10 فروردين 1403 19/09/1445 2024 Mar 29

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 605
بازدید کـل سایت : 2925161
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1251 تعداد مشاهده : 491 تاریخ اضافه : 2010-12-10

 

آنا سپالدینگ، از آمریکا (بخش 1)

از وقتی که به دین اسلام روی آوردم، هر روز مشکلی برایم پیش می آید. ولی می دانم که خداوند هدایتگر من است. به عنوان یک تازه مسلمان، قرار نیست  انسان کاملی باشم، و حتی اینکه وقتی این زندگی را به پایان رساندم، انسان کاملی نخواهم بود. ولی همیشه خدا را به یاد دارم، خیلی احساس تنهایی نمی کنم زیرا خداوند همیشه با ما است، می دانم که خدا بیشتر از حد توانم از من انتظار ندارد. او هرگز مرا ترک نخواهد کرد.

خواندن داستان تازه مسلمانان را دوست دارم. شگفت زده می شوم از اینکه مردم چطور به عشق خدایی می رسند و روش زندگیشان را طبق دستورات اسلامی اجرا می کنند، و اینکه چگونه به این نتیجه می رسند که اسلام حقیقتی جدا از راه های متفاوت زندگی می باشد. این معجزه ی عقیده و ایمان ما است. میل دارم به شما بگویم که چطور شد به حقیقت اسلام پی بردم. این داستان را وقتی که در سال 2002 به ویرجینیا نقل مکان کردم نوشته ام.

دوران کودکی

در غرب ویرجینیا از یک خانواده ی مسیحی متولد شده و در همان جا بزرگ شدم. پدرم یهودی بود. بی نیاز از اینکه بگویم وقتی که به دین اسلام روی آوردم زیاد با هم حرف نمی زدیم، همچنانکه قبلاً هم خیلی با صمیمی نبودیم. وقتی که یک ساله بودم والدینم از هم جدا شدند. خواهر بزرگترمی گفت دلیل طلاق آنها این بوده که من دختر به دنیا آمده ام، و پدرم می خواست که پسر باشم. فکر می کنم او مردی است که از عهده ی مسئولیت های خانواده به  خوبی بر نمی آید به همین دلیل او مادرم را به همراه چهار دختر بدون حمایت و کمک خویش رها کرد و رفت. از این رو ما خیلی فقیر بزرگ شدیم. پدرم در جولای 2003 فوت کرد. او از دیدن من در این چندین سال که مسلمان شده بودم خودداری می کرد. قبل از آن هم خیلی کم با هم حرف می زدیم.از این می ترسیدم که وقتی بزرگتر شدم و پدرم را ببینم، با او نتوانم حرف بزنم. مادرم به خدا ایمان داشت و همچنین .. ولی شکر خدا او به مسیحیت باور داشت و به دیگران کمک می کرد. اساساً از یک خانواده ی مسیحی خدا ترس بودم و به بهترین نحو شایستگی خود را در این باره نشان می دادند. در منطقه ای که بزرگ شدم هیچ کس نمی دانست ..

وقتی که پنج سالم بود شروع به یادگیزی نواختن فلوت نمودم بطوریکه در سن دوازده سالگی در فلوت زدن حرفه ای شدم. با مشارکت در گروه سمفونی و موسیقی پول خوبی گیرم می آمد. درواقع خانواده ام هیچ وقتی را به من اختصاص نمی دادند، تمام وقتم را صرف یادگیری فلوت کرده بودم و این تنها چیزی بود که در زندگی به آن علاقه داشتم.

مادرم مددکار اجتماعی بود و زندگیش را صرف نگه داری از بچه های معلول و عقب مانده ی ذهنی نموده بود. او بچه هایی را که مورد سوءاستفاده ی خانواده ی شان قرار گرفته بودند از طریق قانون به کانون مراقبت از کودکان می فرستاد تا محل امنی برای این گونه بچه باشد. از این بابت به مادرم افتخار می کنم. ولی وقتی به اوبه عنوان مادر نیاز داشتم، او هیچ وقت کنارم نبود. حدس می زنم او نمی تواند همه ی بچه ها را در این دنیا نجات دهد، بنابراین کسی مجبور است که در این بین از یاد برورد. اساساً خودم بزرگ شدم.

تنها چیز دوست داشتنی برایم در این دنیا فقط فلوت، موسیقی و آموزگاران موسیقیم بودند. از تنهایی می ترسیدم و کس خاصی به من محبت نمی کرد. خواهر بزرگترم وقتی برای من نداشت تا مراقب من باشد، آنها کارهای مختص به خودشان را داشتند. در نتیجه خجالتی و ترسو بار آمده بودم.

این واقعیت مرا آزار می داد. می دانستم که فقط یک بچه هستم و تقصیر من نیست که دختر به دنیا آمده ام. خدا را شکر حالا می توانم بگویم از اینکه دختر به دنیا آمدم خیلی خوشحالم چون حالا مادر دختری هستم که آن را موهبت الهی می دانم. خیلی خوشم می آید که اسلام زنده بگور کردن دختران را ممنوع ساخت. در گذشته از اینکه دختر هستم خیلی ناراحت بودم ولی وقتی که درباره ی این موضوع در اسلام آگاه شدم به وجود خودم اطمینان پیدا کردم. دختر یک نعمت خدادادی می باشد این یک واقعیت است. به چند دلیل دخترم را نعمت و برکت خدا می دانم.

وقتی هجده سالم بود به نیروی دریایی پیوستم. در آن زمان حافظه ی خیلی خوبی داشتم و هر چیزی را که میدیدم و یا م یخواندم فوراً به خاطر می سپردم. به هر حال با رهایی از خود شیفتگی و ناتوان دنیای خودم را می ساختم...

بعد از ان در سمفونی ها و ارکسترا فلوت و نی می نواختم. سپس ازدواج کردم و طولی نکشید که به جدایی ختم شد، بیشتر یک سوءاستفاده بود تا ازدواج. دنبال یک چیزهایی می گشتم ولی نمی دانستم چیست. به مدت دو سال مانند یک فرد نابینا کورمال کورمال زندگی می کردم، خیلی جالب نبود. ولی با نگاهی به گذشته، می توانم بگویم الله اکبر! واقعاً به من شکیبایی و دلسوزی آموخت. خدا در حالی با من بود ولی من بیشتر از نیازم در جستجوی او نبودم. پایم در چند نقطه شکست و مجبور شدم از ویلچر استفاده کنم. این یک امتحان الهی بود. خوشبختانه با صبر و تحمل توانستم بر این مشکل نیز فارغ آیم. در آن وقت شروع کردم به جستجوی او و درمورد چندین ادیان مختلف مطالعه کردم. این بار واقعاً توانستم او را با چشم بصیرت ببینم.

(ادامه دارد...)


 

 

ترجمه: مسعود

سایت مهتـدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010