...
همچنین در مدرسه ی پیشرفته ی دینی، برای مطالعه ی تاریخ یهود، زبان عبری، تورات و زبان آرامی و تلمود (شریعت یهود)، شرکت کردم. در همان دوران، و در سن پانزده سالگی، ایمان دینی و باور به خدا را نیز از دست دادم.
پیشتر چنین می پنداشتم که اگر خداوند کارهایی را به ما امر نموده باشد، چگونه می توانم آن ها را به انجام نرسانم؛ بنابراین سعی کردم هرچه بیشتر متدین و سنتی عمل کنم.
سپس یک روز، به اعتقادات خود شک کردم. از انجام عبادات و احکام دست کشیدم. می توانید تصور کنید که پدرم چقدر ناراحت شد.
مردم، به خصوص کاتولیک های رومی، و پروتستان های بنیادگرا که در محیط سفت و سخت دینی، پر از ترس و تهدید آتش جهنم و لعنت ابدی، و زیر کتک های راهبه ها برای آنکه نسبت به چیزی که فطری است احساس گناه نمایند، از اینکه روزی دین را کنار بگذارند احساس راحتی می کنند.
آن ها به افراد ضد دین تبدیل می شوند. من اینگونه نبودم؛ ناراحت بودم، از دست دادن آن برای من دشوار بود. ولی کاری نمی توانستم انجام دهم. در دهه های شصت و هفتاد این احساسات نابودگر سراغ من آمدند.
همانطور که جفری لانگ در کتابش درباره ی اسلام آوردنش می گوید، تنهایی و خلاء خاصی در درون یک انسان بی دین وجود دارد، که افراد دیندار نمی توانند آن را درک کنند.
شاید علم پاسخ های زیادی دربر داشته باشد اما هیچ هدف یا معنایی دربرندارد. مرگ پایان همه چیز است. جهان حتی پس از میلیاردها سال مجبور به فنا و نابودی است و این پایان حتمی و همیشگی و پوچی حقیقی است. بدین ترتیب زندگی بی معنا و مرگ ترسناک می شود. حقیقت و اخلاق نسبی شده و به بحران های اخلاقی منجر می گردد، به فلسفه ی لذت پرستی و حتی بدتر از آن. اما برخلاف نگاه تحقیر آمیز بی دین ها به مردمان دین دار من به آنان به دیده ی احترام می نگریستم. حتی گاه به امنیت، اطمینان و راحتی آنان غبطه نیز می خوردم.
با آنکه از یهودیت به بی دینی رسیده بودم، همچنان به زبان، فرهنگ و باقی خصوصیات آن علاقه داشتم. من یک یهودی "قومی" بودم، و هنوز یک صهیونست بودم. صهیونیسم هنوز فلسفه ی سیاسی قابل توجهی برای من بود، و البته نه یک دین.
تصمیم گرفته به زبانشناسی تاریخی پرداخته و زبان های سامی را مورد مطالعه قرار دادم، ولی دانشگاه هایی که انتخاب کرده بودم من را نمی پذیرفتند، و یکی از آن ها که قبول می کرد، زبان عربی یا زبانشناسی را ارائه نمی کرد.
در دانشگاهی که در اوایل دهه ی شصت رفتم با افراد متفاوتی آشنا شدم. اولین بار بود که با عده ای از پروتستان ها، سیاه پوستان و دو نفر مسلمان برخورد پیدا می کردم. از اینکه دیگر احساسات ضد سامی در بین آمریکایی ها نبود خوشحال بودم.
در پایان سال دوم دانشجویی، گوشت خوک می خوردم و در همان حال در سازمان دانشجویان صهیونیست همکاری و نمایندگی می کردم.
سمیناری را درباره ی خاورمیانه برگزار نمودم. در نوزده سالگی گمان می کردم که همه چیز را می دانم. استاد من یک فرد سوری و فکر می کنم یک مسلمان بود. می خواستم چیزهایی را به او یاد بدهم و او با وجود دیدگاه ضد صهیونیست و ضد اسرائیلی که داشت، صبر و تحمل زیادی با من نشان می داد.
انتقادات او درباره ی مقالات من ملایم و بدون غرض ورزی بودند. کم کم به جنبه های دیگر هم توجه نشان دادم، دریافتم که چه اندازه تبلیغات منفی در من اثر کرده و از چه اطلاعات فراوانی چشم پوشی کرده ام. نمرات خوبی نگرفتم، ولی درس بزرگی آموختم. پروفسور حداد تغییر بزرگی در زندگی من ایجاد کرد.
در همان وقت هرچه بیشتر به جنبش های حقوق بشری و ضد جنگ با ویتنام درگیر می شدم. به کمیته ی دانشجویی ضدخشونت (SNCC) و (NAACP) ملحق شدم و در جلسات آن ها در اوقات نهار شرکت می کردم. در رشته ی دولت کارشناسی ام را دریافت نموده و چندین دوره ی حقوق اساسی و روابط بین الملل را گذراندم.
در آگوست 1963 به واشنگتن رفته و در ماه مارس در شصت قدمی دکتر کینگ قرار داشتم وقتی آن سخنرانی عالی خود را ارائه می داد.
در پانزده سالگی ایمان مذهبی و در 22 سالگی باور به صهیونیسم را از دست دادم. هنوز میراث فرهنگی خود را داشته ولی نسبت به حس منحصر به فرد بودن بسیاری از یهودیان ناخشنود بودم.
خود را یک شهروند معمولی آمریکا می دانشتم. سعی کردم به تدریس مطالعات اجتماعی بپردازم اما بزار کار چندان خوب نبود. پس از دو سال خدمت و تدریس به عنوان معلم موقت در دبیرستان پیشین خود، به نیروی صلح پیوسته و برای عزیمت به اوگاندا، شرق آفریقا، انتخاب شدم.
در آن کشور زیبا بسیار خوشحال بودم، جایی که رود نیل در دریاچه ی ویکتوریا می ریزد. دانش آموزانی که دوست داشتند بیاموزند، در جایی که معلمان مورد احترام بودند. زبان و فرهنگ های جدیدی می آموختم. کارهای چندانی در آن شهر کوچک نمی توانستم انجام دهم، جز رفتن به دیدن فیلم های عربی و اسلامی.
از شنیدن صدای اذان حتی در فیلم ها بدنم به لرزه می افتاد. به آموختن زبان های آفریقایی و سواحلی پرداختم. تصمیم را به ادامه ی تحصیل در رشته ی زبانشناسی گرفتم و برای پذیرش در دانشگاه درخواست دادم.
ادامه دارد...
منبع: Islam Religion
ترجمه: مسعود
سایت مهتـدین
Mohtadeen.Com