادهی پروردگارم بیاید و من خواستهاش را اجابت کنم، ومن در میان شما دو چیز را بجا میگذارم: اول کتاب خدا که نور و هدایت در آن است، پس کتاب الله را بگیرید و بدان تمسک نمایید، سپس برای تمسک به کتاب خدا تشویق و ترغیب نمود، سپس گفت: و اهل بیتم خدا را در باره به اهل بیتم به شما یادآور میشوم... صحیح مسلم کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن ابی طالب (رضی الله عنه)، 2/1883، ح2408. شیخ الاسلام ابن تیمیه: فرمود: این از روایات است كه منحصر به امام مسلم است؛ و در آن تنها به پیروی از کتاب الله توصیه وسفارش شده، و این امری است که قبلاً در حجة الوداع بدان توصیه شده بود، و او به پیروی عترت امر نفرموده، بلکه فرمود: خدا را در باره به اهل بیتم به شما یادآور میشوم، و تذکر امت نسبت به اهل بیت مقتضی امری است که در مورد اعطای حق آنها قبلاً شده، و امتناع از ظلم و ستم قبل از غدیر خم بیان شده، بنابراین معلوم میشود که در غدیر خم به شرعی امر نکرد که نازل شده باشد؛ نه در حق علی و نه غیر او. منهاج السنة، 4/85. و فیروز آبادی گفت: فرمودهی رسول خدا صلی الله علیه وسلم :« خدا را در باره به اهل بیتم به شما یادآور میشوم... چیزی نیست که به علی اختصاص داشته باشد- بلکه بین علی و تمام اهل بیت مشترک بود، از آل علی و آل جعفر وآل عقیل وآل عباس. و دورترین مردم از قبول و پذیرش این وصیت رافضیها بودند، چون آنها با مجموع اهل بیت عداوت و دشمنی ورزیدند، و کفار را برضد اهل بیت یاری کردند. القضبات المشتهر، ورقۀ 13. ([78])ـ نگاه کن به منهاج السنة/ابن تیمیه، 3/356. [79] - منظورش از سه محمد صاحبان چهار کتاب هستند منبع شیعه هستند همانطور که گذشت. ([80])ـ منهاج السنة، 4/210. ([81])ـ نهجالبلاغه ص136، و شیخ مفید گفت: از جمله آنچه علما از کلام امیر المؤمنین حفظ کردهاند این بود که گفت:...نزد من آمدید وگفتید: با تو بیعت کردیم، گفتم: نمیکنم، گفتند: باید قبول کنید، گفتم: نه، دستم را گشودید؛ ولی من آن دست ندادم، دستم را کشیدید ولی من آن را عقب کشیدم و در اطراف من ازدحام کردید، تا جایی که گمان میکردم یکدیگر را به قتل میرسانید یا مرا میکشید، گفتید: با شما بیعت کردیم، جز تو کسی را پیدا نمیکنیم، و جز به تو راضی نیستیم، بیعت میکنیم، نه متفرق میگردیم ونه اختلاف در رأی داریم، بنابراین با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت فراخوندم، هر کس با میل ورغبت بیعت کرد قبول کردم وهر کس سرباز زد او را مجبور نکردم وترکش کردم... (الارشاد، ص130-131، چاپ الاعلمی بیروت و ص143-144، چاپ الحیدریۀ در نجف). آیا کسی که خواهان خلافت باشد و بدان چشم دوخته باشد چنین سخنانی میگوید؟ یا همراه فاطمه خانههای اصحاب را میگردد و از آنها میخواهد با او بیعت کنند؟...تا آخر افسانههای شیعه در این باب؟ و آیا برای ادعای وجود نص بر امامت و تکفیر مخالفان جایی باقی مانده است؟! چون چگونه بر دل انسان خطور میکند که علیt مردم را بسوی کفر دعوت کند؟ چون در فرهنگ شیعه هر کس با امام بیعت نکند کافر محسوب میشود...و علی در اینجا بیعت را رد میکند؟! ([82])ـ محمود شکری آلوسی/تعلیقات علی ردود الشیعة، خطی. ([83])ـ منهاج الکرامة/ابن مطهر، 195. ([84])ـ منهاج السنة، 1/225. ([85])ـ منهاج السنة، 1/225. ([86])ـ نهج البلاغه، ص322. ([87])ـ نهج البلاغه، ص366-367. و این را برابر کن با آنچه شیخ مفید در الارشاد ص130چاپ اعلمی حیدریهی نجف نوشته. ([88])ـ مسند احمد، 2/242، شماره(1087)احمد شاکرگفته: اسنادش صحیح است و این حدیث درمجمع الزوائد 9/ 137است، و هیتمی گفت: احمد و ابویعلی روایت کردهاند و رجال آن رجال صحیح است وبزار به اسناد حسن روایت کرده. ([89])ـ المسند، 2/340، شماره1339. احمد شاکر گفت: اسناد آن صحیح است ([90])ـ سنن الکبری/دارقطنی، 8/149، والبدایة والنهایة، 5/250-251، 7/324-325. ([91])ـ صحیح بخاری/کتاب الاستئذان، 7/136. ([92])ـ البدایة والنهایة/ابن کثیر، 5/251. ([93])ـ صحیح بخاری/کتاب الوصایا، 3/186، و کتاب وکتاب المغازی، 5/143، و مسلم کتاب الوصیة، باب ترک الوصیة لمن لیس له شئٌ یُوصی فیه، 2/1257، ح1636، و نسائی کتاب الاحباس، باب هل اوصی النبی(ص)6.240، و احمد، 6/32. ([94])ـ مصنف ابن ابی شیبه، 11/207، 10988، و حافط ابن حجرآن را تصحیح نموده، فتح الباری، 5361. ([95])ـ منهاج السنة، 4/120. ([96])ـ شیخ الاسلام ابن تیمیه فرمود: همانا علما با بداهت میدانند که رسول خداe چیزی از امامت علی را ابلاغ نکرد و برای آنها در این مورد راههای زیادی دارند که این علم را بدان ثابت میکنند. منهاج السنة، 4/14. و نقل شیخ الاسلام در جاهای مختلف از منهاج السنة کافی است، زیرا کنجینهی بزرگی است
([97])ـ منهاج السنة، 1/32. ([98])ـ منهاج السنة، 1/33. ([99])ـ منهاج السنة، 4/14. ([100])ـ اصول الدین رازی، ص137. ([101])ـ غایة المرام آمدی، ص377. ([102])ـ الفصل، 4/161. ([103])ـ دفع شبه الخوارج والرافضة، ص15. ([104])ـ دفع شبه الخوارج والرافضة، ص14. ([105])ـ دفع شبه الخوارج والرافضة، ص14-15خطی. ([106])ـ امامة ابی بکر الصدیق/ابوبکر محمد بن زنجویه، نسخۀ خطی بدون شماره. ([107])ـ امامة ابی بکر الصدیق/ابوبکر محمد بن زنجویه، نسخۀ خطی بدون شماره. ([108])ـ دفع شبه الخواج والروافض، ورقۀ 15، و امام بخاری در صحیح خود داستان بیعت و اتفاق بر انتخاب عثمان را نقل می کند، 4/204 به بعد. ([109])ـ الفصل، 4/162. ([110])ـ دفع شبه الخواج والروافض، ورقۀ 16. ([111])ـ شیخ شیعه بیاضی گفته: به دو علت از آن نص گذشت و صرف نظر کرد: ألف- اگر آن را اظهار میکرد شاید انکار میکردند، در اینصورت به کفر آنها حکم میکرد که امر متواتری را انکار کرده بودند. ب- آنها با تشکیل شورا در پی کسی بهتر بودند، پس بر آنها به چیزی اقامه حجت نمود که موجب مقدم بودن او بود (الصراط المستقیم، 1/299) در جوابش تأمل کن میبینی که ضد و نقیض است، چون گمان کرده که علیt از ترس اینکه آن را انکار کنند و انکارکننده ها کافر شوند، از اعلان نص خودداری کرد، ولی با این وجود صحابه را کافر میدانند چون به گمان آنها نص امامت علی را انکار کردهاند، سپس این گفته حجتی سرد و بی اعتبار است، چون این بدین معناست که برای اصل و هستهی دین دعوت نمیشود به خاطر اینکه انکار نشود و انکارکننده کافر نشود. اما معذرت آوردنش برای عدم ذکر نص در حادثهی شوری همین کافی است که شیعه اقرار میکنند به اینکه علی نص را اظهار نکرد، چون این گمان که گویا موجب و سببی برای ذکر وجود نداشته با عقل و منطق سازگار نیست، خصوصاً که مسأله در رابطه با منصب امامت بوده که به اعتقاد شیعه اصل اصول است ([112])ـ. بیاضی گفته: گفتند درخواست علی از یارانش برای بیعت با او دلیل است بر اینکه نص وجود نداشته است، ما هم میگوییم خلافت حق او بوده، پس او حق داشت با هر راه ممکن بدان دست یابد.( الصراط امستقیم، 1/299). و شیعه اقرار و اعتراف میکنند به اینکه وقتی بعد از شهادت عثمان به خلافت رسید؛ نصی را برای یارانش ذکر نکرد، و اگر آنجا نصی موجود بود قطعاً اظهار میکرد و نیازی به انتخاب و بیعت نبود. و اینکه میگوید: خلافت حق او بود و حق داشت با هر راه ممکن به آن برسد، این هم حجت و دلیل هم با ادعاهای خودشان نقض و باطل میشود، چون به اعتقاد آنها قضیه به مسألهی ایمان یا کفر مردم مرتبط بود؛ و امامت منصبی است مانند نبوّت یا بالاتر از آن، و یک حق شخصی نبود (که اگر خواست بگیرد و اگر خواست آن را به تأخیر بیندازد) ولی رافضیها در هر مسألهای چیزی میگویند که به نظر خودشان ردّش میکنند ولی فراموش میکنند که قبلاً چه اقراراتی داشته اند.
([113])ـ نگاه کن به الصراط المستقیم، 1/299. ([114])ـ امام احمد روایت کرده: 3/129، 4/421، و ابو داود طیالسی ص125(ح926، 2133) و مسلم روایت کرده با لفظ«مردم تابع قریشند»و در لفظی دیگر: پیوسته این امر در میان قریش است مادامی که دو نفر از قریش بمانند. صحیح مسلم کتاب الامارة، 2/1451-1452، ح181و1820. ([115])ـ بخاری روایت کرده در کتاب الجهاد والسیر، باب مسح الغبار عن الناس، 3/207، و مسلم کتاب الفتن، 3/2235، ح2915 وترمذی، کتاب المناقب باب مناقب عمار ببن یاسر، 5/669(3800)، واحمد، 2/161، 164، 206، 3/5، 22، 28، 90 و 4/97 و 5/214، 306، 6/289، 300، 311، 315. ([116])ـ منهاج السنة، 4/14-15. ([117])ـ منهاج السنة، 4/209-210. ([118])ـ الفصل/ابن حزم، 4/172-173. و بخاری این حدیث را در کتاب الصلح باب فرمودهی پیامبرe به حسن بن علیy ابنی هذا سید...، 3/169و ابوداود کتاب السنة باب: ما یدل علی ترک الفتنة، 5/48، ح4662، و ترمذی کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین، 5/658، ح3773، و نسائی کتاب الجمعة باب مخاطبة الامام. .. 3/107، و احمد، 5/37-38، 44، 49، 51. |