داستان اسلام آوردن من بسیار حساس می باشد چون که خانواده ی ارتودوکس یونانی من بیشتر عمرشان را در ترکیه سپری کردند. گرچه من در آتن متولد شدم، ولی پدرم متولد و بزرگ شده ی استانبول از یک خانواده ی تحصیل کرده بود. او مانند کسانی که در یک کشور مسلمان زندگی می کردند هویت مذهبی خویش را حفظ نمود.
زمانی فرا رسید که دولت ترکیه تصمیم گرفت تا اکثریت شهروندان یونانی را از کشور اخراج کند، و خانه و موقعیت شغلی آنها را ظبط و مصادره نماید. به همین دلیل بسیاری از خانواده ها دست خالی و فقیر به یونان برگشتند. این کاری بود که سران مسلمان ترکیه با آنها انجام دادند و باعث ایجاد تنفر از اسلام گردید.
خانواده ی مادرم به جزیره ای بین یونان و ترکیه نقل مکان نمودند ولی ترک ها به آنجا حمله کرده و خانه هایشان را ویران ساختند. بنابراین آنها برای زنده ماندن به یونان پناه بردند. این دلایل باعث نفرت از ترکان مسلمان بود.
یونانی ها نه اسلام را به عنوان مذهب و نه حضرت محمد را به پیامبری می شناختند. در مدرسه به ما یاد می داند که مسلمانان را به تمسخر بگیریم و به آنها به چشم تروریست بنگریم. خوشبختانه خداوند مرا از این همه احساس تنفر و بدبینی نسبت به اسلام به دور داشت.
بعضی از یونانی ها نیز موفق شدند تا خودشان را از شر باری که آیین ارتودوکس مسیحی روی دوششان نهاده بود خلاص کنند، و چشم و گوش و قلب خود را باز کنند و حقیقت اسلام را دریابند. معتقد هستند که اسلام همان پیامی است که از آدم تا آخرین پیامبر برای هدایت بشر فرستاده شده است.
من این شانس را داشتم که والدینم زیاد به مذهب اهمیت نمی دادند، گاهی بر حسب عادت به کلیسا می رفتند و مرا نیز با خود می بردند. چیزی که باعث شد تا پدرم از دین خودش فاصله بگیرد فساد و انحرافی بود که از کشیشان سر می زد و وی را به سوی بی دینی کشاند.
وقتی که نوجوان بودم به مطالعه کردن خیلی علاقه داشتم، خیلی به مسیحیت اهمیت نمی دادم. به خداوند ایمان داشتم، و خوف و عشق او را در دلم احساس می نمودم. ولی بعضی از چیزها مرا سردرگم کرده بودند.
شروع به جستجوی ادیان دوروبرم نمودم ولی هیچ قدمی به سوی اسلام برنداشتم. اما در پایان، خداوند خیلی به من رحم نمود و مرا از تاریکی به سمت روشنایی اسلام هدایت بخشید. او فرد مسلمانی را سر راه من قرار داد که با وجود دوگانگی در مذهب همسرم شد. او قبول کرد که بدون تحت فشار قرار دادن من به پذیرش اسلام با من ازدواج نماید و در بررسی و جستجوی دین به من کمک نماید.
پس از گذشت سه سال از این ازدواج، عقیده ام به طور کلی نسبت به اسلام تغییر کرد. قرآن و دیگر کتاب های دینی را می خواندم، فهمیدم که بر عکس مسیحیت در اسلام نه از تثلیث ونه از خدا بودن پیامبر خبری است.
من مسلمان شدم و آن را از خانواده و دوستانم پنهان نگه داشتم. من و همسرم در یونان زندگی می کردیم، و سعی می نمودیم تا وظایف دینی خود را کامل به انجام برسانیم ولی این کار واقعاً مشکل بود. در شهر ما نه مسجدی وجود داشت و نه جایی که بتوانیم از تعلیمات اسلامی برخوردار شویم. مردم نه نماز می خواندن و نه روزه می گرفتند ونه زنان حجاب می پوشیدند.
تنها چند خانواده ی مسلمان در آنجا زندگی می کردند که آنهم فقط برای بهبود وضع مالیشان به این کشور مهاجرت نموده و جذب فرهنگ غربی شده بودند. به همین دلیل کسی از آنها راجع به مذهبشان سؤالی نمی کرد و تقریباً اسلام را فراموش کرده بودند.
به طور باور نکردنی انجام وظایف دینی برای ما مشکل بود به خصوص برای من، چرا که من نه از ابتدا مسلمان بوده و نه تعلیمات اسلامی فرا گرفته بودم. من و همسرم مجبور بودیم خودمان تنها نماز بخوانیم و مراسم اسلامی را به جا بیاوریم. احساس می کردم با گذشت هر روز ما یک قدم از دین خود فاصله می گیریم و این خیلی برایم عذاب آور بود.
هنگامی که دخترم به دنیا آمد، تصمیم گرفتیم به یک کشور مسلمان مهاجرت کنیم. نمی خواستم او در محیطی پرورش یابد که هیچ نشانه ای از اسلام در آن وجود نداشت. حالا پس از چهار سال از مهاجرتمان، خیلی احساس دوری از خانواده و وطنم می نمایم و دلم می خواهد به یونان برگردیم.
از اینکه مسلمان هستم به خودم می بالم و خوشحالم از اینکه هم یونانی و هم مسلمان می باشم.
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|