در مذهب کاتولیک رومی فرمان ها از طرف پاپ به رده های پایین تر یعنی کشیشان و غیره ابلاغ می شود. چنانچه مسلمانی به کلیسای کاتولیک قدم بگذارد، مانند این می ماند که به دنیای متفاوتی وارد شده است. تعدادی ردیف از نیمکت هایی که نشیمنگاه عبادت کنندگان است، پنجره های شیشه ای که احتمالاً تصاویری از شام آخر و صحنه ی نمایش حمل صلیب توسط مسیح و غیره را به نمایش گذاشته، در آن می یابد. بر دیوار همه ی کلیساها تصویر مسیح به صلیب کشیده شده و زیر آن محراب قرار گرفته جایی که روزهای یکشنبه کشیش در آن خطبه را ایراد می کند. در بعضی از کلیساهای قدیمی، شما حتی ممکن است مجسمه های باشکوهی از پیکر مسیح، اولیاء، مریم مادر مسیح و نظیر آن را پیدا نمایید. مراسم کلیسا بیشتر شامل شعرها و آهنگ ها و دعاهایی از مسیح و مریم و یا خداوند و بعضی اوقات قدیسین می باشد. این دنیایی بود که من بیش تر عمرم را در آن سپری نموده ام.
اگر از من بپرسید که چرا اسلام را پذیرفتم، پاسخ من در چندین جلد کتاب جا می گرفت. حالا با نگاهی به گذشته به یاد می آورم که برای اولین بار در سن ده سالگی شروع به خواندن انجیل نمودم. با سردرگمی نشسته و انجیل را خوانده و بر روی نوار کاستی ضبط می کردم. بعد از تمام شدن، نوار را به عقب بر می گرداندم به امید اینکه معنای چیزی که همین حالا خوانده ام را بفهمم، معمولاً فایده ای نداشت. بنابراین یکشنبه ها در تلویزیون به مراسم نگاه می کردم، انجیل های رایگان را سفارش می دادم، و هر قدر که می توانستم کمک های خیریه انجام می دادم ( برای یک پسر ده ساله نمی توانست مبلغ زیادی باشد). تقدیرنامه های زیادی را دریافت کردم که باعث می شد حس خوبی به من دست دهد.
این حالت حول و حوش یک سال ادامه داشت ولی نتیجه ی مناسبی از این کار نگرفته و احساس سر شکستگی می کردم، واقعاً روش بسیار خسته کننده ای بود. باعث شد خواندن انجیل را کنار بگذارم.
در تمام سال های دوران کودکی و یا نوجوانی، در جستجوی حقیقت بودم ولی هرگز بواسطه ی انجیل به آن دست پیدا نمی کردم. این چنین بود تا اینکه بعدها که مسلمان شدم کم کم درک درستی از حقایق را کسب نمودم.
چیزی که مرا سردرگم می کرد این بود که آموخته های کتاب مقدس با آنچه که معلمان دینی در طول زندگی به من آموخته بودند فرق داشت. با توجه به کتاب مقدس فهمیدم که بیشتر جنبه های عقیدتی من متزلزل و یا بدون منطق بودند. هسته ی مرکزی باورهای من بر پایه ی دروغ و تحریف بود. این موضوع در زندگی مرا به نقطه ای رساند که نسبت به دین بدبین و عیب جو شدم. دیگر نمی دانستم به چه چیزی عقیده دارم. تنها چیزی که در موردش مطمئن بودم وجود خداوند بود. همه ی پریشانی و توهمات، که از سن بلوغ آغاز شد، سرانجام مرا وادار به تلاش برای یافتن حقیقت نمود، و بالاخره به سوی دینی به نام اسلام هدایت شدم.
اولین برخورد من با مسلمانان در طول معاملات تجاری رخ داد. خونگرمی و بخشندگی، مهمان نوازی آن ها قلبم را ربود. آن ها صادقانه خداوند را یاد می کردند. قبلاً هیچ وقت با مردمی برخورد نکرده بودم که این چنین عقیده ی محکمی داشته باشند. بعد ها فهمیدم که آن ها مسلمان هستند. می خواستم مانند آن ها شوم. این چیزها باعث جذب مردم به سوی اسلام می شد، همچنانکه مرا جذب نمود.
شروع کردم به یادگیری اساس دین اسلام، هر چه بیشتر می آموختم زمینه ی یادگیری در من زیاد تر می شد. از مدت ها قبل دین اسلام را با استفاده از کتاب هایی که مسلمانان دیگر نوشته بودند مطالعه نموده و همچنین ترجمه ی قرآن را نیز می خواندم. می دانستم به جز خداوند کسی نیست که مرا در تلاش برای یافتن حقیقت راهنمایی و کمک نماید.
همچنان که زمان سپری می شد، دانش و آگاهی من در قلمرو حقیقت که تا به حال برایم ناشناخته بود وسعت پیدا می کرد. اسلام مانند آهن ربایی مرا به سوی خودش بیشتر و بیشتر جذب می نمود. در طول روز خداوند تنها چیزی بود که در ذهن من جای داشت. سوره ی اخلاص را در حالی که هنوز مسلمان نشده بودم فرا گرفتم. شروع کردم به یادگیری نماز با استفاده از کتاب و از بر خوانی اولین سوره ای که آموخته بودم.
پس از مدت کمی، عازم تعطیلات شدم در حالی که کتاب قرآن را با خود داشتم. چند روز بعد تنها در یک کشور خارجی، به شدت مریض شدم. به مدت یک ماه بستری شده و هر روز وزنم کمتر می شد. در هنگام رویارویی با مرگ و درد و رنجی که داشتم از خدا می خواستم که در حالت نقصان و کمبود مرگم فرا نرسد.
هنوز اسلام را نپذیرفته بودم ولی قلباً می دانستم که می خواهم مسلمان شوم. وقتم را برای سعی در یادگیری هر چیزی که برای انسان ممکن است صرف نمودم. حالا می دانم که چه کسی مرا بیدار کرده وبا مهربانی مرا فرا خوانده است. چنانکه می دانیم زندگی خیلی کوتاه تر از آن است که چیزهایی را که می خواهیم انجام دهیم به تعویق بیاندازیم. هرگز نمی دانید فردا خواهد آمد یا نه!
دو هفته بعد به کانادا بر گشتم. الحمدالله به دین اسلام مشرف شده، و قبل از اینکه بمیرم شهادتین را بر زبان آوردم. خداوند خیلی مهربان و بخشنده است. او به مردم فرصت و نشانه هایی می دهد. قسمت مشکل شناختن آن ها نیست بلکه عمل کردن به آنها از ته قلب می باشد.
اسلام مانند دارویی است که رفتار های نادرست ما را تغییر می دهد. اسلام دین حقیقت است و قرآن راهنمایی برای همه ی جوانب زندگی می باشد. قرآن تمام سؤالات مرا پاسخ داد، از سردرگمی من کاست و مرا به سوی روشنایی و آگاهی سوق داد. از خدا می خواهم که همه ما را به راه راست هدایت نماید. آمین.
والســلام.
ترجمه: مسعود
سایت مهتــدین
Mohtadeen.Com
|